«تا شب که ما در دره بودیم حدود ۵ متر برف بارید. از طرف دیگر هم خبر رسید که عملیات لو رفته است ما باید به قرارگاه برمیگشتیم. اما به علت برف زیاد رفتوآمد هم قطع شد. با اینکه گردانهای دیگر اطلاع داشتند. که ما در آن منطقه هستیم ولی هیچ کاری نمیتوانستند انجام بدهند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۳۹۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«پس تو هم یاریم کن، من کجا و تو کجا؟ آسمان بینهایت کجا و این زمین خاکی کجا؟ من آنقدر در این زیباییهای ظاهری، غرق شدهام که چگونه میتوانم خالصانه دعا کنم و در اوج باشم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۳۹۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸
روایت همرزم شهید «حسین رضایی»؛
پاسدار «همت علی گنجی» در بیان خاطرات شهید «حسین رضایی» می گوید: حسین چندین بار در «قرعه کشی شهادت» برنده شد و ما هر بار بازنده بودیم.
کد خبر: ۵۶۳۹۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸
خاطرات شهید «مراد ابدالی» به نقل از برادرزاده شهید؛
شهید «مراد ابدالی» در برخورد با دیگران دارای تواضع و بزرگ منشی بود و اگر بحثی پیش میآمد، از طرف مقابل عذرخواهی میکرد. با همین تواضع به دیگران درس اخلاق میداد.
کد خبر: ۵۶۳۹۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۷
خاطرهای از زبان شهید ورمزیاری؛
«زمانیکه صورت خود را خونی کردم تا دشمنان خیال کنند من مرده ام تا بتوانم از پشت سر به سمت آنان نارنجک پرتاب نمایم، نارنجک به سمت خود من آمد اما به لطف خدا منفجر نشد.» آنچه خواندید قسمتی از خاطره شهید ورمزیاری بود که در ادامه تقدیم شما مخاطبان عزیز میگردد.
کد خبر: ۵۶۳۶۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳
دلنوشته فرزند شهید «صابر عزیزی»
میخواهم از پدری بنویسم که هر چند وجودش را هرگز حس نکردهام اما حضورش را همیشه در کنارم لمس میکنم، پدری که هرگز دیدارش میسر نشد اما میتوانم چهره نازنینش را مجسم کنم، پدری که محبتش را در دلم احساس میکنم و سلطان رویاهای من است.
کد خبر: ۵۶۳۶۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳
روایتی خواندنی از «حسن سلیمانی» همرزم شهید «حسین عزیزی»
«حسن سلیمانی» میگوید: از فرماندهی پیام رسید که عدهای از برادران رزمنده با نیروهای بعثی درگیر شدهاند، از برادران خواستند داوطلبانه به نبرد با دشمنان بپردازند و یکی از داوطلبین ایشان بود و با چند تن از برادران دیگر به خط مقدم رفتند و این آخرین لحظهای بود که با ایشان بودم.
کد خبر: ۵۶۳۶۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳
برگی از خاطرات زندان سیاسی قبل از انقلاب؛
«چند روز بعد منوچهری دوباره مرا خواست و من همان جملات قبلی را تکرار کردم و گفتم که کاری از دست من بر نمیآید. پس از آن بود که من را با پرونده سیاهتر به زندان قصر فرستادند ...» ادامه این خاطره را از زندانی سیاسی قبل انقلاب «سید مرتضی نبوی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۳۶۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳
برگی از خاطرات شهید «ابراهیم سهیلیراد»؛
«به سنگری خالی رسیدیم. گفتم: برویم داخل این سنگر و کمی استراحت کنیم. چند دقیقهای استراحت نکرده بودیم، که صدایی شنیدیم. دقت که کردیم، هشت عراقی هیکلی را دیدیم که مجهز به وسایل نظامی، وارد سنگر شدند! تعجب کرده و کلی هم ترسیدیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «ابراهیم سهیلیراد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۳۶۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳
«در نجف اشرف افتخار داشتیم تا سال ۱۳۴۹ در محضر مبارک حضرت امام بودیم که بعد امری داشتند و آمدیم ایران و در مرز بازداشت شدیم و لایق شهادت نبودیم. به جای اینکه شناسنامهمان را باطل کنند، گذرنامهمان را باطل کردند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۳۳۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸
قسمت نخست خاطرات شهید «عابدین جعفری»
همسر برادر شهید «عابدین جعفری» نقل میکند: «ازش مصاحبه تلویزیونی گرفته بودند به عنوان مجروح انقلاب و دست آخر پرسیده بودند چه آرزویی دارد. گفته بود: فقط از خدا میخوام این قدر به من عمر بده تا پیروزی کامل انقلاب رو ببینم.»
