شهیدی که علمدار فرهنگی گیلان بود/ «سید اسماعیل سیرتنیا» عاشق ولایت فقیه بود
دوشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۴۳
شهید سید اسماعیل سیرت نیا یکی از شهدای مدافع حرم استان گیلان است که در زمان حیاتش به فعالیتهای فرهنگی با محور «ولایت» می پرداخت و به علمدار فرهنگی گیلان معروف شد و عاشق ولایت فقیه بود.
گفتگوی اختصاصی «نویدشاهدگیلان» سید اسماعیل سیرتنیا یکی از شهدای مدافع حرم است که با بصیرت و بینشی خاص به فعالیتهای فرهنگی در گیلان میپرداخت و اصل زندگی و مبنای فعالیتهای وی با محور «ولایت» رقم میخورد.
شهید سیرت نیا حرف اول را در برگزاری و اجرای برنامههای فرهنگی داشت و تا جایی که به علمدار جبهه فرهنگی گیلان معروف شد، و نوید شاهد گیلان برای آشنایی بیشتر با این شهید والامقام با پدر و مادر شهید سیرت نیا گفت و گویی کرده که در ادامه به آن می پردازیم؛
اسماعیل تحت امر امام خامنه ای بود
سید حسین سیرتنیا، پدر شهید سید اسماعیل سیرتنیا با بیان اینکه سید اسماعیل در سال 1357 در بحران انقلاب به دنیا آمد و در شانزدهم آبان ماه به شهادت رسید، اظهار کرد: سید اسماعیل پاسدار و عاشق انقلاب بود و از کودکی درسپاه ثبت نام کرد و 21 سال سابقه پاسداری داشت.
وی با بیان اینکه او عاشق حضرت زینب(س) بود و داوطلبانه برای دفاع از حریم ایشان به سوریه رفت، افزود: برای رفتن به سوریه او را ثبت نام نمیکردند اما آنقدر به دست و پای سرداران سپاه افتاد که بالاخره با اعزامش موافقت کردند.
پدر شهید سیرت نیا گفت: من سال 65 برای عملیات به جبهه رفته و یکی دو بار هم مجروح شده بودم، هر وقت که از جبهه میآمدم سید اسماعیل با اصرار از من میخواست که او را هم با خودم ببرم، من می گفتم تو فعلاً کوچک هستی و کلاس سوم و برای جبهه رفتنت بسیار زود است.
سیرت نیا با بیان اینکه به یاد دارم که آن زمان پسرم در قرائت قرآن حائز رتبه اول شده بود و جمعه ها برنامه های سیما با تلاوت ایشان آغاز میشد، تصریح کرد: خانه ی ما روبروی مسجد ابوذر کرد محله بود، او در پایگاه همان مسجد کلاس قرآن می رفت و همانجا نماز می خواند.
وی با بیان اینکه یکی از معلم های قرآن وی نیز شهید مجید ایزد دوست بود، خاطرنشان کرد: او در سن 14 سالگی در ستاد امر به معروف فعالیت می کرد و بعد از آن وقتی به سن قانونی رسید به علت علاقه به خدمت در سپاه، پس از ثبت نام و قبولی، لباس مقدس پاسداری را به تن کرد.
پدر شهید سیرت نیا با بیان اینکه ما با خبر نداشتیم که سید اسماعیل به سوریه رفته است، اظهار کرد: حدود دو هفته با ما تماس تلفنی نداشت و وقتی دیدیم خبری از او نیست نگران شدیم که بعد از طریق عروسمان با خبر شدیم که سید اسماعیل به سوریه رفته است.
سیرت نیا با بیان اینکه ما از بچگی تحت ولایت فقیه بودیم و اسماعیل نیز تحت امر امام خامنه¬ای بود، افزود: از داشتن چنین فرزندی بر خود می بالیم و از اینکه او را به دست حضرت زینب(س) را سپردیم افتخار میکردیم.
