با من مثل شهید گمنام رفتار کنید
دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۳۴
شب قبل از شهادتش موهایش را تراشید، وقتی رفقایش از او می پرسند که چرا این کار را کردی در جواب گفته بود: فردا روز دیدار است.
به گزارش نویدشاهدگیلان: شهید «سید اسماعیل سیرت نیا» در سال 1357 در کردمحله رشت به دنیا آمد سید اسماعیل که سراسر زندگیش را وقف اسلام واهل بیت کرده بود سرانجام وضوی خون گرفت ونماز عشق رابه پاداشت ودر صبحگاه روز 17 آبان 1394 درجبهه حلب سوریه درمبارزه با تکفیری ها به خاک وخون کشیده شد.
مادر شهید سیرتنیا درباره پسرش می گوید: وقتی سید اسماعیل اعزام میشد به من سفارش میداد که مواظب خودم باشم و داروهای خود را به دلیل بیماری سر موقع مصرف کنم و در طی 29 روزی که اعزام شده بود هر روز تماس میگرفت و دائما سفارش میکرد. در روز سیام اعزامش خواب دیدم که سید اسماعیل شهید شد و وقتی با او تماس گرفتم موفق به صحبت با او نشدم لذا به پدرش گفتم که سید اسماعیل من شهید شد.
زمانی که شهیدمان را آوردند و من را برای دیدنش بردند، رویش را بوسیدم و سرم را روی سینهاش گذاشتم و گفتم سید جان حالا شما شفاعت من را به خانم فاطمه زهرا(س) بکنید.
پدر این شهید بزرگوار می گوید: سعادت نصیب پسرم شد و در راه حفاظت از اعتقادات خود شهید شد ولی من در دوران دفاع مقدس در 12 عملیات شرکت کردهام و در 7 عملیات مجروح شدم ولی لیاقت شهادت نصیب من نشد.
شهدای مدافع حرم بر اساس ذهنهای پاک و مصفا و غیرت حسینی که دارند در جبهه مقابله با تروریسم و استکبار جهانی قرار میگیرند تا از حریم دین و اعتقادات خود دفاع کنند.
یکی از دوستان شهید می گوید: سید اسماعیل سیرتنیا نامی آشنا برای بچه هیئتیها و بچه مذهبیهای رشت است. کسی که با همه قشرهای مذهبی حشر و نشر داشت و این خصلتی بود که از شهدا برای خودش برگزیده بود. نه تنها در صورت بلکه در سیرت هم همانند شهدا رفتار میکرد. لوطیمنش بود. حتی با کسانی که از آنها دل خوشی هم نداشت بگو و بخند میکرد. سید در ارتباط برقرار کردن همیشه پیش دستی میکرد و همیشه در کارهایش هم موفق بود. روابط عمومی بالایی داشت و به سرعت به دلها نفوذ میکرد، همیشه متعجب بودم از این رفتارش که چگونه اینقدر سریع به قلبها نفوذ میکند! هرکس از سید سوال میکرد متولد چه سالی هستی؟ میگفت؛ ما بچههای انقلابیم! سید متولد سال انقلاب بود، خود را فرزند روحالله میدانست به همین جهت هم مراسم عقدش را به سادگی در حرم امام (ره) برگزار کرد. همین حرکات، رفتار و گفتار او باعث میشد خیلیها در همان برخورد اول شیفتهاش شوند.
دائم ذکر حضرت زهرا(س) بر لبانش بود، مداح نبود اما همیشه وسط هیئت روضه حضرت زهرا(س) میخواند. این ارادت قلبی او به مادرش حضرت زهرا(س) باعث شد همچون مادر پهلوشکستهاش با اصابت ترکش به ناحیه پهلو شهید شود.
زمانی که شهیدمان را آوردند و من را برای دیدنش بردند، رویش را بوسیدم و سرم را روی سینهاش گذاشتم و گفتم سید جان حالا شما شفاعت من را به خانم فاطمه زهرا(س) بکنید.
پدر این شهید بزرگوار می گوید: سعادت نصیب پسرم شد و در راه حفاظت از اعتقادات خود شهید شد ولی من در دوران دفاع مقدس در 12 عملیات شرکت کردهام و در 7 عملیات مجروح شدم ولی لیاقت شهادت نصیب من نشد.
شهدای مدافع حرم بر اساس ذهنهای پاک و مصفا و غیرت حسینی که دارند در جبهه مقابله با تروریسم و استکبار جهانی قرار میگیرند تا از حریم دین و اعتقادات خود دفاع کنند.
یکی از دوستان شهید می گوید: سید اسماعیل سیرتنیا نامی آشنا برای بچه هیئتیها و بچه مذهبیهای رشت است. کسی که با همه قشرهای مذهبی حشر و نشر داشت و این خصلتی بود که از شهدا برای خودش برگزیده بود. نه تنها در صورت بلکه در سیرت هم همانند شهدا رفتار میکرد. لوطیمنش بود. حتی با کسانی که از آنها دل خوشی هم نداشت بگو و بخند میکرد. سید در ارتباط برقرار کردن همیشه پیش دستی میکرد و همیشه در کارهایش هم موفق بود. روابط عمومی بالایی داشت و به سرعت به دلها نفوذ میکرد، همیشه متعجب بودم از این رفتارش که چگونه اینقدر سریع به قلبها نفوذ میکند! هرکس از سید سوال میکرد متولد چه سالی هستی؟ میگفت؛ ما بچههای انقلابیم! سید متولد سال انقلاب بود، خود را فرزند روحالله میدانست به همین جهت هم مراسم عقدش را به سادگی در حرم امام (ره) برگزار کرد. همین حرکات، رفتار و گفتار او باعث میشد خیلیها در همان برخورد اول شیفتهاش شوند.
دائم ذکر حضرت زهرا(س) بر لبانش بود، مداح نبود اما همیشه وسط هیئت روضه حضرت زهرا(س) میخواند. این ارادت قلبی او به مادرش حضرت زهرا(س) باعث شد همچون مادر پهلوشکستهاش با اصابت ترکش به ناحیه پهلو شهید شود.
ابوذر بیوکافی از مداحان جوان انقلابی است که سال ها حضور این شهید را درک کرده و خاطراتی را از این شهید اینگونه روایت می کند: به روز زندگی میکرد اما روحیات دهه شصتی داشت.سید اسماعیل از آن جوان هایی بود که شوق شهادت داشت و حدودا 38 ساله بود که به شهادت رسید. روحیات آدم هایی که در دهه 60 زندگی کرده بودند را حفظ کرده بود اما مثل آدم هایی که در سال 94 زندگی می کردند به روز بود.
از بنیانگذاران یادواره شهدا در استان گیلان بود
شهید سیرت نیا رهبر و به نوعی یکی از بنیانگذاران یادواره شهدا در سطح استان گیلان بود. روزگاری که هنوز یادواره شهدا به این شیوه فراگیر نشده بود او برای شهدای گمنام، شهدای شیمیایی و شهدای اطلاعات یادواره های گوناگون برگزار کرد. متاسفانه بارها از افراد متعدد طعنه و کنایه و حتی تهمت شنید که اصلا تو چرا این کارها را انجام می دهی؟ اما او با قدرت بیشتر این کار را انجام داد و پیگیری کرد. خستگی در قاموس سید معنایی نداشت. با این که استطاعت مالی آنچنانی نداشت و با حقوق پاسداری ساده گذران زندگی می کرد، گاهی از جیب خود در این مسیر هزینه می کرد.
در همه کارها برنامه ریزی می کرد
هیچ وقت از مسائل شخصی خودش، خاصه مسائل اقتصادی و مشکلات مالی صحبت نمی کرد. همیشه یک رضایت مندی و آرامشی داشت. از قدیم روضه خوان حضرت زهرا(س) بود. انسانی هدفمند که اگر احساس می کرد کاری باعث پیشرفت او می شود حتما برنامه ریزی می کرد تا ظرف چند ماه آینده به آن دسترسی پیدا کند. به جرات می توانم بگویم برای لحظه به لحظه خود برنامه داشت. در داستان سفر به سوریه اش نیز همسرشان تایید می کنند که به خاطر این برنامه ریزی همسرم بود که وقتی قرار شد به سوریه برود اصلا مانع نشدم چون آمادگی داشتم.شب عملیات موهایش را تراشید
شب قبل از شهادتش موهایش را تراشید، وقتی رفقایش از او می پرسند که چرا این کار را کردی در جواب گفته بود: «فردا روز دیدار است». یک از رفقا می گفت: همان روزی که سید اسماعیل به شهادت رسید، تهران بودم. آن شب او را در خواب دیدم که با لباسی ساده آمد کنارم، پرسیدم مگر تو شهید نشدی؟ گفت چرا شهید شدم، به سرهنگ جوادی مسوول کنگره شهدا بگو برایم مراسم بگیرد.
