نگاهی به زندگینامه سردار شهید "مهدی شریفیپور"
سهشنبه, ۱۷ تير ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۰۰
نوید شاهد - با پیروزی انقلاب اسلامی، خانواده شریفیپور به روستای زادگاه خود بازگشتند و به کار کشاورزی مشغول شدند اما شهید "مهدی شریفی پور" در تهران نزد داییاش ماند و پس از اخذ دیپلم به زادگاه خود مراجعت کرد و در داروخانهای در خُمام مشغول کار شد. نویدشاهدگیلان به مناسبت سالگرد این شهید بزرگوار، گذری بر زندگی وی داشته است که در ادامه میخوانید.
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ شهید مهدی شریفیپور سال ۱۳۳۶ در روستای جیرسر از بخش چوکام رشت به دنیا آمد. پس از گذشت شش سال، دوران ابتدایی را در مدرسه نبوت روستای چوکام آغاز کرد. او به مدرسه و تحصیل بسیار علاقه مند بود و همیشه از شاگردان ممتاز مدرسه محسوب میشد، طوری که یکبار وقتی نمره ۱۸ گرفت، با اعتراض شدید معلم خود مواجه شد! پس از اتمام سال چهارم دبستان، سال پنجم را در مدرسه سربازار چوکام به تحصیل پرداخت.
در این دوران، خانوادهاش به علّت درآمد ناکافی کشاورزی دچار فقر مالی و تهیدستی شدید شدند و به اجبار به تهران مهاجرت کردند. اما مهدی در همان روستا نزد عمویش که بسیار به او علاقه مند بود، ماند و پس از اتمام تحصیل در دوره راهنمایی عازم تهران شد.
زندگی در تهران بسیار مشقتبار بود. به ناچار لباسهای مندرس و وصلهدار میپوشید و به جای کفش، دمپایی کهنه عمویش را به پا میکرد. مدتها به علّت نداشتن لباس مناسب از خانه بیرون نمیآمد. حقوق کارگری پدر، کفاف تأمین هزینه های تحصیلی و لباس خانواده پرجمعیت آنها را نمی داد. مادر و خواهرش برای تأمین مخارج در یک مغازه گزسازی در نزدیکی منزلشان در میدان جلیلی، مشغول کار شدند. با این حال مهدی در کلاس های شبانه دبیرستان فاطمیه خیابان شوش ثبت نام کرد. روزها در یک کارگاه خراطی کار می کرد و شب ها درس می خواند.
با آغاز نهضت اسلامی، مهدی در تظاهرات خیابانی شرکت می کرد. او در واقعه ی ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در میدان ژاله حضور داشت و وقتی به خانه برگشت آثار خون روی لباس هایش مشهود بود. خواهرانش را برای شرکت در راهپیمایی ها تشویق و ترغیب می کرد و آنها را به حجاب و نماز سفارش می نمود و توصیه می کرد که باید زینب وار عمل نمایید.
مهدی شریفی پور در توزیع و پخش اعلامیه های حضرت امام(ره) به طور فعال شرکت داشت. اعلامیه ها را در خانه نگهداری و سپس توزیع می کرد. گاهی اوقات اعلامیه ها و عکس امام(ره) را به رشت و زادگاه خود می برد و در شهرهای استان گیلان توزیع می کرد.
به مطالعه کتاب های مذهبی علاقه ی فراوانی داشت . قبل از انقلاب، کتاب های مذهبی را مطالعه می کرد که ممنوعه بود. به همین خاطر آن ها را در زیرزمین منزل پنهان می کرد. علاوه بر حضور مستمر در تظاهرات خیابانی، شب تا صبح در منزل "کوکتل مولوتف" می ساخت و برای مقابله با نیروهای حکومت نظامی به نیروهای انقلابی می رساند. در نتیجه این اقدامات به شدت تحت تعقیب مأموران حکومت نظامی قرار گرفت و محل سکونت وی در منزلی مستقل و جدا از خانواده تحت مراقبت قرار داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، خانواده شریفی پور به روستای زادگاه خود بازگشتند و به کار کشاورزی مشغول شدند. اما مهدی شریفی پور در تهران نزد دایی اش ماند و پس از اخذ دیپلم به زادگاه خود مراجعت کرد و در داروخانه ای در خُمام مشغول کار شد. پس از مدتی به تهران بازگشت.
به سبب علاقه و استعداد سرشاری که داشت در دانشگاه تهران، در رشته پزشکی مشغول به تحصیل شد.
در تهران نیز بار دیگر در داروخانه ای به کار پرداخت. در همین داروخانه بود که با خانم رقیه بی صبر شیخ حسن، آشنا شد و از خانواده خود خواست تا به خواستگاری او بروند. به این ترتیب در ۲۶ آبان ۱۳۵۸ طی یک مراسم بسیار ساده که فقط خانواده ی عروس و داماد حضور داشتند، ازدواج آنان سرگرفت.
