نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
نوید شاهد - پدر شهید "ابراهیم سنچولی" نقل می کند: «یک روز پسرم بدون اطلاع قبلی به خانه آمد. لباس فرمش را درآورد تعجب کردم گفتم: بابا چه شده است. در جواب به من گفت: من دیگر به ارتش برنمی‌گردم. آقای خمینی آمده است و من دیگر در رژیم پهلوی خدمت نمی کنم.»
کد خبر: ۴۹۷۲۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۳۰

نوید شاهد - «غذای ما را بیشتر اوقات نان خشک خرد شده تشکیل می‌داد. موش در جزیره بسیار فراوان بود و آنها به درون نان‌ها می‌رفتند، داخل آن فضله می‌گذاشتند به همین دلیل باید موقع خوردن غذا خیلی مواظبت می‌کردیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس "بهرام ایراندوست" از سختی‌های تامین غذا در جبهه است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۹۷۱۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۹

نوید شاهد - همرزم شهید "غفور رضوی" نقل می‌کند: «آن زمان که دشمن به این آب و خاک حمله کرد، غفور به ندای رهبر لبیک گفت و برای دفاع از این آب و خاک، راهی جبهه‌های حق شد تا جانش را با خدای خود معامله کند.» در ادامه متن کامل این خاطره جذاب را در نوید شاهد گلستان بخوانید.
کد خبر: ۴۹۷۱۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۹

نوید شاهد - پدر شهید "زهرا همتیان" نقل می‌کند: «توسلش نسبت به ائمه، خیلی عمیق بود. آرزو می‌کرد که ای کاش پسر بود و می‌توانست برود جبهه. خدا خواست در کنار خانه خودش به دست وهابیون غیر مسلمان به شهادت برسد.» نوید شاهد سمنان به مناسبت شهادت حضرت زهرا (س)، شما را به مطالعه خاطرات این شهید والامقام دعوت می‌کند.
کد خبر: ۴۹۷۰۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۹

نوید شاهد - «چند ماهی ورودش به سپاه طول کشید. لباس پاسداری را که گرفت روی زمین بند نبود. می‌گفت: بدون وضو دست نزنید؛ این لباس خیلی مقدس است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "سید علی‌اکبر حاج سیدجوادی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۹۶۹۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۵

نوید شاهد - معلم و هم‌رزم شهید "سیدمحمد کیاء" نقل می‌کند: «اسفندماه ۱۳۶۴ عازم دزفول شدیم. ما را در حسینیه شاهرودی‌ها اسکان دادند. بین برادران شاهرودی، شیخ‌ رضا بسطامی هم بود که اهل معرفت و عرفان بود و حرف‌های دلنشینی می‌زد. سیدمحمد مثل پروانه، دور دایی رضا می‌چرخید. رابطه سیدمحمد و دایی رضا، یک رابطه عمیق معنوی بود.» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، شما را به مطالعه خاطرات این شهید گران‌قدر دعوت می‌کند.
کد خبر: ۴۹۶۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۷

نوید شاهد - «در شناسايی مين‌ها خيلی تسلط داشت و هر چه مين در منطقه عراقی‌ها بكار می‌بردند همه را می‌شناخت و می‌دانست كه چطوری تله‌گذاری و خنثی می‌شود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "مصیب مرادی‌کشمرزی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۹۶۸۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۴

خاطراتی از شهید تاج محمد شیرمحمدلی
نوید شاهد - مادر شهید شیر محمدلی، نقل می کند؛ «یکی از همرزمان پسرم از او خواسته بود تا از جبهه فرار کند ولی محمدم در جوابش گفته بود: من اصلا این کار را نمی‌کنم. چون با میل خودم به جبهه آمدم. من می‌خواهم به وطن خودم خدمت کنم و دین خود را به وطنم انجام دهم.
کد خبر: ۴۹۶۸۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۵

نوید شاهد - شهید وابستگی عجیبی به مادر خود داشت. همیشه در کار‌ها حتی کار‌های منزل کمک می‌کرد. مثلا وقتی مادرش می‌خواست نان بپزد لگن خمیر را روی سر می‌گذاشت و تا نزدیک تنور می‌برد و مادرش نان را به تنور می‌چسباند و او نان را می‌برد.
کد خبر: ۴۹۶۸۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۵

