امام خمینی: من سید یونس رودباری را از فرزندم بیشتر دوست داشتم
سهشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۰۵
پس از شهادت سید یونس، خانواده او به دیدار امام خمینی (ره) می روند. امام، پس از عرض تسلیت، تفقد و اظهار همدردی چون پدر شهید سید یونس را در حال گریه مشاهده می کنند به ایشان می فرمایند: «این گریه، مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم! من سید یونس رودباری را از فرزندم بیشتر دوست داشتم!»
به گزارش نویدشاهد گیلان سید یونس رودباری در سال ۱۳۱۱ در روستایی کوچک در اطراف شهرستان رودبار گریه نوزادی به آسمان بلند شد، نوزادی به نام «سید یونس» که بی شک کسی فکرش را هم نمی کرد که روزی آوازه اش گوش فلک را پر کند و مرد مردان روزگار آن را مانند فرزند خود عزیز بشمارد.
سید یونس رودباری در روستای آغوزبن توابع شهرستان رودبار چشم به جهان گشود و در نوجوانی به مکتب خانه زادگاهش زیر نظر «میرزا بلال طالقانی» به فراگرفتن قرآن پرداخت.
حضور روحانی به نام سید رحمان حسینی قزوینی در روستای آغوزبن و آشنایی «سید یونس» با آن باب ورود او به عرصه های جدید تحصیل را باز کرد؛ «سید رحمان» متوجه استعداد و هوش سرشار «سید یونس» شده بود و از پدرش جناب میر محمدعلی خواست که وی را همراه خود برای ادامه تحصیل به قزوین ببرد.
حضور در حوزه علمیه مشهد و آغاز فعالیت های سیاسی
سید یونس عازم قزوین شد و در یکی از حوزه های قزوین به مدت دو سال، تحصیل کرد و بعد عازم مشهد شد و به مدت دو سال از اساتید حوزه های علمیه مشهد استفاده کرد در دوران تحصیل در مشهد بود که فعالیت سیاسی اش علیه نظام شاه شروع شد.
سید یونس عزمش را برای مبارزه با ظلم و ستم جزم کرده بود، از یک سو محصل علوم دینی بود و از سوی دیگر به فعالیت علیه ظلم و بیداد می پرداخت تا جایی که به علت فعالیت زیاد توسط ساواک دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت. این بگیر و ببندها ادامه داشت تا به مدت سه ماه به چابهار تبعید شد تا بعد از تبعید برای ادامه تحصیل در مدرسه فیضیه عازم قم شود.
«سید یونس» در ابتدا با مخالفت خانواده روبرو شد، مادرش می گفت: «شما را می کشند و مردم ما را سرزنش می کنند». سید در پاسخ مادرش گفت: «هر کس بعد از شهادت من شما را سرزنش کرد شما مقاومت کنید و خدا را شکر کنید که چنین فرزندی داشتید تا تقدیم جامعه و مملکت اسلامی خود کنید».
در قم بود که به وصال مرد مردان روزگار رسید، «سید یونس» مراد دلش را پیدا کرده بود او بعد از عزیمت به قم حدود هفت سال در مدرسه فیضیه زیر نظر اساتید بزرگی همچون امام خمینی(ره) به کسب تحصیل علوم دینی پرداخت و از سویی دیگر فعالانه به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی برخاست و باز هم دستگیری ها، زندانی شدن ها و شکنجه ها شروع شد تا داستان زندگی اش سال ۱۳۴۲ برسد.
نحوه مجروحیت و شهادت «سید یونس رودباری»
مبارزات «سید یونس» تا سال ۴۲ و حمله کماندوهای شاه به فیضیه، ادامه یافت تا اینکه روز حمله گارد به فیضیه، با نیروهای گارد درگیر میشود.
حجت الاسلام قدس هم حجره ای شهید در این باره می گوید: « در روز حمله گارد به مدرسه فیضیه، سید به مبارزه به آنها پرداخت. وقتی که شب بعد از حمله سید یونس به حجره آمد خیلی مضطرب بود. ایشان اهل ترس و خوف نبود، جوان شجاع و بی باکی بود اما آن روز خیلی از کماندوها چوب خورده بود و معلوم نبود در کجا گیر افتاده و حالت ضعف اعصاب و شوکه داشت. نه می توانست بخوابد و نه می توانست خودش را کنترل کند. بعد از جریان کماندوها به مدرسه فیضیه، یک روز در قم ماند و سایر طلاب که دیدند اگر سید با این وضعیت در قم بماند، از بین خواهد رفت و از طرفی اوضاع به گونه ای بود که کسی نمی توانست او را به دکتر برساند، بنابراین تصمیم گیرند او را به قزوین بفرستند. سید بعد از حرکت به قزوین، از آنجا عازم زادگاهش خود یعنی روستای «آغوزبن» شد. او دو روز در روستا ماند اما بر اثر ضربات وارده در ۳۱ سالگی به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قبرستان امامزاده حس آغوزبن به خاک سپرده شد.»
من سید یونس رودباری را از فرزندم بیشتر دوست داشتم!
