زندگینامه تخریبچی شهید محمد رضا غزنوی
يکشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۵۶
شهید غزنوی به آموختن علوم و مطالعه کتب دینی و سیاسی علاقمند بود و برای شناختن هر چه بهتر مسیر انسانی ، تکامل روح را امری مطلوب و سازنده می دانست .
به گزارش نویدشاهدگیلان شهید محمد رضا غزنوی در هفده هم مهر و سال هزار و سیصد و چهل دو، در خانواده ای مذهبی و متدین متولد و رشد یافت، فلذا از همان دوران طفولیت علاقه وافری به حضور در مساجد و مراسم عزاداری و جلسات مذهبی داشت و در چهره و سیمایش نورانیت و جاذبه ای معنوی موج می زد که انسان را بخود جذب و جلب می کرد و در بین دوستان و آشنایان محبوبیت زیادی داشت.
در دوران انقلاب اسلامی یکی از جوانان فعال و پرتلاش در این عرصه بود و برای ابلاغ رسالت حضرت امام امت با تشکیل جلسات آموزش قرآن و مباحثه های فرهنگی و مذهبی در مسجد امام رضای گلسار علاوه بر انجام این رسالت مهم، رونق و نشاطی وصف ناپذیر به آن محیط معنوی بخشیده بود و چنان با صلابت به عقاید و افکار اسلامی معتقد و استوار بود که هیچگاه تردیدی به خود راه نمی داد بلکه در سخت ترین شرایط برای حفظ ارزش ها و آرمان ها و استمرار اصول اسلامی و دینی و تثبیت و پایداری نظام مقدس جمهوری اسلامی تلاش و ایثار جان می نمود.
با تحمیل جنگ از سوی استکبار جهانی در غالب صدام تکریتی به سوی مناطق نبرد شتافت و شجاعانه به دفاع و نبرد با دشمنان اسلام و انقلاب پرداخت، لیکن بر خلاف دفعات قبل که هیچ ممانعتی برای رفتن ایشان بسوی میادین نبرد از سوی خانواده مطرح نبود، این بار با مخالفت ظاهری پدر مواجه شد، فلذا چند روزی در رشت حضور داشت اما نتوانست پدر و مادر عزیزش را راضی نماید و مادر مدام می گفت : پسر عزیزم می دانی که چقدر دوستت دارم و اگر خدای نکرده برایت اتفاقی بیفتد دیگر رغبتی برای ادامه زندگی بدون تو را نخواهم داشت و شهید در جواب می گفت: مادرم تمام مادران شهدا چنین احساسی نسبت به فرزندان خود دارند لیکن خداوند چنان صبر و پایداری به آنان عنایت می کند که توان هر گونه فراق و هجران را تحمل می کنند از طرفی مادر مرگ و زندگی همه ما بدست خداست و شما صبر و شکیبایی را پیشه کنید و شهادت در راه رضای خدا افتخار است و ما امت محمد (ص) هستیم؛
من(مادر) گردن مبارک پسرم را بوسیدم و حلاوت نگاه ایشان و کلام نافذش قدرت هر گونه سخن را از من ربود و متحیر به چهره روحانی وی خیره شدم، او راهی را که در پیش گرفته بود ایمانی راسخ داشت فلذا پس از جلب رضایت خانواده راهی تهران شد و از طریق دانشگاه عالی استاد شهید مرتضی مطهری بهمراه دوستان هم کلاسی که در رشته علوم دینی و معارف تحصیل می نمود راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل به منطقه هورالعظیم شتافت و چند روز بعد از عملیات بدر برادر کوچکترش هم در منطقه هورالعظیم به عنوان رزمنده حضور داشت به منزل مراجعت نمود و در مقابل پرسش ما که از محمد رضا خبر داری در جواب گفت گویا زخمی شده و از عملیات جا مانده است، بناچار به لشکر حضرت رسول (ص) مراجعه نمودیم و جویای حال محمد رضا شدیم و وقتی همرزم وی عکس ایشان را دید گفت شهید محمد رضا غزنوی به عنوان تخریبچی ما بود و چون پهلوی ایشان از سوی بعثیون مجروح شده بود برای کمک به سوی ایشان رفتم و بمن گفت شما بدلیل حساسیت منطقه بروید و به بچه ها ملحق شوید و فقط عمامه را که در کول پشتی ام قرار دارد برایم بیاور تا پهلوی خود را با آن ببندم، که پس از چند روز آگاه شدیم بعثیون وقتی بالای سر محمد رضا غزنوی که زخمی و مجروح بود رسیدند با هدف گرفتن و اصابت گلوله ای به سرش ایشان را به شهادت می رسانند .
