فرازي از وصيّت نامه و حاطرات شهيد محمد رضا بابايي پور لنگرودي/اول بگو مرگ بر شاه
دوشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۳۹
شهید محمدرضا بابایی پور لنگرودی که دانشجوی رشته حقوق دانشگاه تهران بود در تاریخ دهم دیماه 1357 همراه با دیگر مردم انقلابی لنگرود در تظاهرات ضد رژیم شاهنشاهی براثر شلیک تیر مأموران رژیم و خونریزی شدید به لقاءالله پیوست و آسمانی شد.
به گزارش نویدشاهد گیلان شهيد بابايي پورلنگرودي احترام زايد الوصفي به اعضاء خانواده مي گذاشت. بدان گونه كه الگويي بسيار حساس و مؤثر براي ساير اعضاء بود. علاقة وافري به فهم و درك عميق علوم معنوي داشت. در كنار تعليم و تعلّم از تزكيه و خودسازي غافل نمي شد. روحيه ظلم ستيز و انقلابي داشت و از رنج مردم بسيار دردمند مي شد. پاسدار قرآن و انقلاب و مدافع عزّت و شرف اسلام بود. محمدرضا، روحي بلند و قلبي سرشار از محبّت داشت، تا آنجا كه مي توانست به مردم خدمت مي كرد. شور و عشق به ولايت، باعث مي شد تا در هر محيطي كه مساعد بود براي شكوفايي و استقرار اسلام ناب محمدي فعّاليّت نمايد. او، به دور از غيبت و رذالت اخلاقي بود و همين امر، محبوبيّت او را در بين آشنايان بيشتر مي ساخت. فعّال بودن و تعصّب ايشان در رفع نيازهاي زندگي بيانگر آن بود كه هيچ گاه نمي خواست دست نياز به سوي كسي دراز كند.
نقل از خواهر شهيد/اول بگو مرگ بر شاه
يك روز صبح، مهيّا شديم تا با محمّدرضا به خيابانها رفته و به صف مبارزان انقلابي ملحق شويم. هنوز فضاي حاكم در جامعه مسموم بود و به شناساندن راه خدا نياز داشت. هنگامي كه ما از در منزل خارج مي شديم، يكي از همسايه ها ما را ديد و با لبخندي تلخ رو به ما كرد و گفت: كجا مي رويد و هدفتان چيست؟ ناگهان شهيد محمدرضا كه سخت از برخورد آن خانم متأثر شده بود گفت: ما مي رويم تا حقانيّت مردم، امام و انقلاب را ثابت كنيم و بدان كه اگر در اين راه شهيد شديم، اين روزها را به ياد خواهيد آورد و اگر هم شهيد نشديم، اين روزها را به يادتان مي آورم كه چگونه با چنگ و دندان نگذاشتيم، درخت اسلام و انقلاب را بخشكانند. سپس رفتيم تا خود را به ساير برادران و خواهران مبارز برسانيم.
يك روز صبح، مهيّا شديم تا با محمّدرضا به خيابانها رفته و به صف مبارزان انقلابي ملحق شويم. هنوز فضاي حاكم در جامعه مسموم بود و به شناساندن راه خدا نياز داشت. هنگامي كه ما از در منزل خارج مي شديم، يكي از همسايه ها ما را ديد و با لبخندي تلخ رو به ما كرد و گفت: كجا مي رويد و هدفتان چيست؟ ناگهان شهيد محمدرضا كه سخت از برخورد آن خانم متأثر شده بود گفت: ما مي رويم تا حقانيّت مردم، امام و انقلاب را ثابت كنيم و بدان كه اگر در اين راه شهيد شديم، اين روزها را به ياد خواهيد آورد و اگر هم شهيد نشديم، اين روزها را به يادتان مي آورم كه چگونه با چنگ و دندان نگذاشتيم، درخت اسلام و انقلاب را بخشكانند. سپس رفتيم تا خود را به ساير برادران و خواهران مبارز برسانيم.
به دليل فشارهاي زيادي كه از سوي رژيم براي سركوبي مبارزان و انقلابيون ديده مي شد، زودتر به خانه آمديم تا بعداز ظهر مجدّداً در تظاهرات حضور يابيم. بعد از ظهر همان روز آماده شديم تا به اتفاق شهيد محمدرضا به تظاهرات برويم. هنگامي كه از منزل خارج شديم همان خانمي كه صبح آن روز با طعنه با ما برخورد كرده بود، جلوي در، منتظر ما بود. تا ما را ديد جلو آمد و گفت: من نيز مي خواهم با شما بيايم. بعد از رفتن شما به حرفهاي برادرتان محمدرضا خوب فكر كردم و فهميدم كه اگر امروز از اين مهم غفلت كنم، فردا حتماً پشيمان خواهم شد. سپس به اتّفاق هم به ساير دوستان انقلابي پيوستيم. آن قدر شور وصف ناپذيري براي حضور در تظاهرات و ايفاي نقش در وجود آن خانم ايجاد شده بود كه با شهيد بابايي پور جلوي مردم و ماشينها را در خيابان مي گرفتند و مي گفتند: اوّل بگوييد مرگ بر شاه و بعد برويد!
فرازي از وصيّت نامه شهيد
بدانيد حق هميشه پيروز است، حال، باطل به هر شكلي كه مي خواهد ظاهر شود، مهم نيست! پس اگر ادعاي حقانيت داريم، نبايد هيچ گونه بيمي به خود راه دهيم و با شعار (نصر من الله و فتح قريب) كه از عمق دل زبانه مي كشد، پيش برويم تا بر دژخيمان و ديوصفتان فائق شويم!
بدانيد حق هميشه پيروز است، حال، باطل به هر شكلي كه مي خواهد ظاهر شود، مهم نيست! پس اگر ادعاي حقانيت داريم، نبايد هيچ گونه بيمي به خود راه دهيم و با شعار (نصر من الله و فتح قريب) كه از عمق دل زبانه مي كشد، پيش برويم تا بر دژخيمان و ديوصفتان فائق شويم!
نظر شما