مروری بر زندگینامه شهید عبدالله صمدی
شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۰۵
شهید عبدالله صمدی در سال 1364 در كردستان به شهادت رسيد
به گزارش نویدشاهدگیلان سخن گفتني از شهيد فوق العاده مشكل است. زيرا كه آنان گل هاي با طراوت انتخاب شده از جانب خداوند مهربانند كه در حديثي فرموده است كه من خونبهاي شهيدم.
خلاصه مطلب اينكه سخنم را درباره شهيدي آغاز مي كنم كه بيسار با ارزش بوده و در راه اعتلاي كلمه توحيد و تثبيت نظام اسلامي فوق العاده از خود گذشتگي و ايثار نموده است زيرا شهيد صمدي مانند ما بچه هاي بسيجي مجرد و تنها نبود كه راحتي از زندگي دست بشويد راهي جبهه شود او متاهل بود و داراي 7 فرزند بود كه دانستن نظر آنها از خاطره اي است كه فهميديم.
ما با تعدادي از بچه هاي بسيجي اش براي دفاع از انقلاب و پاسداري ارزشهاي نظام اسلامي راهي جبهه شديم در كارواني كه به سوي كردستان مي رفت دوستاني قرار گذاشتيم و حركت كرديم و به سنندج آنگاه به سقز رسيديم خلاصه اينكه در سقز اردو زديم و چون از نظر سن و سال از شهيد صمدي فاصله اي زيادي داشتيم كمتر با ايشان ارتباط داشته ولي از دور شاهد اعمال و رفتارش بوديم و براي ما ايشان بعنوان فرد بزرگ و با ارزش داراي احترام بودند از قضا بچه ها براي خريدن هديه به شهر مي رفتند كه از جمله شهيد صمدي به شهر رفتند وقتي كه برگشتند ما ديديم تعدادي چفي خريده اند و از خود پرسيدم چرا اينقدر چفه اي خريده اند وقتي كه كنكاش كرديم ديديم كه تعدادي از آنها به هفت رسيد بعدا فهميديم كه براي هر يك از فرزندانش خريده است.
بهرحال چند روزي در سقز مانديم تا اينكه در سحرگاه روزي ما را از خواب بيدار نمودند و بطرف يكي از قله هاي بلند سقز ما را به حركت دادند و تا اينكه روز بالا بيايد به نزديكي هاي نوك قله رسيديم ناگهان فرمانده به ما دستور داد كه براي عمليات آماده شديم گفتني اين مطلب چند لحظه اي به طول انجاميد كه با باران سنگ روبرو شديم كه ضد انقلابيون براي اينكه از گلوله هاي خود بيشتر استفاده كند اقدام به پرتاب سنگ كردند تا اينكه بيشتر گلوله استفاده و آنها براي از بين بردن ما در پايان از مشكلات كمتري برخوردار باشند خلاصه اينكه ما بعد از شليك مقداري فشنگ به ما دستور دادند كه كمتر از تفنگ آن هم به صورت رگبار خودداري كنيم.
بعد از نزديك بيش از 10 ساعت جنگ و گريز طول انجاميد كه يكي از دوستانم مهدي نظريان به من گفت كه برويم در فلان جا كه تعدادي از بچه ها شهيد شده اند نهايتا بنده با ايشان با احتياط تمام براحتي حركت كرديم و محل مورد نظر رسيديم كه ناگهان شاهد منظره اي بوديم كه از طرفي بسيار دلخراش بود زيرا نزديك 25 نفر از بچه ها لشكر به وضع فجيعي شهيد شده بودند كه ما بسيار متاثر شديم و نتوانستيم جلوي گريه را بگيريم مخصوصا كه از ميان آنان دو نفر بچه هايش بودند كه يكي از آنها شهيد صمدي و ديگري شهيد حدادي بودند و از طرف ديگر اين بچه ها مانند گلهاي بسيار زيبا و با طراوت كه از گلستان چيده باشند و در محلي مخصوص براي تماشا قرار داده باشند بنظر رسيدند و در دل گفتيم خوشا بحالشان كه از منجلاب اين دنيا به سراي باقي و نزد حضرت حق تعالي شتافتند و تا اينكه در كنار اولياي الهي همانند پيامبر و ائمه مخصوصا ابي عبدالله الحسين(ع) كه سرور شهيدان است به آرامش برسند خلاصه اينكه تصميم گرفتيم هر كدام يا چند نفر با هم يكي از شهدا را به پايين قله بياوريم ما معمولا تصميم داشتيم بچه هايش را بطرف پايين حركت دهيم كه شهيد صمدي را نگاه كرديم كه معصومانه خوابيده بود چه منظره اي دل انگيز و زيبايي بود مخصوصا اينكه مشاهده كرديم گلوله درست در پيشاني ايشان شليك شده بود. و كاسه سر ايشان را نابود كرده است و چون وزن آن شهيد عزيز بيشتر از حد و توانائي من و دوستم بود نتوانستيم ايشان را حركت دهيم پس تصميم گرفتيم شهيد حدادي را به طرف پائين حركت داديم.
خوشابحالشان كه به ديدار دوست شتافتند و انشاءالله كه خداوند به ما توفيق دهد كه در سراي باقي از شفاعت ايشان برخوردار گرديم و در زندگي دنيوي بتوانيم راه درست ايشان را ادامه دهيم در پايان خداوند را به مقام و عظمت شهيدان قسم دهيم كه نظام اسلامي ما را حفظ نمود و به رهبر انقلاب اسلامي سلامتي و به خدمتگزاران اين نظام توفيق خدمت عنايت بفرمايد.
خلاصه مطلب اينكه سخنم را درباره شهيدي آغاز مي كنم كه بيسار با ارزش بوده و در راه اعتلاي كلمه توحيد و تثبيت نظام اسلامي فوق العاده از خود گذشتگي و ايثار نموده است زيرا شهيد صمدي مانند ما بچه هاي بسيجي مجرد و تنها نبود كه راحتي از زندگي دست بشويد راهي جبهه شود او متاهل بود و داراي 7 فرزند بود كه دانستن نظر آنها از خاطره اي است كه فهميديم.
ما با تعدادي از بچه هاي بسيجي اش براي دفاع از انقلاب و پاسداري ارزشهاي نظام اسلامي راهي جبهه شديم در كارواني كه به سوي كردستان مي رفت دوستاني قرار گذاشتيم و حركت كرديم و به سنندج آنگاه به سقز رسيديم خلاصه اينكه در سقز اردو زديم و چون از نظر سن و سال از شهيد صمدي فاصله اي زيادي داشتيم كمتر با ايشان ارتباط داشته ولي از دور شاهد اعمال و رفتارش بوديم و براي ما ايشان بعنوان فرد بزرگ و با ارزش داراي احترام بودند از قضا بچه ها براي خريدن هديه به شهر مي رفتند كه از جمله شهيد صمدي به شهر رفتند وقتي كه برگشتند ما ديديم تعدادي چفي خريده اند و از خود پرسيدم چرا اينقدر چفه اي خريده اند وقتي كه كنكاش كرديم ديديم كه تعدادي از آنها به هفت رسيد بعدا فهميديم كه براي هر يك از فرزندانش خريده است.
بهرحال چند روزي در سقز مانديم تا اينكه در سحرگاه روزي ما را از خواب بيدار نمودند و بطرف يكي از قله هاي بلند سقز ما را به حركت دادند و تا اينكه روز بالا بيايد به نزديكي هاي نوك قله رسيديم ناگهان فرمانده به ما دستور داد كه براي عمليات آماده شديم گفتني اين مطلب چند لحظه اي به طول انجاميد كه با باران سنگ روبرو شديم كه ضد انقلابيون براي اينكه از گلوله هاي خود بيشتر استفاده كند اقدام به پرتاب سنگ كردند تا اينكه بيشتر گلوله استفاده و آنها براي از بين بردن ما در پايان از مشكلات كمتري برخوردار باشند خلاصه اينكه ما بعد از شليك مقداري فشنگ به ما دستور دادند كه كمتر از تفنگ آن هم به صورت رگبار خودداري كنيم.
بعد از نزديك بيش از 10 ساعت جنگ و گريز طول انجاميد كه يكي از دوستانم مهدي نظريان به من گفت كه برويم در فلان جا كه تعدادي از بچه ها شهيد شده اند نهايتا بنده با ايشان با احتياط تمام براحتي حركت كرديم و محل مورد نظر رسيديم كه ناگهان شاهد منظره اي بوديم كه از طرفي بسيار دلخراش بود زيرا نزديك 25 نفر از بچه ها لشكر به وضع فجيعي شهيد شده بودند كه ما بسيار متاثر شديم و نتوانستيم جلوي گريه را بگيريم مخصوصا كه از ميان آنان دو نفر بچه هايش بودند كه يكي از آنها شهيد صمدي و ديگري شهيد حدادي بودند و از طرف ديگر اين بچه ها مانند گلهاي بسيار زيبا و با طراوت كه از گلستان چيده باشند و در محلي مخصوص براي تماشا قرار داده باشند بنظر رسيدند و در دل گفتيم خوشا بحالشان كه از منجلاب اين دنيا به سراي باقي و نزد حضرت حق تعالي شتافتند و تا اينكه در كنار اولياي الهي همانند پيامبر و ائمه مخصوصا ابي عبدالله الحسين(ع) كه سرور شهيدان است به آرامش برسند خلاصه اينكه تصميم گرفتيم هر كدام يا چند نفر با هم يكي از شهدا را به پايين قله بياوريم ما معمولا تصميم داشتيم بچه هايش را بطرف پايين حركت دهيم كه شهيد صمدي را نگاه كرديم كه معصومانه خوابيده بود چه منظره اي دل انگيز و زيبايي بود مخصوصا اينكه مشاهده كرديم گلوله درست در پيشاني ايشان شليك شده بود. و كاسه سر ايشان را نابود كرده است و چون وزن آن شهيد عزيز بيشتر از حد و توانائي من و دوستم بود نتوانستيم ايشان را حركت دهيم پس تصميم گرفتيم شهيد حدادي را به طرف پائين حركت داديم.
خوشابحالشان كه به ديدار دوست شتافتند و انشاءالله كه خداوند به ما توفيق دهد كه در سراي باقي از شفاعت ايشان برخوردار گرديم و در زندگي دنيوي بتوانيم راه درست ايشان را ادامه دهيم در پايان خداوند را به مقام و عظمت شهيدان قسم دهيم كه نظام اسلامي ما را حفظ نمود و به رهبر انقلاب اسلامي سلامتي و به خدمتگزاران اين نظام توفيق خدمت عنايت بفرمايد.
نظر شما