روایتی پدرانه از زندگی خبرنگار شهید «موسی شجاعی»
نوید شاهد - به مناسبت فرا رسیدن روز خبرنگار و گرامیداشت یاد و خاطره شهدای خبرنگار، در ادامه مروری به زندگی خبرنگار شهید «موسی شجاعی» از زبان پدر این شهید گرانقدر تقدیم مخاطبان می‌شود.

خبرنگار شهیدی که از 3 سالگی اذان می‌گفت

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران: شهيد موسی شجاعی، فرزند حوريه طبسی و محمد شجاعی دوازدهم تير ماه سال 1347 در شهرری در خانواده‌ای مذهبی كه پدر كارگر و مادر خانه دار بود و ديده به جهان گشود.

در ساعت تولد من پدر برای آسانی وضع حمل قرآن تلاوت می‌كردم و در اتاق ديگر نوزادی چشم به جهان گشود. بلافاصله پس از تولد نوزاد را قنداق كردند و آوردند به من دادند من با يكدست نوزاد را و با دست ديگر قرآن را با آسمان بلند كردم عرض نمودم، بارالها؛ تو را شكر می‌گويم و به پيامبرانت از آدم تا خاتم درود می‌فرستم و از درگاهت استدعا دارم اين فرزند را آن چنانكه رضای حضرتت می‌باشد توفيق تربيت او را عطا كن و با مراجعه به قرآن نام او را موسی گذاشتيم.

موسی رشد عجيبی داشت. در يک ماهگی شش ماهه و در 15 سالگی مثل جوان رشيد 25 ساله می‌نمود. از سه سالگی بالای بام می‌رفت و اذان می‌گفت: بانگ تكبير موسی در گوش همسايه ها طنين انداز بود. همراه با پدر و مادر در مجالس تعزيه‌داری حضرت اباعبدالله‌الحسين (ع) شركت می‌كرد و همچنين در هيات چهارده معصوم شهرری كه مؤسس آن مرحوم حاجی سيد مرتضی مرتضوی بود حاضر می‌شد و به زيارت عاشورا و دعای ندبه گوش می‌داد.

جمله‌هایی از زيارت عاشورا دعای ندبه و كميل ياد گرفته بود و سوره‌های كوچک از قرآن حفظ كرده بود و می‌خواند. دعای شب جمعه «يا باسطي اليدين يا العطية» را تا آخر زياد تلاوت می‌كرد، تا اينكه او را به دبستان فرستاديم درس خوبی داشت و تا كلاس سوم راهنمایی خواند.

در دوران شروع انقلاب در شب‌های حكومت نظامی به اتفاق دوستانش مأمورين را به سطوح آورده بودند. تمام خيابان و كوچه‌ها را شب پُر از شعار مي‌كرد، تا انقلاب پيروز شد و جهاد و كميته و بسيج تشكيل شد. ديگر كمتر موسی را در خانه می‌ديديم. با تشكيل جهاد موسی عضو جهاد دانش آموز می‌شد و با مربيگری جهادگر شهيد عباس مشغول خدمت شد.

بچه ها را به تمرين‌هایی مثل دو تيراندازی - كشيک و گشت شبانه و از قبيل تمرين‌های رزمی خود را آماده می‌كرد و مسافرت‌هایی به جبهه‌های جنوب تحت عنوان واحد فرهنگی با مرحوم سيد داشت. بعد از شهادت سيد، عضو بسيج شد چون هیکل خوبی داشت و تمرين هم داشت با رضايت من قبول شد و ديگر از سر از پا نمی‌شناخت.

چون به بهترين عنوان دست يافته بود بسيج مستضعفين سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تمرينات رزمی خود را در تابستان 1361 در اردوگاه پرندک آغاز كرد و در بیست و چهارم مهرماه سال 1362 به واحد آموزش شهرستان بانه معرفی و راهی جبهه غرب گرديد.

شهيد موسی حدوداً دو سال در جبهه‌ها غرب و جنوب و سپاه بانه فعاليت داشت و همچنين در عمليات والفجر چهار و عمليات خيبر شركت داشت. هر وقت از جبهه مي‌آمد، مي‌گفت: بابا شعري جديد برايم تهيه كن تا در هيات بخوانم ولی اين دفعه آخر برعكس از مسجد آمد خيلی خوشحال بود. گفت: آقای رحمتی امام جماعت مسجد محل و پسرش هم می‌خواهند به جبهه جنوب بروند، من هم می‌روم. قبل از آن چون مرخصی او تمام شده بود بايست به بانه می‌رفت. گفتم: بابا جان! تو بايد به بانه بروی؟ گفت: ای بابا فعلاً آنجا خبری نيست حمله از جنوب است. آنجا به نيروی كار آمد بيشتر احتياج است، اگر زنده ماندم بعداً می‌روم.

ولي يک خواهش دارم، گفتم: بگو شعری برايم بگو پيش خودت نگهدار اگر برگشتم خودم در هيات می‌خوانم و اگر برنگشتم خودت بخوان شعری همان شب سروده شد، كه با الهام اولين مصراع: «آن قلب من نقش رز» كه ديگر موسی بر نمی‌گردد. ولی به كسی ابزار نكردم و همين آمادگی بود كه وقتی خبر شهادت او را تلفنی به من اطلاع دادند مثل گل شگفته شدم به هر حال شعر سروده شده را در مراسم شب هفتم آن شهيد در كربلای ايران گلستان بهشت زهرا خواندم.

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده