«نزدیک ظهر مقداری از وسایل را پشت ماشین گذاشتیم تا به محل جدید ببریم هنوز از بیمارستان زیاد دور نشده بودیم که صدای بمباران آمد هراسان برگشتیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷
«دشمنان متوجه شدند و رگبار را به سمت قایق ما نشانه رفتند و در همان ابتدا قایقرانها و بیسیمچیها به شهادت رسیدند. تیری هم به شکم آقای عراقی خورد. آقای صلحجو هم تیر خورد. گالونهای بنزین هم در کف قایق ریختند ...» ادامه این خاطره از جانباز «حمزهعلی قربانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۶
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«یادم هست مردم جمع شده بودند و با تعجب کشتهها را نگاه میکردند. کشتههای تنومندی که لباس نظامی و کردی پوشیده و سرشان هم دستمال بسته بودند. من تا حالا چنین وضعیتی را ندیده بودم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۶
برگی از خاطرات شهید «لشگری» در اسارت؛
«من اولین خلبان ایرانی بودم که به اسارت درآمدم و سروان بعثی میخواست قدرت تحمل و شکنجه خلبانان ایرانی را نیز محک بزند. با عنایت خداوند اراده کرده بودم به هیچوجه حرف نزنم و سروان بعثی را در این مأموریتش ناکام بگذارم ...» ادامه این خاطره از خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» طی دوران اسارت را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۵
همزمان با سالروز شهادت شهید «نادر مهدوی» مجموعه تصاویر این شهید گرانقدر توسط پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد بوشهر منتشر شد.
کد خبر: ۵۵۸۳۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۵
«یک روز مانده به عملیات، شهید علی گلریز به دوستانش سفارش هر کس میخواهد بداند در عملیات چه اتفاقی برایش رخ میدهد، بهتر است سه بار قبل از خواب سوره اخلاص را بخواند، عمل فردایش را خواهد دید ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۲۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۳
برگی از خاطرات همسر شهید «خسرو وفایی»
«مادربزرگی که بسیار مؤمن و باخدا بود و در طول این مدت به اندازه یک عمر به من محبت کرد و خیلی از مسائل اخلاقی و دینی را به من آموخت. در آن ایام به یاد ندارم شبی سر بر بالین گذاشته باشم و نمازمان را با هم نخوانده باشیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همسر شهید «خسرو وفایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۲۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۲
برگی از خاطرات؛
«فرد مسلمانی که از تاریخ اسلام بیخبر باشد و از وقایع آن عبرت نگیرد هرگز نخواهد توانست که به اسلام و مسلمین کمک و یاری بدهد و دین را در مسیر صحیح خویش یاری نماید ...» ادامه این خاطره از شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۲۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۰
«من ندیدم حتی یک ذره نان خشک از منزل حاجآقا بیرون ریخته شود و یا برای یکبار هم ندیدم که غذای اضافی و مانده است و منزل حاجآقا بیرون ریخته شود ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۲۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۰
«مدتی میشد که عضو سپاه شده بود و در بهداری کار میکرد پیش من آمد و از من خواست که با خانم بابایی صحبت کنم تا اگر راضی است با هم ازدواج کنند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «محسن بلندیان» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۲۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۰
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«بیشک و بیتردید من خود تسلیم این همه بزرگی هستم. خداوند خود در خلقت شما در شگفت است. شما که جان خود را که بزرگترین چیز در وجود آدمی است مانند پر کاهی بر عرصهی پرواز گذاشتید ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۱۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
«اگر فرمانده محور سؤال میکرد راه یا محور باز است؟ میگفت اول من رد بشوم اگر مین یا مانع دیگری نبود بعد بچهها را ببرید ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مسیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۸۱۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«بهرام جان همانطوری که آرزو داشتم شده، و در جای خیلی خوبی در یکی از کمینگاههای هورالعظیم قرار گرفتهایم. به همه بگو هر که دارد هوس کرببلا بسمالله ...» این نامه رزمنده کامبیز فتحیلوشانی طی دوران دفاع مقدس به بهرامعلی نصیری را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۱۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
برگی از خاطرات شهید «اسماعیل بحری»؛
«یک روز به عکاسی رفته بود و یک عکس بزرگ گرفته بود و گذاشته بود روی طاقچه، همین که من چشمم به عکسش خورد، گفتم: چه عکس خوبی گرفتی. گفت: این عکس را برای حجلهام گرفتهام، خوب است ...» ادامه این خاطره از شهید «اسماعیل بحری» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۹۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۳
گفتگوی تصویری با جانباز «مراد ویس خسروی»
«مراد ویس خسروی»، می گوید: دوم راهنمایی بودم که به جبهه رفتم در هشت سال دفاع مقدس خدمت سربازی را گذراندم و فعالیت هایم را با عنوان بسیجی ادامه دادم. 32 تیرماه 1367 در روستا بودم که هواپیماهای عراقی روستا را بمباران شیمیایی کردند و من هم شیمیایی شدم. همه ی بدنم تاول زده بود و هنوز هم آثار این مجروحیت در من وجود دارد.
کد خبر: ۵۵۷۹۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۱
برگی از خاطرات؛
«بعدازظهر بود و زنگ آخر و آن هم امتحان ریاضی. خانم معلم برگههای امتحانی را پخش کرده بود و دانشآموزان هم مشغول نوشتن امتحان بودند که یکدفعه صدای بوقهای طولانی ماشین فضا را پر کرد صدای بوق، بوق ماشینها سکوت کلاس را بههم زد بعضی از بچهها با هیجان از جایشان بلند شدند و گفتند عروس میبرند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «صغری بهرامی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۷۹۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۱
«ماه محرم در مرداد ماه یعنی اوج گرما بود. مزدوران عراقی به اسرا اجازه عزاداری نمیدادند اما یک روز با اصرار به آنها گفتند که آزاد هستید عزاداری کنید. بعد از عزاداری این مزدوران به یک باره وارد محوطه شده اسرا را بیرحمانه میزدند و مسخره میکردند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۸۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۸
«شالباف گفت ترابی بلند شو بریم جلو ببینیم چه خبر است؟ من ناخودآگاه گفتم بگذار استراحت کنم، خستهام! ایشان چیزی نگفت خندید و تنهایی رفت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۷۸۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷
برگی از خاطرات شهید «میوهچین»؛
«علی در دورهای که مسئولیت آموزش داوطلبانه عازم جبهه را برعهده داشت همیشه بعد از پایان هر دوره آموزشی میگفت الان حس و حال خاصی دارم و احساس میکنم افراد را در حین آموزش بهعلت سختگیری و دقت در کار رنجاندهام ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوهچین» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۸۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«هم قسم شده بودیم تا شهید نشدیم از خط برنگردیم عقب. چند ماه اول در هر عملیاتی که شرکت میکردیم، هر ۱۵ نفرمان صحیح و سالم برمیگشتیم. حتی کوچکترین خراشی هم برنمیداشتیم. رویمان نمیشد سرمان را بالا بگیریم از خجالت ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۷۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