وی با بیان اینکه سید اسماعیل آرزو داشت در راه این انقلاب و اسلام جانفشانی کند و سهمی داشته باشد و عاشق مقام معظم رهبری بود، گفت: دلم برای فرزندم تنگ شده است، او پاره تن من بود و فرزندم را با بدبختی بزرگ کردهام.
پدر شهید سیرت نیا با بیان اینکه چون پسرم برای دفاع از حضرت زینب (س) رفت به او می گویم: اسماعیل جان! شهادتت مبارک، تصریح کرد: مغازه ای با چند شاگرد، روبروی مسجد کرد محله داشتم، ما از بچگی تحت امر ولایت و عاشق شهادت بودیم و دوست داشتیم در راه اسلام پیش جدّمان محمد (ص) سهمی داشته باشیم. آن روزها (مخصوصاً سال 65) شهید زیاد می آوردند، من نیز غیرتم قبول نمی کرد که بیکار بنشینم و از حاج خانم اجازه گرفتم و به عنوان بسیجی به طور داوطلبانه به جبهه رفتم، ایشان نیز قبول کرد و گفت: برو و نگران بچه ها نباش، من این بچه ها را زینب وار بزرگ می کنم.
سیرت نیا تصریح کرد: سلامتی آقا امام زمان (عج) و فرج ایشان را می¬خواهم تا هر چه زودتر نسل کفار از روی زمین برداشته شود.
شهربانو ناراضی، مادر شهید سید اسماعیل سیرتنیا اظهار کرد: وقتی اسماعیل کوچک بود من سر کار می¬رفتم، همیشه به او می گفتم اسماعیل جان، برو مسجد بمان تا من برگردم، او بعد از خواندن نماز در مسجد به خانه بر می گشت، او واقعاً بچه¬ی خیلی خوبی بود.
وی با بیان اینکه او کار ما را درست کرد تا به مکه برویم و ما را با خودش به کربلا هم برد، افزود: سید اسماعیل روزی نزدیک عید مرا به بازار برد و کلی با من صحبت کرد و گفت: مادر جان، آرزو داشتی به کربلا و مکه بروی که رفتی، من میخواهم آرزوی دیگرت را هم برآورده کنم تا تو بتوانی به سوریه هم بروی، گفتم: پسر جان آنجا که جنگ است، می خواهی بروم شهید شوم؟ گفت: مادر جان کار نداشته باش، من تو را به آرزویت می¬رسانم، او خیلی مهربان بود و همیشه دستان مرا میبوسید و می گفت: مادر جان، تو با این دستها خیلی زحمت کشیده ای.
مادر شهید سیرت نیا در ادامه با بیان اینکه چند روز بعد از شهادت پسرم، به سوریه رفتیم و اسماعیل باز هم به قولش عمل کرد و مرا به آرزویم رساند، گفت: دو روز بعد از شهادت اسماعیل، برادرش ابراهیم از ما اجازه گرفت که به سوریه برود و ما نیز به او گفتیم با رفتنش مخالفتی نداریم، اسماعیل همیشه به من توصیه می کرد که اگر شهید شدم گریه نکنید تا دشمنان سوء استفاده کنند.
ناراضی با بیان اینکه سید اسماعیل یک موتور داشت و من همیشه نگران بودم که خدایی نکرده بلایی سرش بیاید ولی او می گفت: مادر جان، نگران نباش! من کاری میکنم که فرشته ها تو را باد بزنند، تصریح کرد: یک هفته به رفتن پسرم به سوریه مانده بود که گفت: مامان، می خواهم سربازها را برای آموزش ببرم، بیا تو را قبلش به دکتر ببرم تا خیالم جمع شود، گفتم: من آمادگی ندارم اما او اصرار کرد و من نمی دانستم می خواهد به سوریه برود.
وی در ادامه خاطرنشان کرد: 4 روز بعد از رفتنش خواب دیدم اسماعیل در سوریه شهید شده، به پدرش گفتم: آقا فکر کنم اسماعیل در سوریه است و به خدا او شهید خواهد شد، من خیلی نگران او بودم، منزل ما روبروی حرم مطهر خواهر امام است، شبها از خواب بیدار می¬شدم و می¬گفتم یا خواهر امام، اگر او شهید شد از خدا بخواه که فقط جنازه او را بیاورند و به ما تحویل دهند.
