تاثير دين را نه در رفتار و گفتار، بلکه در عمل نشان داد
يکشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۰۷
زندگينامه معلم شهيد غلامرضا ادبي مهذب از کودکی تا نوجوانی و تا جوانی که بسیار متدین بود در اوج گیری انقلاب بسیار فعالیت نمود، و پس از انقلاب فرهنگی و گشایش دانشگاهها، برای ادامه تحصیلاتش وارد سنگر دانشگاه شد
نویدشاهدگیلان: شهيد غلامرضا ادبي مهذب در 1338/8/19 در خانواده مذهبي در شهرستان فومن ديده به جهان گشود. با آغاز جنگ تحميلي به همراه خيل بسيجيان فومن در سال 1359 به منطقه سر پل ذهاب عزيمت نمود. بارها به جبهه هاي غرب و جنوب عزيمت كرد و در هر مرحله از اعزامش تعداد زيادي از جوانان جذب شده را با خود به جبهه ميبرد تا مردانگي شان را در عرصه نبرد حق عليه باطل به نمايش بگذارند و بالاخره در 1365/10/21 در عمليات كربلاي 5 توسط بمب خوشه اي هواپيماهاي عراقي در جزيره مجنون از ناحيه پامجروح و به بيمارستان امام رضا(ع)مشهد مقدس اعزام گرديد. و ساعت 8 شب 1365/11/11 در همان بيمارستان با حالت معنوي خاص به نداي يار لبيك گفت و سومين شهيد خانواده معزز ادبي گشت.
" کودکي و نوجواني شهيد غلامرضا ادبي مهذب "
شهيد غلامرضا ادبي مهذب در نوزدهم آبان 1338 در خانواده اي مذهبي از مادري مهربان و پدري زحمتکش بدنيا آمد و بعلت اينکه قبل از او پسري از اين خانواده فوت کرده بود اسمش را از قبل با نيت امام رضا(ع) غلامرضا گذاشتند. چه در سکنات و رفتار فردي و چه در رفتار اجتماعي، بزرگ شدن او با برادران شهيدش محمدابراهيم و علي که از او کوچکتر بودند. در خانه اي گلي و مختصر بدور از آلايش دنيوي که نشان از رشد او داشت و اينکه انسانهاي بزرگ چگونه از خاک به افلاک مي رسند. مادر با تمام مشکلات که هم اداره خانه را داشت و گاه خرج خانه، با داشتن پنج پسر و چهار دختر ،تربيت عاشقانه خودش را با تمام شيره جانش انجام مي داد و در اين راه خم به ابرو نمي آورد و ذکر خداوند از ذهن نمي رفت و دائماً توفيق در اين ره از ارحم الراحمين طلب مي کرد و غلامرضا را با رضايت کامل و با ذکر اهل بيت و دوستداري آن بزرگواران،بزرگ مي کرد. رضا دوران دبستان و راهنمايي را با نمرات بسيار خوب گذراند و همچون نگيني در ميان همکلاسيها مي درخشيد و درخشيدن او را مي توان در وسعت دوستان او ديد، دوستاني با ويژگيهاي متفاوت که اين ويژگي از خصوصيات بارز او در تمام دوران زندگي ايشان بود و سپس دوره تحصيلي بالاتر را در دبيرستان شهيد کديور فومن در رشته علوم تجربي ادامه داد که سال تحصيلي 57-56 با دريافت ديپلم و شروع انقلاب شکوهمند اسلامي ايران و پيروزي آن و نقش کليدي ايشان در شهر فومن و سپس انقلاب فرهنگي، نتوانست تمام استعداد خود را شکوفا نمايد و پس از گذران اين دوران توانست ديپلم آموزش ابتدائي را بگيرد. غلامرضا رابطه بسيار صميمي با برادران و خواهران خود داشت و با مديريت ذاتي که در درون و ذات او بود در خانه و هم در جامعه شمع فروزان هدايت بود بطوريکه در منزل حتي مورد مشورت پدر نيز قرار مي گرفت و نظرش را در بيشتر موارد نافذ مي دانستند.
" ويژگي ورزشي شهيد "
او در هر زمينه اي که وراد مي شد نمونه بود، از وقتي که به ورزش روي آورد يعني از دوران نوجواني رشدش چشمگير بود بطوريکه در دوره راهنمايي از نفرات برتر پينگ پنگ و فوتبال فومن بود اين رشد و موفقيت را در دوره دبيرستان نيز ادامه داد و يک دفاع آخر بسيار باهوش بود و با شروع پيشرفت خود در تيم فوتبال بزرگسالان بازي بسيار خوبي از خود نشان مي داد و نبوغش او را تا بدانجا رسانيد که در اردو تيم منتخب جوانان گيلان انتخاب و سپس به عنوان بازيکن ثابت تيم در مسابقات جوانان ايران که بصورت متمرکز در سال 57 در گيلان برگزار شد شرکت نموده و تيم گيلان باهمراهي شهيد غلامرضا ادبي مهذب به مقام سوم اين دوره بازيها رسيد. بعد از انقلاب اسلامي روش بازي و اخلاق را همچنان ادامه داد و به هيچ وجه نقش پهلواني را در بازي زير پا نمي گذاشت و اين منش را از مولا علي(ع) در رفتار ياد گرفته بود. او بازي را با تيم هلال احمر فومن در دسته اول گيلان ادامه داد و نقش کليدي او را به عنوان کاپيتان و رهبر تيم نمي توان انکار کرد او مديريت با اخلاق حسنه خود را در زمين بازي بشکلي نشان مي داد که رقبا نيز فريفته او بودند و در مقابل تمامي فشارهاي دروني و بيروني همچون يک کوه استوار، پايداري مي کرد و گاها مشاهده مي شد که در مقابل برخوردها ،بزرگوارانه صبر کرده و يار مقابل شرمنده رضا مي شد. رضا ورزش را به عنوان يک ابزار جهت رشد خود و جامعه نگاه مي کرد و هيچ رفتاري را يک بعدي نميگريست بلکه سعي مي کرد حتي در تمرينات تيمش يک مربي اخلاق باشد و بارها در دوران جنگ تحميلي وقتي تصميم مي گرفت به جبهه برود تا رسالت خود را تکميل نمايد،چندين بازيکن از اين تيم با او مي رفتند بطوريکه گاهي تيم مشکل بازيکن پيدا مي کرد ولي او مي گفت وظيفه در اين زمان ياري خداست و خميني (ره) عزيز. او در جبهه نيز وقتي فرصتي پيدا مي کرد و در پادگان منتظر حرکت به طرف خط مقدم بودند ورزش و گل کوچک را به راه مي انداخت و عملاً از زمان استفاده بهينه مي کرد (پادگان شوشتر). خلاصه رضا تاثير دين بر رفتار را نه در گفتار بلکه در عمل نشان مي داد.