پس از شهادت سید یونس، خانواده او به دیدار امام خمینی (ره) می روند. امام، پس از عرض تسلیت، تفقد و اظهار همدردی چون پدر شهید سید یونس را در حال گریه مشاهده می کنند به ایشان می فرمایند: «این گریه، مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم! من سید یونس رودباری را از فرزندم بیشتر دوست داشتم!»
همچنین امام در اطلاعیه ای که به مناسبت چهلمین روز گرامیداشت شهدای حوزه علمیه قم صادر می کند، می نویسد: «دیروز پدر قد خمیده مرحوم سیدیونس رودباری که آثار عظمت مصیبت چهره اش را در هم شکسته بود؛ به ملاقات من آمد، با چه زبانی می شود، مادرهای فرزند مرده و پدرهای غمدیده را تسلیت داد».
داغ «سیدیونس» برای روستاییان و خانواده اش سنگین بود؛ مادر شهید سیده گلزار حسینی شش ماه پس از شهادت فرزندش و پدرش میرمحمدعلی پیش از اولین سالگرد فرزند، دار فانی را وداع گفتند.
به گفته اهالی روستای آغوزبن؛ پس از مدتی خانه پدری سید یونس دچار آتش سوزی می شود و تمامی مدارک و یادداشت های او نیز در حریق خاکستر می شود از این رو، مدارک و مستندات زیادی از این شهید انقلاب اسلامی بر جای نمانده است.
سید امجد حسینی برادر شهید سید یونس روباری در معرفی اولین شهدای نهضت امام خمینی(ره) می گوید: «خانواده ما دارای سه فرزند پسر و یک فرزند دختر بود. شهید سید یونس از نظر شجاعت و عبادت در بین هم سن و سال های خود بسیار پیش بود. شهید از کودکی به قرائت قرآن علاقه زیادی داشت.
از سید خاطرات زیای بجای مانده است اما از مهمترین خاطرات سید این است که بنده مدتی مریض بودم و شب ها در خواب حرف می زدم، یادم می آید سید یونس دعایی نوشت و آن دعا باعث شد تا خیلی زود بهبود یابم.
یکی دیگر از خاطراتی که از سید دارم این است که ایشان در ماه مبارک رمضان در روستای آغوزبن به منبر می رفتند و به صحیح خواندن نماز تاکید ویژه ای داشتند. یک روز وقت نماز به بنده گفتند که نماز ظهر را کمی بلند تر بخوان تا به نمازت گوش دهم. با توجه به اینکه خود شهید به ما گفته بودند که نماز ظهر را نباید بلند خواند اما ایشان بسیار تاکید کردند که بنده نماز را بلند بخوانم و آنجا بود که مقصود سید را درک کردم که چیزی نبود جز صحیح تلفظ کردن کلمات در نماز که خود باعث شد تا بسیاری از اشتباهاتم برطرف گردد»/8دی
اگر چه «سید یونس» رفت، ولی راه و قیام او تداوم یافت و ۱۵ سال بعد از شهادتش مردم غیور ایران در سال ۵۷ به خروش و خیزش سراسری درآمدند تا از هر قطره خون این شهید پیشگام، هزاران مبارز بروید.
سید یونس رودباری در روستای آغوزبن توابع شهرستان رودبار چشم به جهان گشود و در نوجوانی به مکتب خانه زادگاهش زیر نظر «میرزا بلال طالقانی» به فراگرفتن قرآن پرداخت.
حضور روحانی به نام سید رحمان حسینی قزوینی در روستای آغوزبن و آشنایی «سید یونس» با آن باب ورود او به عرصه های جدید تحصیل را باز کرد؛ «سید رحمان» متوجه استعداد و هوش سرشار «سید یونس» شده بود و از پدرش جناب میر محمدعلی خواست که وی را همراه خود برای ادامه تحصیل به قزوین ببرد.
حضور در حوزه علمیه مشهد و آغاز فعالیت های سیاسی
سید یونس عازم قزوین شد و در یکی از حوزه های قزوین به مدت دو سال، تحصیل کرد و بعد عازم مشهد شد و به مدت دو سال از اساتید حوزه های علمیه مشهد استفاده کرد در دوران تحصیل در مشهد بود که فعالیت سیاسی اش علیه نظام شاه شروع شد.
سید یونس عزمش را برای مبارزه با ظلم و ستم جزم کرده بود، از یک سو محصل علوم دینی بود و از سوی دیگر به فعالیت علیه ظلم و بیداد می پرداخت تا جایی که به علت فعالیت زیاد توسط ساواک دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت. این بگیر و ببندها ادامه داشت تا به مدت سه ماه به چابهار تبعید شد تا بعد از تبعید برای ادامه تحصیل در مدرسه فیضیه عازم قم شود.
«سید یونس» در ابتدا با مخالفت خانواده روبرو شد، مادرش می گفت: «شما را می کشند و مردم ما را سرزنش می کنند». سید در پاسخ مادرش گفت: «هر کس بعد از شهادت من شما را سرزنش کرد شما مقاومت کنید و خدا را شکر کنید که چنین فرزندی داشتید تا تقدیم جامعه و مملکت اسلامی خود کنید».
در قم بود که به وصال مرد مردان روزگار رسید، «سید یونس» مراد دلش را پیدا کرده بود او بعد از عزیمت به قم حدود هفت سال در مدرسه فیضیه زیر نظر اساتید بزرگی همچون امام خمینی(ره) به کسب تحصیل علوم دینی پرداخت و از سویی دیگر فعالانه به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی برخاست و باز هم دستگیری ها، زندانی شدن ها و شکنجه ها شروع شد تا داستان زندگی اش سال ۱۳۴۲ برسد.
مبارزات «سید یونس» تا سال ۴۲ و حمله کماندوهای شاه به فیضیه، ادامه یافت تا اینکه روز حمله گارد به فیضیه، با نیروهای گارد درگیر میشود.
حجت الاسلام قدس هم حجره ای شهید در این باره می گوید: « در روز حمله گارد به مدرسه فیضیه، سید به مبارزه به آنها پرداخت. وقتی که شب بعد از حمله سید یونس به حجره آمد خیلی مضطرب بود. ایشان اهل ترس و خوف نبود، جوان شجاع و بی باکی بود اما آن روز خیلی از کماندوها چوب خورده بود و معلوم نبود در کجا گیر افتاده و حالت ضعف اعصاب و شوکه داشت. نه می توانست بخوابد و نه می توانست خودش را کنترل کند. بعد از جریان کماندوها به مدرسه فیضیه، یک روز در قم ماند و سایر طلاب که دیدند اگر سید با این وضعیت در قم بماند، از بین خواهد رفت و از طرفی اوضاع به گونه ای بود که کسی نمی توانست او را به دکتر برساند، بنابراین تصمیم گیرند او را به قزوین بفرستند. سید بعد از حرکت به قزوین، از آنجا عازم زادگاهش خود یعنی روستای «آغوزبن» شد. او دو روز در روستا ماند اما بر اثر ضربات وارده در ۳۱ سالگی به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قبرستان امامزاده حس آغوزبن به خاک سپرده شد.»
من سید یونس رودباری را از فرزندم بیشتر دوست داشتم!
پس از شهادت سید یونس، خانواده او به دیدار امام خمینی (ره) می روند. امام، پس از عرض تسلیت، تفقد و اظهار همدردی چون پدر شهید سید یونس را در حال گریه مشاهده می کنند به ایشان می فرمایند: «این گریه، مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم! من سید یونس رودباری را از فرزندم بیشتر دوست داشتم!»
همچنین امام در اطلاعیه ای که به مناسبت چهلمین روز گرامیداشت شهدای حوزه علمیه قم صادر می کند، می نویسد: «دیروز پدر قد خمیده مرحوم سیدیونس رودباری که آثار عظمت مصیبت چهره اش را در هم شکسته بود؛ به ملاقات من آمد، با چه زبانی می شود، مادرهای فرزند مرده و پدرهای غمدیده را تسلیت داد».
داغ «سیدیونس» برای روستاییان و خانواده اش سنگین بود؛ مادر شهید سیده گلزار حسینی شش ماه پس از شهادت فرزندش و پدرش میرمحمدعلی پیش از اولین سالگرد فرزند، دار فانی را وداع گفتند.
سید امجد حسینی برادر شهید سید یونس روباری در معرفی اولین شهدای نهضت امام خمینی(ره) می گوید: «خانواده ما دارای سه فرزند پسر و یک فرزند دختر بود. شهید سید یونس از نظر شجاعت و عبادت در بین هم سن و سال های خود بسیار پیش بود. شهید از کودکی به قرائت قرآن علاقه زیادی داشت.
از سید خاطرات زیای بجای مانده است اما از مهمترین خاطرات سید این است که بنده مدتی مریض بودم و شب ها در خواب حرف می زدم، یادم می آید سید یونس دعایی نوشت و آن دعا باعث شد تا خیلی زود بهبود یابم.
یکی دیگر از خاطراتی که از سید دارم این است که ایشان در ماه مبارک رمضان در روستای آغوزبن به منبر می رفتند و به صحیح خواندن نماز تاکید ویژه ای داشتند. یک روز وقت نماز به بنده گفتند که نماز ظهر را کمی بلند تر بخوان تا به نمازت گوش دهم. با توجه به اینکه خود شهید به ما گفته بودند که نماز ظهر را نباید بلند خواند اما ایشان بسیار تاکید کردند که بنده نماز را بلند بخوانم و آنجا بود که مقصود سید را درک کردم که چیزی نبود جز صحیح تلفظ کردن کلمات در نماز که خود باعث شد تا بسیاری از اشتباهاتم برطرف گردد»/8دی
اگر چه «سید یونس» رفت، ولی راه و قیام او تداوم یافت و ۱۵ سال بعد از شهادتش مردم غیور ایران در سال ۵۷ به خروش و خیزش سراسری درآمدند تا از هر قطره خون این شهید پیشگام، هزاران مبارز بروید.
نظر شما