مادر شهید سیرت نیا اظهار کرد: بعد از دلشورهای که گرفته بودم، به عروسم زنگ زدم و موضوع را با او در میان گذاشتم و او به من گفت: نگران نباش و فقط دعا کن و خیرات بده و من قبول کردم.
ناراضی با بیان اینکه پسرم خیلی به من علاقه داشت و روزی چند بار از محل کارش با من تماس می¬گرفت تا اینکه چند ماه به رفتن، کمی سرد شده بود و زیاد تماس نمی گرفت و تماس های مرا رد تماس می کرد، تصریح کرد: روزی به او گله کردم که چرا این کار را می کنی؟ که بعدها متوجه شدنم چون قصد رفتن به سوریه داشت میخواست از وابستگیش به من کم شود.
وی خاطرنشان کرد: وقتی به سوریه رفتم گفتم: بچه ها حق دارند که به سوریه می¬آیند و سینه سپر می کنند، آنجا حضرت زینب(س) و حضرت رقیه نیز غریب هستند، خدا شاهد است اگر مرد بودم به سوریه می رفتم و می جنگیدم و به آقایم گفتم: اگر همین الان تو و ابراهیم به سوریه بروید با آغوش باز می پذیرم و مخالفتی ندارم، به خدا اگر 6-5 تا بچه داشتم همه را به آنجا می فرستادم.
مادر شهید سیرت نیا اظهار کرد: اسماعیل خیلی بچه حرف گوش کنی بود، اگر می خواست کاری را انجام دهد و من به او می گفتم راضی نیستم قبول می کرد و آن کار را انجام نمی داد و رضایت من برایش مهم بود، من می دانستم که این بچه ماندنی نیست و شهید می شود.
نوروزی افزود: بعد از شهادتش، من خبرنداشتم که اسماعیل شده است، یک شب ساعت 1 و نیم خوابیدم و حدود سه و نیم بلند شدم و به آقایم گفتم: اعصابم خیلی خرد است، خواب دیدم که اسماعیل شهید شده و او را آوردهاند.
وی با بیان اینکه فردای آن روز به منزل یکی از بستگانم رفتم و خوابم را برایش تعریف کردم و او گفت؛ ان شاالله خیر است و آن فقط یک خواب بوده و نگران نباش، تصریح کرد: ساعت 11 دخترم به من زنگ زد و گفت: بیا خانه کارت دارم، رفتم، دیدم ابراهیم در طرفی و دخترم در طرف دیگر نشسته و آقایم داشت گریه می کرد، برای اینکه من نفهمم بیرون رفت، ابراهیم به من گفت: مامان، اسماعیل مجروح شده، من به او گفتم: من که بچه نیستم، اسماعیل شهید شده. او گفت: مامان مگر تو می دانی؟ گفتم: بله، من دیشب خوابش را دیدم.
مادر شهید سیرت نیا خاطرنشان کرد: من 29 روز خواب نداشتم تا اینکه جنازه¬اش را آوردند، غروب بود نزدیک تابوت رفته و به پسرم گفتم: اسماعیل جان هر کاری که از من خواستی کردم، گفتی گریه و بیقراری نکن، نکردم، فقط تو را به حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) قسم می دهم که مرا آرام کنی.
ناراضی اظهار کرد: آن شب در حالی که همه خواهرها و بستگان بیدار بودند من به خواب راحتی فرو رفتم، بعد از آن همه نگرانی دیگر خیالم راحت شده بود، من افتخارم بود که پسرم در راه ائمه به شهادت برسد اما بیم آن را داشتم که به دست داعش نیفتد که خدا را شکر همان طور هم شد.
وی افزود: وقتی شهید را آوردند اجازه ندادم رویش را باز کنند، چرا که معتقدم روی شهید را نباید باز نمود، اما وقتی در سردخانه رویش را باز کردند، همه می گفتند: شهید چقدر نورانی شده و گویا به شما لبخند می¬زند.