برایم زیر قبه حضرت دعا کرده بود
سید در سرنوشت من تاثیر داشت. روزهایی که مداحی را به طور حرفه ای شروع کرده بودم، آقا سید احساس تکلیف کرده بود و آمد توصیه هایی به من کرد که هنوز هم از آن بهره می برم. رفته بود کربلا وقتی بعد از زیارت یکدیگر را دیدیم گفت: «ابوذر جان زیر قبه حضرت مخصوص دعایت کردم و از آقا خواستم به تو عزت بدهد» قبل از سفر به سوریه همه عکس های شخصی اش را توی رایانه اش پاک کرده بود. پیرو یادواره هایی که برای شهدا برگزار می کرد، قبل از سفر به سوریه مقدمه یادواره شهدا برای مدافعان حرم را هم فراهم کرده بود تا وقتی برگشت اجرا کند. رفت و خودش هم شهید مدافع حرم شد. اصلا حب دنیا نداشت. تمام دنیای سید شهدا بود. همیشه در قالب یادواره شهدا حرف های انقلابی و دغدغه های حضرت آقا را مطرح می کرد. روزگاری که راه زیارت کربلا بسته بود او حتما در پیاده روی روز عرفه در مرز خسروی شرکت می کرد.
پیکر این شهید در زادگاهش شهر رشت به خاک سپرده شده است اما شهید سیرتنیا همواره دوست داشت که در جوار شهدای گمنام باشد، به همین علت مراسم یادبود او با حضور سردار حسین اسدالهی فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران بزرگ، حجت الاسلام و المسلمین علم الهدی و جمعی از خانواده شهدا، جانبازان و ایثارگران در جوار قطعه 44 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) تهران که به قطعه سرداران بی پلاک معروف است برگزار شد.
اگر شهید شدم با من مثل یک شهید گمنام رفتار کنید
مادر شهید سیرت نیا میگوید خود اسماعیل میگفت: اگر شهید شدم با من مثل یک شهید گمنام رفتار کنید. او مجرد بود که از طرف سپاه مرا به مشهد برد، بعد مرا در جایی نشاند و گفت: مادر جان اینجا بنشین و گریه کن، گفتم: پسر، مگر آدم بیخودی هم گریه میکند؟ گفت: بنشین تا بگویم، آنجا مقدار زیادی علف بود، وقتی کندم، گفت: اینجا مزار شهید گمنام است، من خیلی ناراحت شدم و همه علفها را کندم. بعد گفت: اگر شهید شدم زیاد سر خاک من نیا، مثل شهدای گمنام و من جدی عرض میکنم که خیلی کم به سر مزار اسماعیل میروم هر وقت قصد رفتن میکنم انگار به من میگوید: تو نیا، شاید هر دو هفته یا سه هفته یکبار بروم.
از بنیانگذاران یادواره شهدا در استان گیلان بود
شهید سیرت نیا رهبر و به نوعی یکی از بنیانگذاران یادواره شهدا در سطح استان گیلان بود. روزگاری که هنوز یادواره شهدا به این شیوه فراگیر نشده بود او برای شهدای گمنام، شهدای شیمیایی و شهدای اطلاعات یادواره های گوناگون برگزار کرد. متاسفانه بارها از افراد متعدد طعنه و کنایه و حتی تهمت شنید که اصلا تو چرا این کارها را انجام می دهی؟ اما او با قدرت بیشتر این کار را انجام داد و پیگیری کرد. خستگی در قاموس سید معنایی نداشت. با این که استطاعت مالی آنچنانی نداشت و با حقوق پاسداری ساده گذران زندگی می کرد، گاهی از جیب خود در این مسیر هزینه می کرد.
