شب وصال؛ زندگینامه شهید غلامحسین نجفی
يکشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۱۴
شهید "غلامحسین نجفی چکوسری" در اوایل انقلاب اسلامی نیز به دور از دیدگان خانواده به جرگه مبارزان و انقلابیّون پیوست و هیچ گاه فعالیتهای خود را برای کسی ابراز نمیکرد. نویدشاهدگیلان گذری بر زندگی این شهید گرانقدر داشته است که در ادامه میخوانید.
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ شهید غلامحسین نجفی چکوسری فرزند حسن سوم آذر 1333 در شهر رشت در خانوادهاي مذهبی چشم به جهان گشود.
شهید نجفی اخلاق و روحیاتی منحصر به فرد داشت! در حفظ شأن و مقام پدر و مادر و رعایت ادب و احترام به آنها سخت کوشا بود تا بدانجا که از سایر برادران و خواهران خود توانست در این زمینه پیشی بگیرد. فردی مردم دار بود و مَنِشی سخاوتمند داشت. اغلب اوقات برای اقامه نماز به اتّفاق پدر بزرگوارش به مسجد طالقانی واقع در بیستون رشت می رفت.
در اوایل انقلاب اسلامی نیز به دور از دیدگان خانواده به جرگه مبارزان و انقلابیّون پیوست و هیچ گاه فعالیت های خود را برای کسی ابراز نمی کرد. از داشتن چیزهایی که دیگران در اختیار نداشتند و از آنها محروم بودند، دوری می کرد و سعی داشت همیشه خود را یک جوان معمولی با ظاهری بی آلایش نشان دهد. شهید نجفی به آموختن علوم و مطالعه کتاب های دینی و سیاسی علاقمند بود و برای شناختن هرچه بهتر مسیر انسانی، تکامل روح را امری مطلوب و سازنده می دانست.
شب وصال
آن شب همه دوستان دور هم جمع بودند و با یکدیگر شوخی و تفریح می کردند و مدام سر به سر همدیگر می گذاشتند. همین شوخی ها و مزاح های بچه ها بود که روحیه ما را بالا می برد و دل تنگی های خاص را از ما دور می کرد. امّا آن شب شهید نجفی از تمام همرزمانش خواست که از شوخی کردن دست بردارند و دور هم جمع شوند تا برایشان صحبت کند و بتواند صورت زیبای آن ها را به خوبی بنگرد. وقتی که همه ساکت شدند او چنین شروع کرد:
بچه ها شاید ساعاتی دیگر طوری شود که دیگر، همدیگر را ندیدیم. دوستان همسنگر او از این حرف شهید نجفی تعجّب کردند و در همان حال خودشان را جمع و جور کردند و با حالت احترام به حرف های او گوش فرا دادند. شهید نجفی لحضاتی از سنگر خارج شد و بعد از دقایقی مجدداً بازگشت و مقداری پرتقال را که بعد از پاتک نیروهای ما به سنگرهای عراقی ها در آنجا مانده بود، با خود آورد و به ما داد و گفت: امشب از خودتان پذیرایی کنید. بعد از چند لحظه، اسلحه خود را برداشت و برای دیده بانی بیرون رفت ببیند تا با عراقی ها چقدر فاصله داریم. ساعاتی گذشت. ناگهان صدای انفجار به گوش رسید. همه بچه ها از سنگر بیرون آمدندو ومشاهده کردند که شهید نجفی با حالتی خمیده بر زمین نشسته و دست بر سینه گذاشته، پس از لحظه ای نقش بر زمین شد. به سرعت به طرفش دویدیم هنگامی که بر بالینش رسیدیم، با صدایی آرام گفتند: بچه ها مواظب خودتان باشید. بعد از حال رفت. فوراً به بچه های بهداری گفتیم که هرچه سریع تر نجفی را به داخل آمبولانس گذاشته و به درمانگاه ببرید. امّا شهید نجفی از روح بلند و عشق عمیق خود آگاه بود و می دانست که آن شب، شب وصال اوست و این امر نیز در همان شب، تحقق یافت و او به معشوق خود رسید.
فرازی از وصیت نامه شهید:
به دوستانم سفارش می کنم که به مساجد بیایند و آنجا را پر کنند تا فرصت طلبان مسجد را در دست نگیرند، زیرا دشمن ما و تمامی مردم محروم، امپریالیسم و سرمایه داران جهانی که مخالف دین می باشند، در کمینند ما از تنها راه رهایی انسانها که بازگشت به قوانین قرآن است، جدا بمانیم!
نظر شما