مادر شهید سیرت نیا با بیان اینکه در تازه آباد هم که می خواستند ایشان را به خاک بسپارند، برای لحظاتی به خواب فرو رفتم و اسماعیل را دیدم که با لباسی سبز از جا بلند شده، گفتم: پسرم تو کجا بودی؟ گفت: من الان پیش شما هستم و یک آن با صدای آقای مدنی از خواب بیدار شدم، گفت: همان شب هم که دفن شده بود خواب دیدم به پشتم می¬زند و می گوید آفرین مامام جان، چقدر آبرو داری کردی، چون اصلاً گریه نکردم و زنداداشم به برادرم گفت: این که اینقدر اسماعیل را دوست داشت چرا اصلاً گریه نمی کند؟! و برادرم در جواب گفت: آخر نمیدانی او به چه جایی رفته، او چرا باید گریه کند؟ پسرش برای انقلاب رفت و شهید شد.
ناراضی تصریح کرد: اسماعیل از آنجا که میدانست من عاشق انقلاب هستم، به من می گفت: تو همسر شهید نشدی اما لیاقت داری مادر شهید باشی و من با تعجب به او می گفتم: مگر جنگ است که این حرفها را می زنی؟ و او می گفت: اگر در راه و نیمه راه به دست منافقان یا به هر دلیل دیگر شهید شدم تو گریه نکن، من هم به او قول دادم.
وی با بیان اینکه اسماعیل همیشه به من می گفت: اگر شهید شدم با من مثل یک شهید گمنام رفتار کنید، خاطرنشان کرد: او مجرد بود که از طرف سپاه مرا به مشهد برد، بعد مرا در جایی نشاند و گفت: مادر جان اینجا بنشین و گریه کن، گفتم: پسر، مگر آدم بیخودی هم گریه می کند؟ گفت: بنشین تا بگویم، آنجا مقدار زیادی علف بود، وقتی کندم، گفت: اینجا مزار شهید گمنام است، من خیلی ناراحت شدم و همه علفها را کندم. بعد گفت: اگر شهید شدم زیاد سر خاک من نیا، مثل شهدای گمنام و من جدی عرض می کنم که خیلی کم به سر مزار اسماعیل می روم هر وقت قصد رفتن می کنم انگار به من می گوید: تو نیا، شاید هر دو هفته یا سه هفته یکبار بروم.
مادر شهید سیرت نیا اظهار کرد: من همیشه می¬گفتم: این خانواده شهدا چقدر از شهیدشان تعریف می کنند. و او می گفت: روزی برسد که تو تعریف کنی. من با تعجب می گفتم که دیگر جنگ تمام شده، اما او می گفت: خواهی دید که من شهید می شوم.
ناراضی با بیان اینکه من همیشه خوابش را می بینم، افزود: او خودش خبر قلب مرا دارد چون من خیلی دوست داشتم او برای دفاع از ائمه برود، الان اگر آقایم و پسرم ابراهیم هم بروند من اصلا نگران نیستم، من وقتی به مکه رفته بودم، از آنجا که قبر حضرت فاطمه زهرا(س) پیدا نیست، من که برگشته بودم گریه میکردم و او همیشه برایم نوحه می خواند، او می گفت: آفرین به تو که برای حضرت زهرا (س) گریه می کنی، او همیشه به من توصیه می کرد که هرگز برای مال دنیا گریه نکن و همیشه برای غریبی حضرت زینب(س) و مادر پاکش حضرت زهرا(س) گریه کن و من به او اطمینان می دادم که آدم برای مال دنیا مگر گریه می کند؟
گفتنی است؛ سید اسماعیل خود را سرباز ولایت میدانست و وقتی احساس می کرد منطقه ای نیازمند کار فرهنگی و اعتقادی است، باهزینههای شخصی و همه مشکلاتی که کار فرهنگی دارد، سریع اقدام کرده و با برنامه ریزی به انجام کار فرهنگی می پرداخت.
نظر شما