نوید شاهد - «در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است، با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم و یا بشکنم؟ بالاخره گفتم نمازم را ادامه می‌دهم و هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد یا در خلبانی قبول می‌شوم یا نمی‌شوم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی خلبان سرلشکر شهید "عباس بابایی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۹۶۸۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۴

نوید شاهد - «حسن با همان لباس ورزشی سفید از راه پله ساختمان پایین رفت و تا آمد در راهرو را قفل کند، خانم همسایه در را باز کرد و از آنجایی که از روح بسیار می‌ترسید وقتی حسن را با لباسی سفید در تاریکی راهرو دیده بود از شدت ترس، همانجا غش کرد! ...» ادامه این خاطره از شهید " حسن حسین‌پور" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۶۷۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۳

نوید شاهد - «آقای برجی، دست من را در دستش گرفت و گفت یک خواهشی از شما داشتم گفتم در خدمتم. بفرمایید. گفت: بابت آن سیلی که در دوران سربازی‌ات از من خوردی حلالم کن. گفتم: نه نمی‌توانم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "محمدعلی برجی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۹۶۷۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۱

نوید شاهد - «عراقی‌ها ما را به تیر بستند، اشهدم را خواندم و در این میان توپخانه دشمن هم شروع کرد به ریختن آتش سنگین روی ما دو نفر، انواع خمپاره و توپ ۱۰۶ به طرفمان می‌زدند. اولین باری بود که چنین در مهلکه دشمن افتاده بودم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز "دوستعلی صفری" از هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۹۶۶۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۰

نوید شاهد – «در یکی از خانه‌ها صندوقی بود که احتمال می‌دادیم در آن مهمات باشد و خانم خانه هم کلید صندوق را پیدا نمی‌کرد مجبور شدیم که قفل صندوق را بشکنیم ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۶۴۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۸

نوید شاهد- «نزدیکی سه راهی سوته به خودرو حمله کردند و شیشه و لاستیک‌های عقب متلاشی شدند. مجبور شدم با سختی خودرو را به بیراهه داخل شیار برده و رها کنم و خودم با ترس و هراس دور و داخل بوته‌ها و درخت‌ها مخفی شدم ...» ادامه این خاطره از رزمنده دفاع مقدس "نصرالله اسکندری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۶۴۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۷

نوید شاهد - «بهم گفت: میخوای بریم با هم نماز شب بخونیم؟! من که یه کم هول کرده بودم گفتم آقا سید از شما چه پنهون، راستشو بخواید بلد نیستم! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید "سید ناصر سیاهپوش" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۶۳۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۶

نوید شاهد - «در کنار سیم‌خاردارها، جنازه دلاور جبهه‌ها، شهید تیموریان نیز به چشم می‌خورد که هنگام باز کردن معبر، تیری به سرش خورده بود و برای اینکه معبر لو نرود و تلفات بیش‌تری ندهیم، خودش را زیر آب نگه داشته بود ...» ادامه این خاطره از زبان رزمنده "مهدی کیامیری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۶۳۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۵

نوید شاهد - هم‌رزم شهید "علی‌اکبر ادهم" نقل می‌کند: «خیلی وقت‌ها با صدای گریه و العفو گفتن‌های او بیدار می‌شدم. دلم می‌خواست مثل او باشم. چشمانی نافذ، قیافه‌ای جذاب و بدنی متناسب و ورزیده داشت. لباس سبز سپاه را که می‌پوشید، جذاب‌تر می‌شد. جوان بیست ساله‌ای که ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.
کد خبر: ۴۹۶۲۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۷

نوید شاهد - خواهر شهید "علی‌اکبر ادهم" نقل می‌کند: «برادرم می‌گفت: دلم می‌خواد وقتی شهید شدم همه‌تون لباس نو بپوشین و جلو جمعیت تشییع کننده راه برین. به همین دلیل بود که مادرم بعد از مدتی دچار بیماری شد. او را پیش دکترهای مختلف بردیم ولی فایده نداشت تا این‌که ...» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.
کد خبر: ۴۹۶۲۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۴

نوید شاهد - «بیمارستان هنوز آماده پذیرش و ارائه خدمات نبود و انجام این کار مستلزم زحمات زیادی بود. دارو‌ها از کامیون تخلیه و بدون دسته‌بندی روی هم تلنبار شده بودند. ما همه دارو‌ها را تفکیک کردیم و در قفسه‌ها چیدیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۹۶۲۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۴