کد خبر: ۵۶۳۳۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸
«محمدرضا شاه پهلوی دو بار از سوءقصد شخصی که سرباز بود جان سالم به در برد؛ لذا رژیم پهلوی در سالگرد این روزها، مراسماتی را تحت عنوان جشن شکرگزاری برگزار میکرد. از اینرو اشخاصی که حاضر نبودند را مبارزه سیاسی یا ضد رژیم معرفی میکردند که از جمله آنها، آیتالله هادی باریکبین بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «آیتالله هادی باریکبین پدر شهید مرتضی باریکبین» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۳۲۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۷
«در هماهنگیهای صورت گرفته با همسنگران، قرار بر این شد که اعلامیههای حضرت امام در رابطه با شهادت آیتالله سعیدی در زندان، به وسیله سید علیاکبر ابوترابی به ایران انتقال یابد. بر این اساس اعلامیهها در چمدان جاسازی شد تا اگر احیاناً مأموران رژیم شاه از جاسازی اعلامیهها اطلاع حاصل کردند، کمترین هزینهها را در برداشته باشد ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۳۲۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۶
«بعضی از افسران اسرائیلی همراه ساواکیها، زندانیان سیاسی را شکنجه میکنند، ولی بنده در مدتی که بازجویی و شکنجه میشدم؛ هیچ فرد خارجی اعم از افسران اسرائیلی و ... مشاهده نکردم؛ اما مسلم و روشن بود که تعدادی از همان بازجوها و شکنجهگران ما، دورههای بازجویی و شکنجهگری را در اسرائیل و زیر نظر متخصصان اسرائیلی گذرانده بودند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی زندانی سیاسی قبل از انقلاب، مرحوم آزاده و جانباز «محمدحسین خاکساران» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۳۰۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۴
«یادم است در زندان بعد از هواخوری ما را شمارش میکردند. وقت شمارش، زندانیان سربهسر مأمورین زندان میگذاشتند طوری که در شمارش به اشتباه میافتادند و باید از نو شمارش میشدیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «حجتالاسلام نصرتالله انصاری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۳۰۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۴
«علیرضا و تیم همراه با یورشی غافلگیرانه موفق به از بین منافقین حاضر در آن خانه تیمی شده و خود نیز با گلولهای که به شانهاش شلیک میشود و عبور آن از کنار قلب و پاره کردن روده و معده اش، بهدلیل شدت جراحات به درجه شهادت نایل میشود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «جانباز صغری بیگممیرکمالی مادر شهیدان علیرضا و عبدالحسین مشاطان» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۲۹۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۲
«اطلاعات و عملیات هر جایی که وارد میشد نمیخواست تعداد نیروها و مأموریتهایش لو برود. قبل از عملیات والفجر ۱۰ برای همین از پوشش جهاد سازندگی استفاده میکردیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۲۹۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۱
«یکی از دوستانم که به منزل من رفتوآمد داشت به اهالی قصر شیرین اطلاع داد که ما در منزلمان عکس امام را قاب کرده و بر روی دیوار اتاق نصب کردهایم. با انتشار این خبر، مردم غافلگیرانه به پشت در خانه ما هجوم آوردند. وقتی در را باز کردم عدهای از روی هیجان و خوشحالی با من روبوسی کردند و اجازه ورود خواستند. آنها با دیدن تصویر امام به گریه افتادند، دستبهدست چرخاندند و بوسیدند و صلوات فرستادند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که در آستانه ایامالله دههفجر تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۲۹۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۰
«یک روز که در حال شلوغکاری بودم حاجآقای ابوترابی را آورده و به ایشان گفتند این آقا بیمارستان را به همریخته است او را ساکت کنید. حاجآقا ابوترابی مرا نصیحت کردند. در حالی که میگفتند: حرفهایی که تو میزنی و کارهایی که انجام میدهی درست است، اما با دادوفریاد کار درست نمیشود ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۲۹۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۰
برگی از خاطرات شهید «محمدعلی ظاهری»؛
«هنگام رفتن، بلوز نویی را که برایش خریده بودم، دادم بپوشد. بعد از رفتنش به اطاقش رفتم و دیدم بلوز را نپوشیده و همان پیراهن مورد علاقهاش را که همیشه روزهای عاشورای حسینی به تن میکرد و روی آن سینه و زنجیر میزد، پوشیده است ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی ظاهری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۲۸۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۹