" ويژگي سياسي اجتماعي شهيد "
رضا در زمينه سياسي اجتماعي نيز فرد موفقي بود چنانکه با علاقه وافري که به مسائل ديني و سياسي داشت و چون از خود پنداري بالايي برخوردار بود در هر زمينه اي که وارد مي شد سعي مي کرد تمام توان خود را در جهت شناخت آن موقعيت و سپس پيشرفت سريع در جهت هدايت جامعه باشد لذا از همان ابتداي انقلاب به عنوان شاخص بچه هاي حزب الهي مطرح بود. رضا وقتي از همان اولين نماز جمعه شهر شروع به تکبير گفتن کرد و شعارهاي شعور گونه خود را از عمق جان مي داد، تاثيرات خود را بر روح و جان نوجوانان و جوانان و مردم عاشق ائمه اطهار مي گذاشت و خودسازي در هر زمينه اي او را به سوي مقامات معنوي بالاتر حرکت مي داد. تشکيل انجمن جوانان پيرو خط امام (ره) در سال 58 توسط او و جوانان عاشق امام، نشان از عمق رفتار علوي او داشت، در زماني که هنوز انقلاب جوان بود و ثبات پيدا نکرده بود و استکبار جهاني به سرکردگي آمريکا و خيال هاي خام شرق با ديدگاه مارکيستي ،با توطئه هاي مختلف از قبيل تشکيل گروهکها مي خواستند انقلاب را منحرف و ذهن جوانان را دگرگون نمايند تا بتوانند به اهداف شوم خود برسند اما مگر عشق بر جاي مانده از دعاها و ذکرهاي مادران که از دوران کودکي در گوش فرزندان خود مي خواندند مي گذاشت که اين توطئه ها به شهر بنشيند و دوباره شمشير ظلم بر سر علي(ع) فرود مي آيد.هيهات اين جوانان،بخصوص رضا،با هدايت خاص خود توانستند جلوي اين خيانت ها را بگيرند و با هدايت معنوي خود و پاسخ به موقع به سوالات آنها که گاهاً شکننده بود عشق ولايي و علي گونه را تداوم دهند و از جاده هاي بر سنگلاخ شرارت و نا آگاهي به جلو حرکت کنند تا انقلاب اسلامي به رهبري حکيمانه امام خميني(ره) به پيروزي برسد.
" معلمي و دبيري "
رضا چند بعدي،ورزشي ،منشي،علمي و... او حتي از زماني که وارد آموزش و پرورش شد نمونه بود و چه با عملش و چه رشته اصلي او آموزش ابتدائي بود مدت کوتاهي در يکي از دبستانهاي روستا،معلم کلاس پنجم بود کلاسي که سرتا سر شور و عشق شده بود کلاسي که نشان از تأثير دقيق عاشق و معشوق بود و چون او عاشق کارش بود وبرايش فرق نمي کرد که در کجا باشد،در پايين يا بالا هرجه را سنگر محبت مي کرد و نفوذ بر دل و جان تأثير عميق و نافذ.رضا با مطالعات بسيار وسيعش در زمينه هاي سياسي مذهبي در دوران خود توانسته بود صاحب نظر باشد قادر بود در دبيرستان با آن جو خاص دوران 59 و 60 تدريس نمايد و از آن زمان ضرورت پيدا کرد تا نيازهاي نوجوانان دبيرستاني را در خصوص مسائل ديني و مذهبي برطرف کند و براي تدريس به او پيشنهاد دبيرستان شد،بچه هاي روستايي بي آلايش کلاس پنجم،همه به گريه افتادند گريه هايي که انگار بهترين افراد خانواده خود را از دست داده اند . چگونه بود که انسانهايي در آن دوران بتوانند اين مسير بزرگ را با زمان کوتاه سپري کنند جز با عشق به خدا و ائمه و ولايت که رضا عملاًً نه شعاراً نشان داد و عشق عملي و... ابعاد وجودي رضا سرشار از شور و شعور بود،خارج شدن از علايق دنيوي و نگاه به زندگي و هدايتگرانه.وقتي در فروردين سال 65به او پيشنهاد معاونت پرورشي اداره آموزش و پرورش فومن را کردند بسيار نيز اصرار کردند، او با اکراه پذيرفت ولي ايکاش نوشته ها روح داشتند،تا مديران ،آن را مي ديدند که چگونه يک طرف ميز کارش را خود گرفته بود تا در جابجايي آن با ديگران کمک کند و نظافت اتاقش را خودش انجام مي داد، انگار پوستين رياست را جزء براي خدمت نمي خواست و اينگونه بود که عاشق او بودند و انگار عشق او به خداوند شاهد او را از وابستگي به اين دنيا به طرف ملکوت اعلي مي برد بطوريکه نمي توانست در اين پوستين بماند و پست را در آن هنگامه در جهت رشد خودش نمي ديد و هنوز جوهر ابلاغش خشک نشده بود که با اصرار زياد به طرف جبهه رفت.
" مداحي اهل البيت "
رضا سنگ صبور همه جوانان بود، جاذبه بالا و دافعه در حد ضرورت او آنقدر وسعت داشت که هيچ مشکلي را نشنيده نمي گذاشت و هيچ برخوردي را به دل نمي گرفت چون مي دانست که جوار حق رفتن گذشت مي خواهد و ايثار، حتي گاهي در مسائل اجتماعي که برخوردهاي لفظي بوجود مي آمد و باعث کدورت مي شد او پا جلو مي گذاشت و طرف مقابل را شرمنده رفتار خود مي کرد و اينگونه بود که او محبوب قلوب بود و همچنان رازهاي دل بچه ها را مي شنيد و گاه مي گفتند اگر رضا نبود نمي دانستيم چگونه در اين راه صبر کنيم.او سنگ صبور دوستان و نوجوانان بود و سعي مي کرد با درايت خود آنها را در مسير انقلاب اسلامي نگه دارد و همچنانکه اعتقاد داشت نبايد به جمع خود قانع باشيم و... رضا عاشق اهل بيت بود، عشق او به اين بزرگواران بخصوص امام حسين (ع) از او يک مداح ساخته بود،مداحي که با اشک چشم خود و سوز دل خود به قلب جوانان نفوذ مي کرد،نفوذي ماندني،نفوذي که هنوز با ياد آن تأثيرات، بعضي از دوستان اشعارش را به ياد دارند.
وقتي اين اشعار را مي خواند و با اشک هاي چشم خود آن راجلاء مي داد وقتي دستها به سينه مي خوردند و دراعماق جان نفوذ مي کردند انگار خود را در صحراي کربلا مي ديديم و خود را سرشار از عشق ولايي و حسيني مي ديديم و باز وقتي ادامه مي داد. چهره هاي دوستان و ياران از دست رفته ما را در ماتمي بزرگ فرو مي برد و اولين شور را در جوانان ايجاد مي کرد،ولي مگر مي شود که اين راه و پرچم بزرگ اسلام زمين ماندني باشد بطوريکه باز شور حسيني را تکرار مي کرد که آماده رفتن به ميدانم ما از تبار جان نثارانيم.
" هيات سينه زني و عشق به امام و ائمه "
اين شورها و شعورها او را مردي بزرگ در دلها ساخته بود و رضا واقعا غلامرضا بود، او بود که در شهر با همه فشارها و مشکلات با همراهي دوستان،به صدا درآورنده طبل عشق و محبت ولايت بود صدايي که هنوز در گوشها مي پيچيد،صداي ماندگار. رضا از بانيان هيات ولي عصر (عج) فومن بود،هياتي سينه زني سرشار از عشق حسيني ،وقتي اين هيات در سطح شهر حرکت مي کرد و همه واناني که عشق به آقا امام زمان (عج) و همه ائمه داشتند با تمام وجود در آن شرکت مي کردند ،رضا وقتي با عشق به طبل مي نواخت و با همراهي همگون خود اين حرکت را نظم مي داد و انگار مي خواست نداي 1400 ساله مظلوميت ائمه،بخصوص مولي علي (ع) وامام حسين(ع) را در جانها به صدا در آورد و با ضربات طبل خود بگويد اي انسانهاي روي زمين دنيا براي گذر است و در اين گذر بايد هر چه داريم بدهيم و آن هم بهترين را مثل آقا امام حسين(ع) از هر چه داشت گذاشت تا بتواند به قرب الهي برسد. از علي اکبر،علي اصغر،قاسم و... از سر مبارکش و بدن چاک و چاکش چه خوب توانست اين ند را در جانها نفوذ دهد تا رسالت خود را به نحو احسن انجام داده و خود حسيني برود. رضا عاشق امام خميني بود او هر آنچه داشت را براي تحقيق اهداف اين بزرگ مرد تاريخ صرف مي کرد او اعتقاد داشت که اسلام در اين موقعيت نياز به حمايت دارد و آن هم حمايتي که بتواند در خور نام اين دين بزرگ باشد بطوريکه هميشه تکرار مي کرد پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا به اين مملکت آسيبي نرسد. بارها ديده شده بود که در مزار شهدا حاضر مي شد و بي آلايش زيارت عاشورا را تلاوت مي کرد و اشک مي ريخت و از خدا زندگي محمدي و مرگ محمدي را طلب مي کرد. رضا راضي به رضاي او بود و مي دانست که اين راه جز با خون شهدا آبياري نمي شود و او در زندگي نمونه يک شهيد زنده بود و وقتي برادران کوچک او محمد ابراهيم و علي شهيد شدند او سر از پا نمي شناخت و انگار احساس کرده بود که ديگر نمي تواند اينجا بماند و انگار عقب مانده است و بايد همه اين خصوصيات و ويژگيهاي متفاوت او را سردار حزب الله فومن ساخته بود، سرداري که براي تثبيت رفتار علوي نياز به دادن جان بود که ...
وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحيم
يکي از زمينه ها و ابزارشناخت انسان، گشت وگذار در تاريخ است ومطالعه اقوام گذشته و تفحص در احوال مکذبين که چگونه با توجه به خوان گسترده الهي از سفره پر برکت، توشه راه جمع نکردند که هيچ کفران نعمت نموده ومتعاقبا خداوند که عذاب الهي خود را در دنيا نصيب آنها نموده، هرچند که مشخصه است رسول الله امر به ظاهر است واصحاب آن بزرگوار بنا به دعاي حضرتش از درگاه باريتعالي تنها و تنها در عالم برين به پاسخ اعمال ودر نتيجه عقوبت با بهشت الهي خواهند رسيد، اما اگر ذره اي بينديشيم و لحظه اي و تنها يک لحظه عقل سليم خود را به کار اندازيم اين تاريخ جز انسانها نيستند، اينهايند که بايد با ساختن خود تاريخ بشريت را بسوي مقصد اصلي خود که خليفه الهي انسان به عنوان نماينده خدا در روي زمين سوق دهند. و امروز با اين مسئوليت بزرگ الهي بدوش ماست نمي دانم چه بگويم به خود مي انديشم که آيا مي توانم در اين برهه حساس تاريخ اسلام، کمک کار اسلام باشم. جهان بشريت کنون چشم اندازش به اين مرز و بوم است زيرا پس از 1400 سال نداي مظلوميت اسلام از حلقوم رساي ياران رسول الله که نه اصحابند ونه از تابعين وتنها اين فرياد را از طليعه داران هميشه حاضر نبود عليه استکبار عالمين متقي روحانيت دو سنگر شنيده اند. پذيرفته اند، خوشا به سعادت آنها که با چشم دل پذيراي اين بزرگ باشند که در اين صورت خداي بزرگ به انسانها چشم بصيرت خواهد بخشيد و ابزار فرقان را در اختيار انسانها خواهد گذاشت. اما مسئله بزرگ اين است که قرآن مي فرمايد: لا يکلف الله نفساً الا وسعها. حضرت باري تعالي از هر کس آنقدر توقع دارد که وسع آن را دارد واگر کنون ما با توجه به اين آيه همچون کبک سر در برف برده واين بار مسئوليت را به فراموشي سپاريم آيا آيندگان تاريخ ما را در رديف کوفيان نا اهل قرار نخواهند داد؟ آنان که با نوشتن 12 هزار نامه، امام را فرا خواندند سپس، آه وواويلا از اين غم، چه کردند، چه شد، در روز اول محرم سال 61 در بيرون کوفه به امامت حسين بن علي نماز خواندند اما در 10 محرم سال 61 همين نااهلان سر از پيکر فرزند رسول الله جدا کردند. طفل شش ماهه او اصغر خون پيکر او اکبرش رعنا جوان برادرش. آن علمدار سپاه لشکرش سقاي اهل خميه اش .قاسمش ،آن يادگار نازنين برادرش و... را با لب تشنه کشتند وعريان وبي کفن دفنشان کردند. اي انسانها، اي خفتگان متحرک ،اي کساني که کنون اين وصيت نامه را مي شنويد هزاران وشايد هزاران بار اين داستانهاي رازدار را با گوش خود شنيدهايد اما چرا... کاروان سالار حسين بن علي به سرداري زينب نداي مظلوميت اسلام را به گوش تاريخ رساند که در زمان نتوانستن بايد خون داد،انسان بلاشک خواهد مرد واين بدن مادي به خاک سپرده خواهد شد واز آن چيزي جز چند تکه استخوان بجا نخواهد ماند ولي اعمال انسانها وتاريخ بشريت که نخواهد مرد، گوش کنيد با صغري وکبري يافتن سر در آخر نبريم ، روزگاري نطفه هاي بدنيا خواهند آمد وخواهند مرد ،اما چه بگويم، آيا جواب خواهيم داشت؟ وامروز پرچمدار کاروان سالار حسين، خميني کبير است وبر ما تکليف است که نگهبان خون پاک ثارالله باشيم ودر اين راه جهاد را بعنوان اصل جدا نشدني در زندگي روزمره بپذيريم وبدانيم که بهشت را بها ميدهند نه به بهانه .بله همسرم: به زينب بياموز که چگونه پيام رسان خون پدر باشد به او داستان پر افتخار اسيري طفلان حسين را بيامرز وداستان خداحافظي سکينه با پدر، در آخرين ديدار را ياد بده وبه او بگو همه خواهيم مرد اما مرگ حسين بن علي با مرگ ابن عباس صد فرق است به او بگوکه جهان صحنه کارزار حق وباطل است واگر در تمام زندگي در کنار حق نبودي زندگي را به پوچي خواهي گذراند به او بگو که پدر هرشب جمعه با جميع شهداء به ديدار حضرت اباعبدالله الحسين خواهد رفت واگر ميخواهد در فضاي نوراني و پر از معنويت، من هم در نزد ابا عبدالله بنشينيم و فخر کنم بايد زينب باشد. بهوش باشيد که دشمن تنها سلاحش تفرقه است و در اين راه بسيار سرمايه گذاري کرده است واگر بتواند در اين راه پيروز شود مساويست با رکود انقلاب، انقلاب را تنها دردور اطراف خود به حساب نياوريد انقلاب اسلامي براي نجات بشريت از قيد استعباد، استعمار واستثمار است، در اين راه ديانت بايد در کنار سياست باشد که جدا يي اين دو، انحراف محض است. صفوف خود را فشرده تر کرده وبه جمع خود قانع نباشيد در عين حال که اشداء علي الکفار هستيد رحماءبينهم باشيد وسعي کنيد با جذب انسانهاي ديگر جاي خالي شهيدان را پر کنيد. واز همه دانش آموزان عزيزي که در محضر آنها کسب فيض کرده ام حلا ليت طلبيده وآنها را به استواري در اسلام وصيت مي کنم، بهوش باشيد که آينده انقلاب دريد تواناي شما مومنان است که اگر به صلاح و سلاح مجهز شديد سند رهايي اين ملت مظلوم را امضاء خواهيد کرد ودر غير اين صورت خود دانيد .در انتها از همه انسانهایی که به نحوي با آنها سرکار داشته ام حلاليت مي طلبم والتماس دعا دارم وتنها يک جمله مي گويم آن اينکه :
1- امامت وامام را فراموش نکنيد.