در همه کارها برنامه ریزی می کرد
هیچ وقت از مسائل شخصی خودش، خاصه مسائل اقتصادی و مشکلات مالی صحبت نمی کرد. همیشه یک رضایت مندی و آرامشی داشت. از قدیم روضه خوان حضرت زهرا(س) بود. انسانی هدفمند که اگر احساس می کرد کاری باعث پیشرفت او می شود حتما برنامه ریزی می کرد تا ظرف چند ماه آینده به آن دسترسی پیدا کند. به جرات می توانم بگویم برای لحظه به لحظه خود برنامه داشت. در داستان سفر به سوریه اش نیز همسرشان تایید می کنند که به خاطر این برنامه ریزی همسرم بود که وقتی قرار شد به سوریه برود اصلا مانع نشدم چون آمادگی داشتم.شب عملیات موهایش را تراشید
شب قبل از شهادتش موهایش را تراشید، وقتی رفقایش از او می پرسند که چرا این کار را کردی در جواب گفته بود: «فردا روز دیدار است». یک از رفقا می گفت: همان روزی که سید اسماعیل به شهادت رسید، تهران بودم. آن شب او را در خواب دیدم که با لباسی ساده آمد کنارم، پرسیدم مگر تو شهید نشدی؟ گفت چرا شهید شدم، به سرهنگ جوادی مسوول کنگره شهدا بگو برایم مراسم بگیرد.
سید در سرنوشت من تاثیر داشت. روزهایی که مداحی را به طور حرفه ای شروع کرده بودم، آقا سید احساس تکلیف کرده بود و آمد توصیه هایی به من کرد که هنوز هم از آن بهره می برم. رفته بود کربلا وقتی بعد از زیارت یکدیگر را دیدیم گفت: «ابوذر جان زیر قبه حضرت مخصوص دعایت کردم و از آقا خواستم به تو عزت بدهد» قبل از سفر به سوریه همه عکس های شخصی اش را توی رایانه اش پاک کرده بود. پیرو یادواره هایی که برای شهدا برگزار می کرد، قبل از سفر به سوریه مقدمه یادواره شهدا برای مدافعان حرم را هم فراهم کرده بود تا وقتی برگشت اجرا کند. رفت و خودش هم شهید مدافع حرم شد. اصلا حب دنیا نداشت. تمام دنیای سید شهدا بود. همیشه در قالب یادواره شهدا حرف های انقلابی و دغدغه های حضرت آقا را مطرح می کرد. روزگاری که راه زیارت کربلا بسته بود او حتما در پیاده روی روز عرفه در مرز خسروی شرکت می کرد.
پیکر این شهید در زادگاهش شهر رشت به خاک سپرده شده است اما شهید سیرتنیا همواره دوست داشت که در جوار شهدای گمنام باشد، به همین علت مراسم یادبود او با حضور سردار حسین اسدالهی فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله(ص) تهران بزرگ، حجت الاسلام و المسلمین علم الهدی و جمعی از خانواده شهدا، جانبازان و ایثارگران در جوار قطعه 44 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) تهران که به قطعه سرداران بی پلاک معروف است برگزار شد.
اگر شهید شدم با من مثل یک شهید گمنام رفتار کنید
مادر شهید سیرت نیا میگوید خود اسماعیل میگفت: اگر شهید شدم با من مثل یک شهید گمنام رفتار کنید. او مجرد بود که از طرف سپاه مرا به مشهد برد، بعد مرا در جایی نشاند و گفت: مادر جان اینجا بنشین و گریه کن، گفتم: پسر، مگر آدم بیخودی هم گریه میکند؟ گفت: بنشین تا بگویم، آنجا مقدار زیادی علف بود، وقتی کندم، گفت: اینجا مزار شهید گمنام است، من خیلی ناراحت شدم و همه علفها را کندم. بعد گفت: اگر شهید شدم زیاد سر خاک من نیا، مثل شهدای گمنام و من جدی عرض میکنم که خیلی کم به سر مزار اسماعیل میروم هر وقت قصد رفتن میکنم انگار به من میگوید: تو نیا، شاید هر دو هفته یا سه هفته یکبار بروم.
نظر شما