عراقیها طوری به ما حمله میکردند که مرگمان را از خدا بخواهیم
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ عظیم احمدنژاد یکی از رزمندگان گیلانی در جنگ تحمیلی ایران و عراق بود که در دوران جنگ به اسارت رژیم بعث عراق درآمد و همانند دیگر اسرای ایرانی هدف شکنجههای ظالمانه دشمن قرار گرفت.
عظیم احمدنژاد با اشاره به اعزام خود به جبهه اظهار داشت: بعد از 12 ماه خدمت در خط مقدم کوشک چند نفر از تیپ 4 که در خط سوم مستقر بودند، برای جذب نیروی یگان تکاوری سربازانی را انتخاب کردند تا برای آموزش فشرده با خود به منطقه 3 ببرند.
آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه نام من هم در کنار سربازان انتخاب شده بود گفت: 45 روز از دوره آموزشی سپری شد تا اینکه 4 خرداد 67 عملیاتی از سوی دشمن بعثی صورت گرفت طوری که زمین و آسمان از نور آتش توپ و گلولههای دشمن پر شد.
احمدنژاد افزود: در آن بین یک تکه آهن ذوب شده از اطراف به یکی از دوستانم اصابت کرد و زخم عمیقی روی شکمش ایجاد شد؛ تنها کاری که میتوانستم برایش انجام دهم این بود که چفیه خود را به شکمش ببندم و منتظر بمانم تا آمبولانس از راه برسد.
وی با بیان اینکه حجم آتش بسیار زیاد و مهمات تمام شده بود و دشمن از زمین و آسمان دور تا دور را هدف قرار داده بود عنوان کرد: فقط دو نفر باقیمانده بودیم زیرا عراقیها با شکستن بخشی از خط توانستند همه رزمندگان را به اسارت بگیرند و ما آخرین کسانی بودیم که به اسارت دشمن در میآید.
آزاده گیلانی دوران دفاع مقدس افزود: عراقیها طوری به طرف ما حملهور شده و شکنجه میکردند که مرگمان را از خدا بخواهیم؛ بعد از ساعتها ما را به جایی بردند که تمام اسیرانی که پیش از ما به اسارت درآمده بودند در آنجا نگهداری میشدند.
احمدنژاد با اشاره به اینکه از ماشین که پیاده میشدیم به تونلی از سربازان عراقی بر می خوریم که در دست هر کدامشان کابل کلفتی قرار دارد خاطرنشان کرد: سپس به آسایشگاهی رفتیم که البته وضعیت طویله حیوانات از آن جا مناسبتر بود.
وی با اشاره به خاطرهای از روز چهارم اسارت خود در اردوگاه عراق خاطرنشان کرد: روز چهارم بعد از ساعتها یک سطل آب آورند و آن را در وسط سالن قرار دادند که اسرای ایران هم از تشنگی زیاد به طرفش دویدند و آب سطل بر روی زمین ریخته شد.
آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه دیگر به هیچ کس حتی یک قطره آب هم نرسید گفت: در این زمان متوجه شدیم یک تانکر پر از آب در بیرون از ساختمان است پس با یکی از دوستانم که تبریزی بود نقشه کشیدیم تا از میان صدها عراقی عبور کنیم و آن به تانکر آب برسیم.
احمدنژاد ادامه داد: در اولین فرصتی که پیش آمد به حالت مرده روی دوش دوستم افتادم و او مرا به سمت عراقیها برد و التماس کرد که: «این مجروح در حال مرگ است! کمی بهش اجازه بدهید تا آب بخورد» نگهبان عراقی نیز نگاه کوتاهی به ما انداخت و اجازه عبور داد.
وی اظهار داشت: لحظهای که به تانکر رسیدیم هر دو از شدت تشنگی از خود بی خود شدیم و تند و تند شروع کردیم به آب خوردن غافل از اینکه تمام حرکاتمان زیر نظر عراقیها بوده است و آنها به اصطلاح از نقشه ما بو برده بودند.
احمدنژاد افزود: بعد از این که سیراب شدیم دوباره با همان حالت مجروحیت روی دوش دوستم قرار گرفتم و به طرف سالن حرکت کردیم که یکی از عراقیها جلوی ما را گرفت و زیر گلوی مرا را فشار داد و پرسید: " تو واقعاً مجروح هستی یا داشتی به ما دروغ میگفتی؟!"
آزاده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه با فهمیدن نقشه ما من و دوستم را به حد مرگ شکنجه کردند گفت: بارانی از کابلهای کلفت و سیاه بر سر و جان دوستم که تبریزی بود میبارید اما او توانست با انرژی که از آب خوردن به دست آورده بود به داخل اردوگاه فرار کند.
آزاده سرافراز گیلانی با بیان اینکه من نیز وقتی عراقیها با هم صحبت میکردند موقعیت را برای فرار از دست آنان و ورود به سالن اسرا مناسب دیدم خاطرنشان کرد: با وجود اینکه تمام بدنم کوفته بود اما با تمام قدرت دویدم و در یک آن، به جمع انبوه اسیران رسیدم.
وی ابراز داشت: وقتی دشمن بعثی متوجه فرار و بعد ناپدید شدن من در جمعیت انبوه اسیران شد از شدت خشم و عصبانیت برای اینکه مرا پیدا کند و بکشد با کابل آن قدر روی رزمندگان کوبید که عاقبت خسته و ناچار شد عقبنشینی کند.