صدام شخص پلید و حقیری است
يکشنبه, ۰۹ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۳۹
شهید داراب صالحی، فرزند مرحوم أبیش، متولد ۹ تیرماه ۱۳۴۳ ، زادهی روستای امامزاده شفیع شاندرمن است. او در تاریخ چهارم تیرماه ۱۳۶۷ و در سن ۲۴ سالگی در منطقه عملیاتی جُفیر و در آغاز حملات گسترده بعثیهای عفلقی، به شهادت رسید.
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ سال ۱۳۶۷ در تاریخ معاصر، به خصوص تاریخ جنگ تحمیلی برای جمهوری اسلامی یکی از پرحادثهترین و مهمترین سالهای پس از انقلاب اسلامی به شمار میرود. در این میان، ماه تیر سال ۱۳۶۷ نیز اتفاقات بسیار مهمی را در موضوع تاریخچه دفاع مقدس در خود جای داده است. این اتفاقات از هفته اول تیر ۱۳۶۷ شروع میشود و تا ماهها بعد تداوم مییابد. در چهارمین روز از تیرماه این سال، رژیم بعث عراق حملهای را با استعداد ۱۴ لشکر نظامی به منطقه عمومی خوزستان، کوشک، طلائیه، جفیر و جزایر مجنون و به طور کلی، منطقه عملیاتی خیبر ترتیب داد که در نهایت به سقوط این جزایر منجر شد.
در جریان حملات و حوادث جنگ در تیرماه ۱۳۶۷ جوانان برومندی از رزمندگان سلحشور سپاه و ارتش اسلام به درجه رفیع شهادت نائل آمدند که یکی از آنان سرباز دلاور لشکر اسلام، شهید داراب صالحی است. شهید داراب صالحی، فرزند مرحوم أبیش، متولد ۹ تیرماه ۱۳۴۳ ، زادهی روستای امامزاده شفیع شاندرمن است. او در تاریخ چهارم تیرماه ۱۳۶۷ و در سن ۲۴ سالگی در منطقه عملیاتی جُفیر و در آغاز حملات گسترده بعثیهای عفلقی، به شهادت رسید.
در جریان حملات و حوادث جنگ در تیرماه ۱۳۶۷ جوانان برومندی از رزمندگان سلحشور سپاه و ارتش اسلام به درجه رفیع شهادت نائل آمدند که یکی از آنان سرباز دلاور لشکر اسلام، شهید داراب صالحی است. شهید داراب صالحی، فرزند مرحوم أبیش، متولد ۹ تیرماه ۱۳۴۳ ، زادهی روستای امامزاده شفیع شاندرمن است. او در تاریخ چهارم تیرماه ۱۳۶۷ و در سن ۲۴ سالگی در منطقه عملیاتی جُفیر و در آغاز حملات گسترده بعثیهای عفلقی، به شهادت رسید.
مزار پاک این شهید در روستای امامزاده شفیع علیهالسلام ، و در جوار بقعه متبرکه این روستا قرار دارد. در آستانهی سیویکمین سالروز شهادت این سرفراز عرصه نبرد با بعثیان صدامی و شهید راه اسلام در دفاع مقدس، جمعی از دوستان و همشهریان شهید صالحی بر گِرد مزار او حاضر شدند و ضمن گرامیداشت یاد و نام او و زیارت و قرائت فاتحه، به ذکر خاطراتی از شهید داراب صالحی مبادرت نمودند.
علی عزیزی شکاری، دوست شهید: گاهی که جوانان روستا در محوطه مسجد امامزاده شفیع جمع شده و با هم از جنگ و جبهه گفتگو میکردیم، شهید داراب با مزاح و شوخی میگفتند: این صدام پلید، برای مبارزه با من کوچک و حقیر است؛ من خودم را معطل شخص حقیر و پلیدی مثل صدام نمیکنم؛ من زمانی به جبهه میروم که با اربابش، آمریکا مبارزه و جنگ کنم. اتفاقاً در حملات و حرکات گسترده دشمن بعثی عراق در جبهههای جنوب و بازپسگیری جزایر مجنون، منطقه وسیع شمال کوشک و طلائیه و جُفِیر و دیگر حملات تیرماه سال ۱۳۶۷ نقش صهیونیسم جهانی، به خصوص آمریکای خونخوار بیشتر از همیشه عیان و آشکار بود.
قندعلی صالحی، برادر شهید: زمانی که شهید را آوردند به ما اطلاع دادند تا برای شناسایی پیکر شهید به سپاه ماسال برویم. وقتی وارد سپاه ماسال شدیم گفتند داراب صالحی هم جزو شهداست. چون قبلاً نام فامیلی ما «بابائی» بود؛ از طرفی از شدت ناراحتی و اضطراب فراموش کرده بودیم که شناسنامه ما به صالحی تغییر یافته، به همین خاطر گفتیم ما که داراب صالحی نداریم! سرباز ما نامش «داراب بابائی» است! برادرمان داراب، با یک دستگاه موتورسیکلت بین شاندرمن و روستای امامزاده شفیع، مسافرکشی میکرد و نانآور خانواده و کمککار و بازوی توانمندی برای پدر و مادر پیر ما بود. او در جبهه جُفِیر بر اثر حمله شیمیایی شهید شد. پیکر برادرمان داراب طوری سوخته بود که برای من قابل شناسایی نبود و فقط مرحوم مادر ما توانست از روی قدوقامت و مخصوصاً لباسش، وی را شناسایی کند.