در دوران انقلاب اسلامی یکی از جوانان فعال و پرتلاش در این عرصه بود و برای ابلاغ رسالت حضرت امام امت با تشکیل جلسات آموزش قرآن و مباحثه های فرهنگی و مذهبی در مسجد امام رضای گلسار علاوه بر انجام این رسالت مهم، رونق و نشاطی وصف ناپذیر به آن محیط معنوی بخشیده بود و چنان با صلابت به عقاید و افکار اسلامی معتقد و استوار بود که هیچگاه تردیدی به خود راه نمی داد بلکه در سخت ترین شرایط برای حفظ ارزش ها و آرمان ها و استمرار اصول اسلامی و دینی و تثبیت و پایداری نظام مقدس جمهوری اسلامی تلاش و ایثار جان می نمود.
با تحمیل جنگ از سوی استکبار جهانی در غالب صدام تکریتی به سوی مناطق نبرد شتافت و شجاعانه به دفاع و نبرد با دشمنان اسلام و انقلاب پرداخت، لیکن بر خلاف دفعات قبل که هیچ ممانعتی برای رفتن ایشان بسوی میادین نبرد از سوی خانواده مطرح نبود، این بار با مخالفت ظاهری پدر مواجه شد، فلذا چند روزی در رشت حضور داشت اما نتوانست پدر و مادر عزیزش را راضی نماید و مادر مدام می گفت : پسر عزیزم می دانی که چقدر دوستت دارم و اگر خدای نکرده برایت اتفاقی بیفتد دیگر رغبتی برای ادامه زندگی بدون تو را نخواهم داشت و شهید در جواب می گفت: مادرم تمام مادران شهدا چنین احساسی نسبت به فرزندان خود دارند لیکن خداوند چنان صبر و پایداری به آنان عنایت می کند که توان هر گونه فراق و هجران را تحمل می کنند از طرفی مادر مرگ و زندگی همه ما بدست خداست و شما صبر و شکیبایی را پیشه کنید و شهادت در راه رضای خدا افتخار است و ما امت محمد (ص) هستیم؛
من(مادر) گردن مبارک پسرم را بوسیدم و حلاوت نگاه ایشان و کلام نافذش قدرت هر گونه سخن را از من ربود و متحیر به چهره روحانی وی خیره شدم، او راهی را که در پیش گرفته بود ایمانی راسخ داشت فلذا پس از جلب رضایت خانواده راهی تهران شد و از طریق دانشگاه عالی استاد شهید مرتضی مطهری بهمراه دوستان هم کلاسی که در رشته علوم دینی و معارف تحصیل می نمود راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل به منطقه هورالعظیم شتافت و چند روز بعد از عملیات بدر برادر کوچکترش هم در منطقه هورالعظیم به عنوان رزمنده حضور داشت به منزل مراجعت نمود و در مقابل پرسش ما که از محمد رضا خبر داری در جواب گفت گویا زخمی شده و از عملیات جا مانده است، بناچار به لشکر حضرت رسول (ص) مراجعه نمودیم و جویای حال محمد رضا شدیم و وقتی همرزم وی عکس ایشان را دید گفت شهید محمد رضا غزنوی به عنوان تخریبچی ما بود و چون پهلوی ایشان از سوی بعثیون مجروح شده بود برای کمک به سوی ایشان رفتم و بمن گفت شما بدلیل حساسیت منطقه بروید و به بچه ها ملحق شوید و فقط عمامه را که در کول پشتی ام قرار دارد برایم بیاور تا پهلوی خود را با آن ببندم، که پس از چند روز آگاه شدیم بعثیون وقتی بالای سر محمد رضا غزنوی که زخمی و مجروح بود رسیدند با هدف گرفتن و اصابت گلوله ای به سرش ایشان را به شهادت می رسانند .
نظر شما