حدود یک سال بعد در دی ماه ۱۳۵۹ برای پاسداری از انقلاب اسلامی درخواست عضویت رسمی در سپاه پاسداران داد. از بیستم دی ماه همان سال به عضویت رسمی واحد بهداری ستاد مرکزی سپاه پاسداران در تهران درآمد و از آن زمان تا ۳۰ بهمن ۱۳۶۰ در بیمارستان ولیعصر در قسمت پرسنلی بهداری مشغول به کار شد.
چنان به کار خود علاقه داشت که از صبح تا دیر وقت کار می کرد و خستگی نمی شناخت. هر زمان که به زادگاه خود می رفت به افراد انجمن اسلامی برای پیشبرد کارها، راهنمایی و کمک می کرد. او در احداث پایگاه بسیج زادگاهش نقش فعال داشت.
از دشمنان انقلاب اسلامی به خصوص منافقین تنفر بسیار داشت و در درگیری ها با آن ها شرکت می کرد. به همین خاطر مورد کینه منافقین بود و او را تهدید به ترور کرده بودند. در پی افزایش این تهدیدها چندین بار مجبور شد منزل خود را تغییر دهد.
مهدی شریفی پور در ۹ اسفند ۱۳۶۰ عازم جبهه جنگ تحمیلی شد و تا ۵ خرداد ۱۳۶۱ در جبهه خرمشهر به عنوان پزشکیار انجام وظیفه کرد. پس از بازگشت به تهران در تاریخ ۳ مرداد به مسئولیت درمانگاه خاتم الانبیا منصوب شد.
با وجود علاقه ی شدید به همسرش می گفت : «شما برایم خیلی عزیز هستید، ولی جبهه رفتن واجب تر است.»
اول مهر ۱۳۶۱ بار دیگر به مدت بیست و سه روز عازم جبهه شد و در تیپ محمد رسول الله (ص) مشغول شد. به دنبال آن به علّت حُسن انجام وظیفه در تاریخ ۲۸ دی ۱۳۶۱ به مسئولیت معاونت اداری و مالی بهداری منطقه ده سپاه منصوب شد. پس از مدتی از تاریخ ۲۳ اسفند همان سال به مدت سه ماه مأموریت یافت تا از کلیه واحدها، پایگاه ها، مقرها و پادگان های منطقه بازدید و مسائل و مشکلات بهداری آنها را برای پیگیری گزارش نماید.
پس از اتمام مأموریت در خرداد ۱۳۶۲ برای زیارت به سوریه رفت.
از ۲۶ دی ۱۳۶۳ به مسئولیت امور مالی واحد بهداری منطقه مرکزی سپاه پاسداران منصوب گردید.
حضور در جبهه برای او اولویت داشت. مواقعی که در تهران بود شب های جمعه برای زیارت قبور شهدا و دوستانی که شهید شده بودند، به بهشت زهرا می رفت.
مهدی هر بار که می خواست به جبهه برود، اصرار داشت که رضایت مادرش را جلب نماید. هنگامی که مجروح شده بود، وقتی از او خواستند برای بهبودی در تهران بماند، گفت : «من باید به جبهه بروم، آنجا به من احتیاج دارند.»
او برای اینکه هم از جبهه دور نباشد و هم در کنار همسرش باشد در مقطعی، همسرش را به اندیمشک برد و مدتی در خانه های سازمانی شهید کلانتری ساکن شدند. آن ها با خانواده فرهاد آسمانی (که بعدها به شهادت رسید) با هم زندگی می کردند. در این زمان در پادگان دوکوهه به فعالیّت شبانه روزی مشغول بود. او در عملیات فتح خرمشهر، والفجر مقدماتی، بندر فاو شرکت داشت. در عملیات فاو مجروح شیمیایی شد.
وی پس از عملیات فاو به مسئولیت بهداری لشکر سیدالشهدا علیه السلام منصوب شد. در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۵ در سمت مسئول بهداری لشکر سیدالشهدا علیه السلام به منظور بررسی وضعیت امور دارویی سپاه ۱۱ قدر، عازم جبهه شد.
با آغاز مقدمات عملیات کربلای۱ در منطقه مهران فرماندهی یکی از گردانهای لشکر۱۰ سیدالشهدا علیه السلام را بر عهده گرفت.
قبل از آغاز عملیات، به شناسایی منطقه عملیاتی در خط مقدم جبهه رفت. در این زمان حال و هوای خاصی داشت. شبی قبل از عملیات به اتفاق یکی از همرزمانش، آقای شفیعی، برای عملیات شناسایی رفت. هنگام برگشت به وی گفت: «خواب دیده ام در این عملیات شهید خواهم شد. شما جنازه ی مرا به روستای جیرسر چوکام ببر.»
خواب مهدی شریفی پور تعبیر شد و وی در تاریخ ۱۴ تیر ۱۳۶۵ در عملیات کربلای۱ در منطقه عملیاتی مهران بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. بنا به وصیت خودش، او را در گلزار شهدای روستای جیرسر چوکام به خاک سپردند.
نظر شما