2- دعا سلاح است با اين سلاح به جنگ شيطان نفس رويد.
3- وارثان شهداء را فراموش نکنيد. جنگ، جنگ تا رفع فتنه درجهان برافراشته باد پرچم توحيد .مرگ استکبار جهاني ومزدوران داخلي او.
" کودکي و نوجواني شهيد غلامرضا ادبي مهذب "
شهيد غلامرضا ادبي مهذب در نوزدهم آبان 1338 در خانواده اي مذهبي از مادري مهربان و پدري زحمتکش بدنيا آمد و بعلت اينکه قبل از او پسري از اين خانواده فوت کرده بود اسمش را از قبل با نيت امام رضا(ع) غلامرضا گذاشتند. چه در سکنات و رفتار فردي و چه در رفتار اجتماعي، بزرگ شدن او با برادران شهيدش محمدابراهيم و علي که از او کوچکتر بودند. در خانه اي گلي و مختصر بدور از آلايش دنيوي که نشان از رشد او داشت و اينکه انسانهاي بزرگ چگونه از خاک به افلاک مي رسند. مادر با تمام مشکلات که هم اداره خانه را داشت و گاه خرج خانه، با داشتن پنج پسر و چهار دختر ،تربيت عاشقانه خودش را با تمام شيره جانش انجام مي داد و در اين راه خم به ابرو نمي آورد و ذکر خداوند از ذهن نمي رفت و دائماً توفيق در اين ره از ارحم الراحمين طلب مي کرد و غلامرضا را با رضايت کامل و با ذکر اهل بيت و دوستداري آن بزرگواران،بزرگ مي کرد. رضا دوران دبستان و راهنمايي را با نمرات بسيار خوب گذراند و همچون نگيني در ميان همکلاسيها مي درخشيد و درخشيدن او را مي توان در وسعت دوستان او ديد، دوستاني با ويژگيهاي متفاوت که اين ويژگي از خصوصيات بارز او در تمام دوران زندگي ايشان بود و سپس دوره تحصيلي بالاتر را در دبيرستان شهيد کديور فومن در رشته علوم تجربي ادامه داد که سال تحصيلي 57-56 با دريافت ديپلم و شروع انقلاب شکوهمند اسلامي ايران و پيروزي آن و نقش کليدي ايشان در شهر فومن و سپس انقلاب فرهنگي، نتوانست تمام استعداد خود را شکوفا نمايد و پس از گذران اين دوران توانست ديپلم آموزش ابتدائي را بگيرد. غلامرضا رابطه بسيار صميمي با برادران و خواهران خود داشت و با مديريت ذاتي که در درون و ذات او بود در خانه و هم در جامعه شمع فروزان هدايت بود بطوريکه در منزل حتي مورد مشورت پدر نيز قرار مي گرفت و نظرش را در بيشتر موارد نافذ مي دانستند.
" ويژگي ورزشي شهيد "
او در هر زمينه اي که وراد مي شد نمونه بود، از وقتي که به ورزش روي آورد يعني از دوران نوجواني رشدش چشمگير بود بطوريکه در دوره راهنمايي از نفرات برتر پينگ پنگ و فوتبال فومن بود اين رشد و موفقيت را در دوره دبيرستان نيز ادامه داد و يک دفاع آخر بسيار باهوش بود و با شروع پيشرفت خود در تيم فوتبال بزرگسالان بازي بسيار خوبي از خود نشان مي داد و نبوغش او را تا بدانجا رسانيد که در اردو تيم منتخب جوانان گيلان انتخاب و سپس به عنوان بازيکن ثابت تيم در مسابقات جوانان ايران که بصورت متمرکز در سال 57 در گيلان برگزار شد شرکت نموده و تيم گيلان باهمراهي شهيد غلامرضا ادبي مهذب به مقام سوم اين دوره بازيها رسيد. بعد از انقلاب اسلامي روش بازي و اخلاق را همچنان ادامه داد و به هيچ وجه نقش پهلواني را در بازي زير پا نمي گذاشت و اين منش را از مولا علي(ع) در رفتار ياد گرفته بود. او بازي را با تيم هلال احمر فومن در دسته اول گيلان ادامه داد و نقش کليدي او را به عنوان کاپيتان و رهبر تيم نمي توان انکار کرد او مديريت با اخلاق حسنه خود را در زمين بازي بشکلي نشان مي داد که رقبا نيز فريفته او بودند و در مقابل تمامي فشارهاي دروني و بيروني همچون يک کوه استوار، پايداري مي کرد و گاها مشاهده مي شد که در مقابل برخوردها ،بزرگوارانه صبر کرده و يار مقابل شرمنده رضا مي شد. رضا ورزش را به عنوان يک ابزار جهت رشد خود و جامعه نگاه مي کرد و هيچ رفتاري را يک بعدي نميگريست بلکه سعي مي کرد حتي در تمرينات تيمش يک مربي اخلاق باشد و بارها در دوران جنگ تحميلي وقتي تصميم مي گرفت به جبهه برود تا رسالت خود را تکميل نمايد،چندين بازيکن از اين تيم با او مي رفتند بطوريکه گاهي تيم مشکل بازيکن پيدا مي کرد ولي او مي گفت وظيفه در اين زمان ياري خداست و خميني (ره) عزيز. او در جبهه نيز وقتي فرصتي پيدا مي کرد و در پادگان منتظر حرکت به طرف خط مقدم بودند ورزش و گل کوچک را به راه مي انداخت و عملاً از زمان استفاده بهينه مي کرد (پادگان شوشتر). خلاصه رضا تاثير دين بر رفتار را نه در گفتار بلکه در عمل نشان مي داد.
رضا در زمينه سياسي اجتماعي نيز فرد موفقي بود چنانکه با علاقه وافري که به مسائل ديني و سياسي داشت و چون از خود پنداري بالايي برخوردار بود در هر زمينه اي که وارد مي شد سعي مي کرد تمام توان خود را در جهت شناخت آن موقعيت و سپس پيشرفت سريع در جهت هدايت جامعه باشد لذا از همان ابتداي انقلاب به عنوان شاخص بچه هاي حزب الهي مطرح بود. رضا وقتي از همان اولين نماز جمعه شهر شروع به تکبير گفتن کرد و شعارهاي شعور گونه خود را از عمق جان مي داد، تاثيرات خود را بر روح و جان نوجوانان و جوانان و مردم عاشق ائمه اطهار مي گذاشت و خودسازي در هر زمينه اي او را به سوي مقامات معنوي بالاتر حرکت مي داد. تشکيل انجمن جوانان پيرو خط امام (ره) در سال 58 توسط او و جوانان عاشق امام، نشان از عمق رفتار علوي او داشت، در زماني که هنوز انقلاب جوان بود و ثبات پيدا نکرده بود و استکبار جهاني به سرکردگي آمريکا و خيال هاي خام شرق با ديدگاه مارکيستي ،با توطئه هاي مختلف از قبيل تشکيل گروهکها مي خواستند انقلاب را منحرف و ذهن جوانان را دگرگون نمايند تا بتوانند به اهداف شوم خود برسند اما مگر عشق بر جاي مانده از دعاها و ذکرهاي مادران که از دوران کودکي در گوش فرزندان خود مي خواندند مي گذاشت که اين توطئه ها به شهر بنشيند و دوباره شمشير ظلم بر سر علي(ع) فرود مي آيد.هيهات اين جوانان،بخصوص رضا،با هدايت خاص خود توانستند جلوي اين خيانت ها را بگيرند و با هدايت معنوي خود و پاسخ به موقع به سوالات آنها که گاهاً شکننده بود عشق ولايي و علي گونه را تداوم دهند و از جاده هاي بر سنگلاخ شرارت و نا آگاهي به جلو حرکت کنند تا انقلاب اسلامي به رهبري حکيمانه امام خميني(ره) به پيروزي برسد.
" معلمي و دبيري "
رضا چند بعدي،ورزشي ،منشي،علمي و... او حتي از زماني که وارد آموزش و پرورش شد نمونه بود و چه با عملش و چه رشته اصلي او آموزش ابتدائي بود مدت کوتاهي در يکي از دبستانهاي روستا،معلم کلاس پنجم بود کلاسي که سرتا سر شور و عشق شده بود کلاسي که نشان از تأثير دقيق عاشق و معشوق بود و چون او عاشق کارش بود وبرايش فرق نمي کرد که در کجا باشد،در پايين يا بالا هرجه را سنگر محبت مي کرد و نفوذ بر دل و جان تأثير عميق و نافذ.رضا با مطالعات بسيار وسيعش در زمينه هاي سياسي مذهبي در دوران خود توانسته بود صاحب نظر باشد قادر بود در دبيرستان با آن جو خاص دوران 59 و 60 تدريس نمايد و از آن زمان ضرورت پيدا کرد تا نيازهاي نوجوانان دبيرستاني را در خصوص مسائل ديني و مذهبي برطرف کند و براي تدريس به او پيشنهاد دبيرستان شد،بچه هاي روستايي بي آلايش کلاس پنجم،همه به گريه افتادند گريه هايي که انگار بهترين افراد خانواده خود را از دست داده اند . چگونه بود که انسانهايي در آن دوران بتوانند اين مسير بزرگ را با زمان کوتاه سپري کنند جز با عشق به خدا و ائمه و ولايت که رضا عملاًً نه شعاراً نشان داد و عشق عملي و... ابعاد وجودي رضا سرشار از شور و شعور بود،خارج شدن از علايق دنيوي و نگاه به زندگي و هدايتگرانه.وقتي در فروردين سال 65به او پيشنهاد معاونت پرورشي اداره آموزش و پرورش فومن را کردند بسيار نيز اصرار کردند، او با اکراه پذيرفت ولي ايکاش نوشته ها روح داشتند،تا مديران ،آن را مي ديدند که چگونه يک طرف ميز کارش را خود گرفته بود تا در جابجايي آن با ديگران کمک کند و نظافت اتاقش را خودش انجام مي داد، انگار پوستين رياست را جزء براي خدمت نمي خواست و اينگونه بود که عاشق او بودند و انگار عشق او به خداوند شاهد او را از وابستگي به اين دنيا به طرف ملکوت اعلي مي برد بطوريکه نمي توانست در اين پوستين بماند و پست را در آن هنگامه در جهت رشد خودش نمي ديد و هنوز جوهر ابلاغش خشک نشده بود که با اصرار زياد به طرف جبهه رفت.
