چه حکمتی است که جان میدهند اسماعیل؟ حقوقهای کلان میدهند اسماعیل؟
شعر زیر سروده اقای مسعود دیانی و در رثای شهید سید اسماعیل سیرت نیاست که در سایت او انعکاس یافته است. نوید شاهد گیلان جهت پاسداشت نام این علمدار جبهه فرهنگی شعر زیبای زیر را بازنشر می کند:
سخنی با دوست گیلانیام، شهید مدافع حرم، سید اسماعیل سیرت نیا، که با همهی اختلافنظرهایمان دوستش داشتم. کسی که با رفتنش بازی را به هم زد. همین
به شوق مرگ جلای وطن نخواهم کرد
به هر که کرد بگویید من نخواهم کرد
ذلیل خاک شدن بهتر از اسیر شدن
ز گندم وطن خویش بینصیب شدن
تنور توسعه داغ است، نان بچسبانید
رعیتان جهان را به خان بچسبانید
رعیتیم، به ما قصهی بزرگان چه!؟
به برّههای جوان حرف گرگ و چوپان چه!؟
به زیر ترکهی خان، جان تلف نخواهد شد
درون برکه کسی بی علف نخواهد شد.
هر آنکه کرد از این گله کوچ از ما نیست
بریده باد که آن کله قوچ از ما نیست
بریده باد که او شوق مرگ در سر داشت
به قصههای شب کودکانه باور داشت
به قصهای که در آن گرگها کمین کرده
و اسبهای کسان، سم تازه، زین کرده
شبی که شهوت ده مست محتلمها بود
و صبح نطفهی بیگانه در رحمها بود
شبی که در دل شب، هرچه بود نو میشد
و صبح مزرعه با داس خون درو میشد
به قصهای که در آن دختران عزیز شدند
و ظهر نامده در شهرها کنیز شدند
به قصهای که در آن کدخدا – زبانم لال-
به تیغ آختهای گفت خون شهر حلال
به قصهای که در آن صلح جام زهری بود
که پیر میکده نوشید رطل مالامال
چو کدخدا سر صلح است و عذر میطلبد
توان گذشت ز جور رقیب در همه حال
به قصهای که کسی گفت عین افسانه است
و قصه گوش – هر آنکس که هست- دیوانه است
و قصه، قصهی همسایه بود؛ اسماعیل!
به فکر غصهی همسایه بود، اسماعیل
میان خانهی همسایه چون شقاق افتاد
به دست خان جهان قصه اتفاق افتاد
غم زمانه شما را به کام مرگ کشید
جنون قصه شما را به دام مرگ کشید
جنازههای جوانان مباد دور از خاک
مباد خاک غریبه ز خونشان نمناک
چه حکمتی است که جان میدهند اسماعیل؟
حقوقهای کلان میدهند اسماعیل؟
درون جمجمه مغز است؟ یا جنون داریم؟
فرار مغز کجا؟ ما فرار خون داریم
زری به گوش عزیزان خان نخواهد ماند
که ما حدیث زری را ز سووشون داریم
به پادشاه عرب هین که میبرد پیغام؟
که ما علاقه به شاهان سرنگون داریم
«رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند»
سر بریده نشان داد از عراق به شام
«که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند»
بهجاست حرمتتان، احترامتان، اما
ذلیل خاک چنین محترم نخواهد ماند
«چو پردهدار به شمشیر میزند همه را»
بهجز شکوه شهید حرم نخواهد ماند
*
و مرگ بین دو چشم تو بود؛ اسماعیل
جنون مرگ تو را هم ربود؛ اسماعیل
منبع : وب سایت شخصی مسعود دیانی http://vahh.ir