نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (40)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « قرار بود که به تنگ چذابه بروم وليکن جهت ساختن پل با اکبر دهقان رفتم بستان پيش سرگرد خزائمی تا برنامه انتقال صفحه ی آهن به سوسنگرد که جهت...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۶۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۵

خاطرات رزمندگان گردان 410 غواص لشکر ثارالله؛
نوید شاهد – شهید "علی عابدینی" گفت: «دعا مي‌کنم و اميدوارم بار ديگر براي شرکت در مراسم شهادت من به اينجا بيائيد. از همه‌ي شما مي‌خواهم دعا کنيد که ديگر زنده به لاهيجان برنگردم.»
کد خبر: ۵۱۴۶۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۳

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (39)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از حمام در ميان راه چون هوا تاريک بود احمد داخل جوی آب کثيف افتاد. الان هم در اتاق نشسته ام و دارم بر آينده ای فکر می کنم که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۶۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۴

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (38)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «شور و بلوای زايد الوصفی در ميان مردم بود همه کنار خيابان ها ايستاده بودند ماشين ها با چراغ روشن حرکت می کردند. خوشحال و شادان...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۶۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۲

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (37)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از بدرقه آمدم داخل اتاق بی اندازه دلم گرفته بود. زياد هم خوابم می آمد. نشستم خاطره بنويسم خوابم برد...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۶۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۱

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (36)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ساعت 8 صبح با اکبر دهقان و سيد محمدتقی ديده ور رفتيم به خط. ابتدا سری به آنجا که ديده ور شهيد شده بود زديم و برادرش...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۱

نوید شاهد - مادر شهید "سیدخدابخش موسوی" در خاطره ای می گوید: «پسرانم کوچک بودند و به شدت به آنها وابسته بودم. روزی یکی از خویشاوندم برای فروش میوه ها تنها بود و کمکی نداشت، قرار شد پسر بزرگم برای کمک به او برود و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۰

نوید شاهد - مادر شهید "سیدخدابخش موسوی" در خاطره ای می گوید: «ما در تابستان ها فرشی از داخل خانه به دوش می گرفتیم و در حیاط خانه پهن می کردیم و پس از صرف شام و صبحانه و خواب در زیر آسمان پرستاره، صبح روز بعد آن فرش را جمع کرده و به داخل می بردیم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۰

نوید شاهد - مادر شهید "سیدخدابخش موسوی" در خاطره ای روایت می کند: پسرم انفاق می کرد و همیشه می گفت برای فردا خدا کریم است. یک روز برای عروسی خدابخش شش دست رختخواب خریدم که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۹

خاطره خودنوشت "سیدخدابخش موسوی" (6)
نوید شاهد - شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «اميدوارم که پاسداريم برای خودنمائی و ريا و شغل نباشد. فقط و فقط به خاطر حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی که همانا...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۹

خاطره خودنوشت "سیدخدابخش موسوی" (5)
نوید شاهد - شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «روزی که به نور آباد رسيدم تشييع جنازه برادر شهيدمان الله حسين لشکری بود که با ما در جبهه دهلاويه سوسنگرد به شرف شهادت نایل آمدند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۸

خاطره خودنوشت "سیدخدابخش موسوی" (4)
نوید شاهد - شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «دستور پيشروی دادند. هوا روشن بود. از خاک ريز به سومی عبور کرديم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۵۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۷

نوید شاهد - «گاهی هفته به هفته به خانه ما نمی‌آمد. یک راست از شرکت به مسجد لعل و از مسجد هم به شرکت می‌رفت. مادرم برای دیدنش به مسجد می‌رفت و می‌گفت: «نه نه مرده مگه، خانه نداری؟ مگه مادر نداری؟ چرا نمی‌آی خانه؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "مهدی رجبلو" از زبان خواهر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۴۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۳

نوید شاهد - برادر "شهید عبدالکریم اسلام پور" در خاطره ای می گوید: «دی ماه سال 1363 بود. در واحد ادوات تیپ المهدی در جبهه جنوب آبادان مشغول خدمت بودم و برادرم عبدالکریم در لشکر 21 حمزه بود. یک روز...» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۴۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۱

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «ناگهان در یکی از شب‌های عملیات که ازدحام مجروحان بیداد می‌کرد خبر آوردند در آن گیرودار زائویی مراجعه کرده است. غیر از من هیچ مامایی در بیمارستان نبود. گفتم او را به بخش زایمان منتقل نمایند. مرتب به کردی غلیظ صحبت می‌کرد. این دیگر آخر بدشانسی بود...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "محبوبه ربانی‌ها" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۴۴۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۱

نوید شاهد - «به او گفتم تو که اینقدر به خانواده‌ات وابسته‌ای، برگردد، ولی هر بار لبخندی می‌زد و می‌گفت اینکه دل‌تنگی و وابستگی داشته باشی؛ ولی از آن‌ها به خاطر اعتقادت بگذری خوب است والا اگر علاقه‌ای نداشته باشی اینجا با شهر خودمان تفاوتی ندارد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز "عمران ثقفی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۴۳۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۰

در روایت از شهیدنامدار مطرح شد؛
نوید شاهد - «شهیدلطف‎الله نامدار» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایت از این شهید آمده است که او عشق بسیاری از امام در دل داشت و به یمن عشق به امام حسین (ع) روز عاشورا شهادت روزی‌اش شد. زندگی و روایت از این شهید را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۲۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۱

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «آخرین باری بود که توسط قطار نیرو به جنوب اعزام می‌شد، چون هواپیما‌های عراقی قطار‌ها را هدف قرار می‌دادند و چند بار قطار‌های حامل رزمندگان را بمباران کرده بودند ...» این خاطره را از زبان "رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۲۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۹

نوید شاهد - همسر شهید «غریب سعید زاده» در مورد وی اینکونه بیان می‌کند: در کنار مزار پدرم قبری خالی وجود داشت که تازه آن را کنده بودند، غریب با اشاره به قبر خالی گفت: آنجا هم جای من است، من تنم لرزید، ولی خیلی حرفش را جدی نگرفتم هر وقت به مزار شهدا می‌رفتیم متوجه آن قبر خالی می‌شدم و به یاد حرف‌های همسرم می‌افتادم یه جورایی ذهنم را تا ساعت‌ها مشغول خود می‌کرد.
کد خبر: ۵۱۴۱۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۸

روایتی از همرزم شهید "بهمن آرمین"؛
نوید شاهد - "علیرضا فرهنگیان" همرزم شهید "بهمن آرمین" می گوید: «بی درنگ از سنگر خارج شدم با پای برهنه به طرف جاده منتهی به خطوط مقدم رفتم، چند دقیقه‌ای نگذشت که آمبولانسی نمایان شد و جلوی پای ما توقف کرد. به سرعت در آمبولانس را باز کردم. چهره ی خندان آرمین پر از خون بود.»
کد خبر: ۵۱۴۱۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۸