" مداحي اهل البيت "
رضا سنگ صبور همه جوانان بود، جاذبه بالا و دافعه در حد ضرورت او آنقدر وسعت داشت که هيچ مشکلي را نشنيده نمي گذاشت و هيچ برخوردي را به دل نمي گرفت چون مي دانست که جوار حق رفتن گذشت مي خواهد و ايثار، حتي گاهي در مسائل اجتماعي که برخوردهاي لفظي بوجود مي آمد و باعث کدورت مي شد او پا جلو مي گذاشت و طرف مقابل را شرمنده رفتار خود مي کرد و اينگونه بود که او محبوب قلوب بود و همچنان رازهاي دل بچه ها را مي شنيد و گاه مي گفتند اگر رضا نبود نمي دانستيم چگونه در اين راه صبر کنيم.او سنگ صبور دوستان و نوجوانان بود و سعي مي کرد با درايت خود آنها را در مسير انقلاب اسلامي نگه دارد و همچنانکه اعتقاد داشت نبايد به جمع خود قانع باشيم و... رضا عاشق اهل بيت بود، عشق او به اين بزرگواران بخصوص امام حسين (ع) از او يک مداح ساخته بود،مداحي که با اشک چشم خود و سوز دل خود به قلب جوانان نفوذ مي کرد،نفوذي ماندني،نفوذي که هنوز با ياد آن تأثيرات، بعضي از دوستان اشعارش را به ياد دارند.
وقتي اين اشعار را مي خواند و با اشک هاي چشم خود آن راجلاء مي داد وقتي دستها به سينه مي خوردند و دراعماق جان نفوذ مي کردند انگار خود را در صحراي کربلا مي ديديم و خود را سرشار از عشق ولايي و حسيني مي ديديم و باز وقتي ادامه مي داد. چهره هاي دوستان و ياران از دست رفته ما را در ماتمي بزرگ فرو مي برد و اولين شور را در جوانان ايجاد مي کرد،ولي مگر مي شود که اين راه و پرچم بزرگ اسلام زمين ماندني باشد بطوريکه باز شور حسيني را تکرار مي کرد که آماده رفتن به ميدانم ما از تبار جان نثارانيم.
" هيات سينه زني و عشق به امام و ائمه "
اين شورها و شعورها او را مردي بزرگ در دلها ساخته بود و رضا واقعا غلامرضا بود، او بود که در شهر با همه فشارها و مشکلات با همراهي دوستان،به صدا درآورنده طبل عشق و محبت ولايت بود صدايي که هنوز در گوشها مي پيچيد،صداي ماندگار. رضا از بانيان هيات ولي عصر (عج) فومن بود،هياتي سينه زني سرشار از عشق حسيني ،وقتي اين هيات در سطح شهر حرکت مي کرد و همه واناني که عشق به آقا امام زمان (عج) و همه ائمه داشتند با تمام وجود در آن شرکت مي کردند ،رضا وقتي با عشق به طبل مي نواخت و با همراهي همگون خود اين حرکت را نظم مي داد و انگار مي خواست نداي 1400 ساله مظلوميت ائمه،بخصوص مولي علي (ع) وامام حسين(ع) را در جانها به صدا در آورد و با ضربات طبل خود بگويد اي انسانهاي روي زمين دنيا براي گذر است و در اين گذر بايد هر چه داريم بدهيم و آن هم بهترين را مثل آقا امام حسين(ع) از هر چه داشت گذاشت تا بتواند به قرب الهي برسد. از علي اکبر،علي اصغر،قاسم و... از سر مبارکش و بدن چاک و چاکش چه خوب توانست اين ند را در جانها نفوذ دهد تا رسالت خود را به نحو احسن انجام داده و خود حسيني برود. رضا عاشق امام خميني بود او هر آنچه داشت را براي تحقيق اهداف اين بزرگ مرد تاريخ صرف مي کرد او اعتقاد داشت که اسلام در اين موقعيت نياز به حمايت دارد و آن هم حمايتي که بتواند در خور نام اين دين بزرگ باشد بطوريکه هميشه تکرار مي کرد پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا به اين مملکت آسيبي نرسد. بارها ديده شده بود که در مزار شهدا حاضر مي شد و بي آلايش زيارت عاشورا را تلاوت مي کرد و اشک مي ريخت و از خدا زندگي محمدي و مرگ محمدي را طلب مي کرد. رضا راضي به رضاي او بود و مي دانست که اين راه جز با خون شهدا آبياري نمي شود و او در زندگي نمونه يک شهيد زنده بود و وقتي برادران کوچک او محمد ابراهيم و علي شهيد شدند او سر از پا نمي شناخت و انگار احساس کرده بود که ديگر نمي تواند اينجا بماند و انگار عقب مانده است و بايد همه اين خصوصيات و ويژگيهاي متفاوت او را سردار حزب الله فومن ساخته بود، سرداري که براي تثبيت رفتار علوي نياز به دادن جان بود که ...
وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحيم
يکي از زمينه ها و ابزارشناخت انسان، گشت وگذار در تاريخ است ومطالعه اقوام گذشته و تفحص در احوال مکذبين که چگونه با توجه به خوان گسترده الهي از سفره پر برکت، توشه راه جمع نکردند که هيچ کفران نعمت نموده ومتعاقبا خداوند که عذاب الهي خود را در دنيا نصيب آنها نموده، هرچند که مشخصه است رسول الله امر به ظاهر است واصحاب آن بزرگوار بنا به دعاي حضرتش از درگاه باريتعالي تنها و تنها در عالم برين به پاسخ اعمال ودر نتيجه عقوبت با بهشت الهي خواهند رسيد، اما اگر ذره اي بينديشيم و لحظه اي و تنها يک لحظه عقل سليم خود را به کار اندازيم اين تاريخ جز انسانها نيستند، اينهايند که بايد با ساختن خود تاريخ بشريت را بسوي مقصد اصلي خود که خليفه الهي انسان به عنوان نماينده خدا در روي زمين سوق دهند. و امروز با اين مسئوليت بزرگ الهي بدوش ماست نمي دانم چه بگويم به خود مي انديشم که آيا مي توانم در اين برهه حساس تاريخ اسلام، کمک کار اسلام باشم. جهان بشريت کنون چشم اندازش به اين مرز و بوم است زيرا پس از 1400 سال نداي مظلوميت اسلام از حلقوم رساي ياران رسول الله که نه اصحابند ونه از تابعين وتنها اين فرياد را از طليعه داران هميشه حاضر نبود عليه استکبار عالمين متقي روحانيت دو سنگر شنيده اند. پذيرفته اند، خوشا به سعادت آنها که با چشم دل پذيراي اين بزرگ باشند که در اين صورت خداي بزرگ به انسانها چشم بصيرت خواهد بخشيد و ابزار فرقان را در اختيار انسانها خواهد گذاشت. اما مسئله بزرگ اين است که قرآن مي فرمايد: لا يکلف الله نفساً الا وسعها. حضرت باري تعالي از هر کس آنقدر توقع دارد که وسع آن را دارد واگر کنون ما با توجه به اين آيه همچون کبک سر در برف برده واين بار مسئوليت را به فراموشي سپاريم آيا آيندگان تاريخ ما را در رديف کوفيان نا اهل قرار نخواهند داد؟ آنان که با نوشتن 12 هزار نامه، امام را فرا خواندند سپس، آه وواويلا از اين غم، چه کردند، چه شد، در روز اول محرم سال 61 در بيرون کوفه به امامت حسين بن علي نماز خواندند اما در 10 محرم سال 61 همين نااهلان سر از پيکر فرزند رسول الله جدا کردند. طفل شش ماهه او اصغر خون پيکر او اکبرش رعنا جوان برادرش. آن علمدار سپاه لشکرش سقاي اهل خميه اش .قاسمش ،آن يادگار نازنين برادرش و... را با لب تشنه کشتند وعريان وبي کفن دفنشان کردند. اي انسانها، اي خفتگان متحرک ،اي کساني که کنون اين وصيت نامه را مي شنويد هزاران وشايد هزاران بار اين داستانهاي رازدار را با گوش خود شنيدهايد اما چرا... کاروان سالار حسين بن علي به سرداري زينب نداي مظلوميت اسلام را به گوش تاريخ رساند که در زمان نتوانستن بايد خون داد،انسان بلاشک خواهد مرد واين بدن مادي به خاک سپرده خواهد شد واز آن چيزي جز چند تکه استخوان بجا نخواهد ماند ولي اعمال انسانها وتاريخ بشريت که نخواهد مرد، گوش کنيد با صغري وکبري يافتن سر در آخر نبريم ، روزگاري نطفه هاي بدنيا خواهند آمد وخواهند مرد ،اما چه بگويم، آيا جواب خواهيم داشت؟ وامروز پرچمدار کاروان سالار حسين، خميني کبير است وبر ما تکليف است که نگهبان خون پاک ثارالله باشيم ودر اين راه جهاد را بعنوان اصل جدا نشدني در زندگي روزمره بپذيريم وبدانيم که بهشت را بها ميدهند نه به بهانه .بله همسرم: به زينب بياموز که چگونه پيام رسان خون پدر باشد به او داستان پر افتخار اسيري طفلان حسين را بيامرز وداستان خداحافظي سکينه با پدر، در آخرين ديدار را ياد بده وبه او بگو همه خواهيم مرد اما مرگ حسين بن علي با مرگ ابن عباس صد فرق است به او بگوکه جهان صحنه کارزار حق وباطل است واگر در تمام زندگي در کنار حق نبودي زندگي را به پوچي خواهي گذراند به او بگو که پدر هرشب جمعه با جميع شهداء به ديدار حضرت اباعبدالله الحسين خواهد رفت واگر ميخواهد در فضاي نوراني و پر از معنويت، من هم در نزد ابا عبدالله بنشينيم و فخر کنم بايد زينب باشد. بهوش باشيد که دشمن تنها سلاحش تفرقه است و در اين راه بسيار سرمايه گذاري کرده است واگر بتواند در اين راه پيروز شود مساويست با رکود انقلاب، انقلاب را تنها دردور اطراف خود به حساب نياوريد انقلاب اسلامي براي نجات بشريت از قيد استعباد، استعمار واستثمار است، در اين راه ديانت بايد در کنار سياست باشد که جدا يي اين دو، انحراف محض است. صفوف خود را فشرده تر کرده وبه جمع خود قانع نباشيد در عين حال که اشداء علي الکفار هستيد رحماءبينهم باشيد وسعي کنيد با جذب انسانهاي ديگر جاي خالي شهيدان را پر کنيد. واز همه دانش آموزان عزيزي که در محضر آنها کسب فيض کرده ام حلا ليت طلبيده وآنها را به استواري در اسلام وصيت مي کنم، بهوش باشيد که آينده انقلاب دريد تواناي شما مومنان است که اگر به صلاح و سلاح مجهز شديد سند رهايي اين ملت مظلوم را امضاء خواهيد کرد ودر غير اين صورت خود دانيد .در انتها از همه انسانهایی که به نحوي با آنها سرکار داشته ام حلاليت مي طلبم والتماس دعا دارم وتنها يک جمله مي گويم آن اينکه :
1- امامت وامام را فراموش نکنيد.
2- دعا سلاح است با اين سلاح به جنگ شيطان نفس رويد.
3- وارثان شهداء را فراموش نکنيد. جنگ، جنگ تا رفع فتنه درجهان برافراشته باد پرچم توحيد .مرگ استکبار جهاني ومزدوران داخلي او.
نظر شما