حبیباله صحرائی چالهسرائی، همکار شهید: مرحوم شهید صالحی جوان شوخطبع و پرجنبوجوشی بود. روزهایی که در خط شاندرمن به امامزاده شفیع با هم کار میکردیم از وی خوشبرخوردیها و منش مردانه زیادی به خاطر دارم. او جوان میانهاندام و نسبتاً ریزنقشی بود. روزهای پنجشنبه که در شاندرمن، بازار هفتگی دایر میشد، گاهی به جعبه انگور چوبی میوهفروشها اشاره میکرد و میگفت: من میخواهم به جبهه بروم و صدامیزید را بکشم و بعد که شهید شدم شما پیکرم را با این جعبه انگور تشییع کنید.
ستار بابائی (صالحی)، پسر عموی شهید: هنگامی که پیکر شهید داراب را آوردند، چون بر اثر سلاحهای شیمیایی نیمتنهی بالایی، مخصوصا سر و صورت شهید به شدت سوخته بود، از میان فامیل فقط مادر آن شهید توانست از روی لباس و پوتین وی، او را شناسایی کند.
حبیباله صحرائی چالهسرائی، همکار شهید: در آن زمان پیکر تعدادی از شهدا را آورده بودند. برای اینکه برخی از پیکرها نیاز به شناسایی داشت، همچنین به جهت تشابه اسمی شایعه شده بود که یکی از اقوام بنده هم در میان شهداست، بنده هم برای شناسایی پیکرها به سپاه ماسال رفتم. یادم هست تابوت چند شهید را روی هم چیده بودند و وقتی تابوتها را باز کردیم، من متوجه شدم که ایشان باید شهید داراب صالحی باشند.
یاد و نام تمامی شهیدان وطن، از جمله شهید داراب صالحی، گرامی و راهشان پررهرو باد.
علی عزیزی شکاری، دوست شهید: گاهی که جوانان روستا در محوطه مسجد امامزاده شفیع جمع شده و با هم از جنگ و جبهه گفتگو میکردیم، شهید داراب با مزاح و شوخی میگفتند: این صدام پلید، برای مبارزه با من کوچک و حقیر است؛ من خودم را معطل شخص حقیر و پلیدی مثل صدام نمیکنم؛ من زمانی به جبهه میروم که با اربابش، آمریکا مبارزه و جنگ کنم. اتفاقاً در حملات و حرکات گسترده دشمن بعثی عراق در جبهههای جنوب و بازپسگیری جزایر مجنون، منطقه وسیع شمال کوشک و طلائیه و جُفِیر و دیگر حملات تیرماه سال ۱۳۶۷ نقش صهیونیسم جهانی، به خصوص آمریکای خونخوار بیشتر از همیشه عیان و آشکار بود.
قندعلی صالحی، برادر شهید: زمانی که شهید را آوردند به ما اطلاع دادند تا برای شناسایی پیکر شهید به سپاه ماسال برویم. وقتی وارد سپاه ماسال شدیم گفتند داراب صالحی هم جزو شهداست. چون قبلاً نام فامیلی ما «بابائی» بود؛ از طرفی از شدت ناراحتی و اضطراب فراموش کرده بودیم که شناسنامه ما به صالحی تغییر یافته، به همین خاطر گفتیم ما که داراب صالحی نداریم! سرباز ما نامش «داراب بابائی» است! برادرمان داراب، با یک دستگاه موتورسیکلت بین شاندرمن و روستای امامزاده شفیع، مسافرکشی میکرد و نانآور خانواده و کمککار و بازوی توانمندی برای پدر و مادر پیر ما بود. او در جبهه جُفِیر بر اثر حمله شیمیایی شهید شد. پیکر برادرمان داراب طوری سوخته بود که برای من قابل شناسایی نبود و فقط مرحوم مادر ما توانست از روی قدوقامت و مخصوصاً لباسش، وی را شناسایی کند.
حبیباله صحرائی چالهسرائی، همکار شهید: مرحوم شهید صالحی جوان شوخطبع و پرجنبوجوشی بود. روزهایی که در خط شاندرمن به امامزاده شفیع با هم کار میکردیم از وی خوشبرخوردیها و منش مردانه زیادی به خاطر دارم. او جوان میانهاندام و نسبتاً ریزنقشی بود. روزهای پنجشنبه که در شاندرمن، بازار هفتگی دایر میشد، گاهی به جعبه انگور چوبی میوهفروشها اشاره میکرد و میگفت: من میخواهم به جبهه بروم و صدامیزید را بکشم و بعد که شهید شدم شما پیکرم را با این جعبه انگور تشییع کنید.
ستار بابائی (صالحی)، پسر عموی شهید: هنگامی که پیکر شهید داراب را آوردند، چون بر اثر سلاحهای شیمیایی نیمتنهی بالایی، مخصوصا سر و صورت شهید به شدت سوخته بود، از میان فامیل فقط مادر آن شهید توانست از روی لباس و پوتین وی، او را شناسایی کند.
حبیباله صحرائی چالهسرائی، همکار شهید: در آن زمان پیکر تعدادی از شهدا را آورده بودند. برای اینکه برخی از پیکرها نیاز به شناسایی داشت، همچنین به جهت تشابه اسمی شایعه شده بود که یکی از اقوام بنده هم در میان شهداست، بنده هم برای شناسایی پیکرها به سپاه ماسال رفتم. یادم هست تابوت چند شهید را روی هم چیده بودند و وقتی تابوتها را باز کردیم، من متوجه شدم که ایشان باید شهید داراب صالحی باشند.
یاد و نام تمامی شهیدان وطن، از جمله شهید داراب صالحی، گرامی و راهشان پررهرو باد.
منبع: رنگ ایمان
نظر شما