در دفاع از کیان اسلامی فقط جوانان نبودند که عاشقانه لبیک می گفتند، بلکه پیر مردها و نوجوانان کم سن و سالی هم بودند که احساس مسئولیت می کردند و گلستانی از عشق به خدا در دلهایشان روئیده بود .
شهید غلامحسن جانی زاده به راهیان کربلا پیوست
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ در دفاع از کیان اسلامی فقط جوانان نبودند که عاشقانه لبیک می گفتند ، بلکه پیر مردها و نوجوانان کم سن و سالی هم بودند که احساس مسئولیت می کردند و گلستانی از عشق به خدا در دلهایشان روئیده بود . یکی از این پیر مردهای با صفای بسیجی شهید غلامحسین جانی زاده است . مردی از خطه سر سبز گیلان .

شهید غلامحسن جانی زاده در سال 1309 در روستای پس بیجار گفشه ( از توابع لشت نشاء) متولد و در خانواده ای مذهبی و در دامن مادری مؤمنه و پاک تربیت یافت . مادرش او را از همان دوران کودکی با قرآن و نماز و سایر مسائل شرعی آشنا ساخت .

شهید بزرگوار ، از همان دوران کودکی قلبی بسیار رئوف و مهربان داشتند و دستگیری ضعيف و کمک به فقراء از خصوصیات شخصیتی ایشان بود ، تا آنجا که در محل خویش به این کار معروف گشت . شهید بزرگوار در دوران جوانی ازدواج نمود که ثمره ی آن ، دو پسر و سه دختر است. در دوران میان سالی و پیری از آنجایی که علاقه ی فراوان و وصف ناشدنی نسبت به ائمه اطهار ( سلام ا… علیهم اجمعین ) و همچنین روحانیون داشت . به مساجد و محافل روحانیونی چون حاج آقا ضیابری در رشت وآقا سید جلال فاطمی در لشت نشاء می رفت و از ایشان درس احکام فرا می گرفتند و از چگونگی اوضاع کشور مطلع می شدند ، و وقتی به خانه می آمدند آنها را برای ما شرح می دادند و از احکام می گفتند و از ما می خواستند که مقلد امام خمینی (ره) که در خارج از کشور در تبعید به سر می بردند ، باشیم . از آنجایی که ارادت فراوانی نسبت به حضرت امام (ره) داشتند ، همیشه سر نماز برای سلامتی و طول عمر ایشان دعا می کردند و همواره از واقعه ی عاشورا می گفتند و عاشقانه می گریستند . و حدوداً سال 57 بود که امام خمينی از تبعيد به کشور باز می گشتند که شهيد بزرگوار با اميد و شور و نشاط خاصی به اخبار راديو گوش می دادند و بلاخره انقلاب اسلامی ایران با فداکاری و رشادت خیل عظیمی از مردم به پیروزی رسید و بعد از یک سال از پیروزی انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) و تشکیل ارتش بیست ملیونی با عنوان بسیج را دادند.

ایشان ، همگان را به بسیجی بودن تشویق می کردند . شهید که وضعیت کشور را می دیدند احساس مسئولیت کردند و با آنکه پنجاه و یک سال سن داشتند به طور داوطلبانه به عضویت بسیج در آمدند و پس از دیدن آموزش نظامی راهی جبهه های جنگ شدند .

حدوداً دو سه ماه قبل از عضویت در بسیج ، بزرگواری به ایشان گفته بود که نماز شب و نماز شهادت بخوان و لذا ، ایشان از همان زمان شبها را به شب زنده داری و عبادت می پرداختند . شهید بزرگوار در عملیات رمضان ، طریق القدس ، آزادی خرمشهر و چندین عملیات دیگر شرکت داشتند و در این زمان هرگاه به ایشان مرخصی می دادند سعی می کردند زود اعزام شوند و هر وقت از ایشان در مورد وضعیت آنجا و چگونگی روزگار سئوال می کردیم ، با امیدواری خاصی می فرمودند : انشاء الله پیروز می شویم و راه کربلا باز می شود و همه به زیارت آقا ابا عبدالله الحسین (ع) می رویم .

در طول مدتی که در جبهه ها بودند ، بارها امدادهای غیبی و الطاف خداوند و کمک های امام زمان (عج) را مشاهده کردند و از این رو لطف خداوندی شامل حالشان شد و شربت شیرین شهادت نوشیدند .

آخرین بار که برای مرخصی آمده بودند ، وسایلش را جمع کرد که برود . دختر کوچکش که هشت ساله بود می گوید : بابا نرو ، ممکن است شهید بشوی . شهید به ظاهر قبول می کند و آن روز او را به بازار می برد و روز را با او سر
می کند . فردا صبح خیلی زود با همسرش خداحافظی می کند و می گوید : این بار دیگر بر نمی گردم . این وداع گر چه تلخ است ، ولی حلقه وصلم با خداست و مرا به آنچه که همیشه آرزویش را داشتم می رساند . لذا به راهیان کربلا می پیوندد .

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده