با نثار خون خود روشني بخش راه آيندگان باشيم
سهشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۱۵
شهید عباس نجف یار پس از رشادتهای فراوان در جبهههای نبرد حق علیه باطل در تاريخ 27 اسفند 1366 در منطقه عملیاتی حلبچه به لقاءالله پیوست و آسمانی شد.
به گزارش «نویدشاهدگیلان» خاطرات دلنشین از شهيد عباس نجف يار به نقل از دامادش که می فرمایید: پس از شنيدن خبر شهادت يكي ديگر از دوستان حزب اللّهي و همرزمش به نام شهيد محمدزاده، حالش دگرگون شد و اين تحوّل دروني را با خواندن وصيت نامه آن شهيد، پس از تشييع پيكرش در ميان مردم به همگان فهماند.
وی خاطرنشان کرد: بعد از چند روز از طريق لشكر قدس گيلان، عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد تا جاي خالي ديگر همرزمان شهيد را پر نمايد. مدّت دو ماه بود كه از ايشان خبري نداشتيم! به سفارش خانواده به منطقه رفتم تا شايد خبري از ايشان بدست آورم. پس از جستجوي بسيار، محلّ استقرار بچّه هاي لشكر قدس گيلان را پيدا كردم و به سوي مقرّشان راهي شدم. هنگامي كه به سنگر ايشان رسيدم، مشاهده كردم كه تعدادي از رزمندگان با شوخي و خنده دور هم نشسته و با هم گفتگو مي كنند و در همان حال عباس مشغول نظافت و تميزكردن سنگر است. با ديدن وي، بسيار خوشحال شدم و از اينكه به تنهائي در حال پاكيزه كردن سنگر است،
از او سؤال كردم: چه كار مي كنيد؟ مگر ساير دوستان به شما كمك نمي كنند؟ رو به من كرد و گفت: امروز من، شهردار سنگرمان شده ام و تمامي كارهاي نظافت و ساماندهي اينجا بر عهده من است. در اينجا هر روز يكي شهردار مي شود و امروز كه شما آمديد، نوبت من است و حكم شهرداري براي من صادر شده است. با شنيدن ماجرا لبخندي زدم و در جوابش گفتم: عباس جان، انشاء الله وقتي از منطقه به شهر خودتان مراجعه نموديد و تحصيلات دانشگاهيتان تمام شد، حكم فرمانداري شهرتان را هم خواهيد گرفت.
سپس همه عزيزاني كه در سنگر بودند با شنيدن اين جمله شروع كردند به خنديدن و باب شوخي را دوباره با عباس باز كردند. بعد از گذشت چند روز از ماندنم در منطقه و با خبر شدن از حال عباس، تصميم گرفتم تا به منزل مراجعت كنم و خانواده را از سلامت عباس باخبر بسازم. به هنگام بازگشت، او، تمام هدف وانگيزه مقدّسي را كه با حضور در جبهه در خود پرورانده بود با خواندن شعري برايم توصيف كرد كه مضمونش چنين بود: حسين (ع) جان، آغوشت را بازكن تا بيايم و در كنارت به آرامي بياسايم. من، تا رسيدن به آن روز، چشم به راه لطف توأم
فرازی از وصیت نامه شهید: ما از سنگر علم و دانش به سوي سنگرهاي جبهه هاي حق عليه باطل آمده ايم تا دِينمان را به وطن و مملكت اسلامي ادا كرده باشيم و بتوانيم با نثار خون خود روشني بخش راه آيندگان باشيم انشاء الله.
وی خاطرنشان کرد: بعد از چند روز از طريق لشكر قدس گيلان، عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد تا جاي خالي ديگر همرزمان شهيد را پر نمايد. مدّت دو ماه بود كه از ايشان خبري نداشتيم! به سفارش خانواده به منطقه رفتم تا شايد خبري از ايشان بدست آورم. پس از جستجوي بسيار، محلّ استقرار بچّه هاي لشكر قدس گيلان را پيدا كردم و به سوي مقرّشان راهي شدم. هنگامي كه به سنگر ايشان رسيدم، مشاهده كردم كه تعدادي از رزمندگان با شوخي و خنده دور هم نشسته و با هم گفتگو مي كنند و در همان حال عباس مشغول نظافت و تميزكردن سنگر است. با ديدن وي، بسيار خوشحال شدم و از اينكه به تنهائي در حال پاكيزه كردن سنگر است،
از او سؤال كردم: چه كار مي كنيد؟ مگر ساير دوستان به شما كمك نمي كنند؟ رو به من كرد و گفت: امروز من، شهردار سنگرمان شده ام و تمامي كارهاي نظافت و ساماندهي اينجا بر عهده من است. در اينجا هر روز يكي شهردار مي شود و امروز كه شما آمديد، نوبت من است و حكم شهرداري براي من صادر شده است. با شنيدن ماجرا لبخندي زدم و در جوابش گفتم: عباس جان، انشاء الله وقتي از منطقه به شهر خودتان مراجعه نموديد و تحصيلات دانشگاهيتان تمام شد، حكم فرمانداري شهرتان را هم خواهيد گرفت.
سپس همه عزيزاني كه در سنگر بودند با شنيدن اين جمله شروع كردند به خنديدن و باب شوخي را دوباره با عباس باز كردند. بعد از گذشت چند روز از ماندنم در منطقه و با خبر شدن از حال عباس، تصميم گرفتم تا به منزل مراجعت كنم و خانواده را از سلامت عباس باخبر بسازم. به هنگام بازگشت، او، تمام هدف وانگيزه مقدّسي را كه با حضور در جبهه در خود پرورانده بود با خواندن شعري برايم توصيف كرد كه مضمونش چنين بود: حسين (ع) جان، آغوشت را بازكن تا بيايم و در كنارت به آرامي بياسايم. من، تا رسيدن به آن روز، چشم به راه لطف توأم
فرازی از وصیت نامه شهید: ما از سنگر علم و دانش به سوي سنگرهاي جبهه هاي حق عليه باطل آمده ايم تا دِينمان را به وطن و مملكت اسلامي ادا كرده باشيم و بتوانيم با نثار خون خود روشني بخش راه آيندگان باشيم انشاء الله.
نظر شما