خاطراتی ناب از «شهید محمود خيرخواه پور لنگرود»شهيد راه خود را انتخاب كرده و از هيچ چيزي نمي ترسد
شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۱۶
شهید محمود خيرخواه پور بعد از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي به خدمت مقدس سربازي رفت در اواخر خدمت مجروح شد و نزديك به دو ماه در بيمارستان مراغه بستري بود و چون شهيد نمي خواست كه خانواده به خاطر بستري بودن وي ناراحت و دچار زحمت شو ندبه هيچ يك از ما خبرد داده نشد.
نویدشاهدگیلان: من خواهر شهيد محمود خيرخواه پور لنگرود هستم او دوران كودكي را ا رنج و سختي فراوان شروع كرد چون كه وضعيت مالي خوبي نداشت حتي نتوانست مخارج ادامه تحصيل وي را تامين كنند مجبور شد كه در دوران ابتداي ترك تحصيل كند و به كار در آهنگري مشغول شد.
پس از مدتي از اين كار دست كشيد به رانندگي مشغول شد و به عنوان راننده اتوبوس مرتب به شهرهاي مختلف سفر مي كرد و از اين لحاظ در اثر برخورد با آدمهاي متفاوت و تجربه سفر ذهن بازي پيدا كرده بود اين زمان مورد بحث در سال 1356 و 1355 كه در شهرهاي كوچك آوازه انقلاب پيچيده بود و كسي در شهر از ترس ساواك جرات حرف زدن نداشت حتي برادر بزرگتر مرا به دليل صحبتهايي كه در مخالفت با شاه كرده بود شكنجه كردند و تا امروز هم نمي تواند خوب راه برود. با صحبتهايي كه شهيد در مورد انقلاب و امام مي كرد خانواده با توجه به تجربه اي كه از برادر بزرگترم داشتند دائم به او مي گفتندكه با شاه در نيفت ولي او مي گفت كه در شهرهاي بزرگ و در بين مردم همه جا صحبت از امام است و مي گويند كه او مي گويد در واقع شهيد راه خود را انتخاب كرده و از هيچ چيزي نمي ترسد.
شهيد هميشه مردم دار بود و در فكر كمك به همسايگان و درماندگان بود و از هر چيزي كه از دست او برمي آمد براي افراد محتاج دريغ نمي كرد حتي براي افراد بيچاره و محتاج كار كشاورزي مي كرد و يك مورد ديگر اينكه در صفهايطولاني مي ايستادند تا بتواند براي محتاجان نفت و آذوقه بگيرد.بعد از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي به خدمت مقدس سربازي رفت در اواخر خدمت مجروح شد و نزديك به دو ماه در بيمارستان مراغه بستري بود و چون شهيد نمي خواست كه خانواده به خاطر بستري بودن وي ناراحت و دچار زحمت شو ندبه هيچ يك از ما خبرد داده نشد. مادر شهيد دائما از بي اطلاعي و دوري از شهيد ناراحتي مي كرد و همين عامل باعث شد كه در اواخر زمان بستري شدن كه شهيد حال وخيمي در بيمارستان پيدا كرده بود به خانواده اش اطلاع دادند و مادر وي پس از ديدن حال وخيم پسرخود و ديگر مجروحان وضعيت بدي پيدا كرد و چند ماه بعد درگذشت .
پس از بهبود وضعيت شهيد از بيمارستان مرخص شد و مدتي به خانه بازگشت و در اين مدت شهيد دائما حال رفتن داشت و نمي توانست در خانه بماند وحتي قبل از اتمام دوران نقاهت خود(چون به علت شكستگي در پاي خود پلاتين داشت )دوباره عزم جبهه كرد كه هنوز دو ماهي از رفتن مجدد وي به جبهه نگذشته بود كه در پنجوين عراق از ناحيه گردن دچار اصابت خمپاره شد و به درجه رفيع شهادت نائل شد. همزمان شهيد همواره از دلاوري و رشادت او زياد مي كردند و مي گفتند كه شهيد هميشه در جلوي خط نبرد بود و ترسي از دشمن نداشت.
پس از مدتي از اين كار دست كشيد به رانندگي مشغول شد و به عنوان راننده اتوبوس مرتب به شهرهاي مختلف سفر مي كرد و از اين لحاظ در اثر برخورد با آدمهاي متفاوت و تجربه سفر ذهن بازي پيدا كرده بود اين زمان مورد بحث در سال 1356 و 1355 كه در شهرهاي كوچك آوازه انقلاب پيچيده بود و كسي در شهر از ترس ساواك جرات حرف زدن نداشت حتي برادر بزرگتر مرا به دليل صحبتهايي كه در مخالفت با شاه كرده بود شكنجه كردند و تا امروز هم نمي تواند خوب راه برود. با صحبتهايي كه شهيد در مورد انقلاب و امام مي كرد خانواده با توجه به تجربه اي كه از برادر بزرگترم داشتند دائم به او مي گفتندكه با شاه در نيفت ولي او مي گفت كه در شهرهاي بزرگ و در بين مردم همه جا صحبت از امام است و مي گويند كه او مي گويد در واقع شهيد راه خود را انتخاب كرده و از هيچ چيزي نمي ترسد.
شهيد هميشه مردم دار بود و در فكر كمك به همسايگان و درماندگان بود و از هر چيزي كه از دست او برمي آمد براي افراد محتاج دريغ نمي كرد حتي براي افراد بيچاره و محتاج كار كشاورزي مي كرد و يك مورد ديگر اينكه در صفهايطولاني مي ايستادند تا بتواند براي محتاجان نفت و آذوقه بگيرد.بعد از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي به خدمت مقدس سربازي رفت در اواخر خدمت مجروح شد و نزديك به دو ماه در بيمارستان مراغه بستري بود و چون شهيد نمي خواست كه خانواده به خاطر بستري بودن وي ناراحت و دچار زحمت شو ندبه هيچ يك از ما خبرد داده نشد. مادر شهيد دائما از بي اطلاعي و دوري از شهيد ناراحتي مي كرد و همين عامل باعث شد كه در اواخر زمان بستري شدن كه شهيد حال وخيمي در بيمارستان پيدا كرده بود به خانواده اش اطلاع دادند و مادر وي پس از ديدن حال وخيم پسرخود و ديگر مجروحان وضعيت بدي پيدا كرد و چند ماه بعد درگذشت .
پس از بهبود وضعيت شهيد از بيمارستان مرخص شد و مدتي به خانه بازگشت و در اين مدت شهيد دائما حال رفتن داشت و نمي توانست در خانه بماند وحتي قبل از اتمام دوران نقاهت خود(چون به علت شكستگي در پاي خود پلاتين داشت )دوباره عزم جبهه كرد كه هنوز دو ماهي از رفتن مجدد وي به جبهه نگذشته بود كه در پنجوين عراق از ناحيه گردن دچار اصابت خمپاره شد و به درجه رفيع شهادت نائل شد. همزمان شهيد همواره از دلاوري و رشادت او زياد مي كردند و مي گفتند كه شهيد هميشه در جلوي خط نبرد بود و ترسي از دشمن نداشت.
نظر شما