شهیدی که پس از شهادت قرآن را حفظ کرد/ علاقه شهید خوشهبر به شهدای دفاع مقدس
او بسیجی پایگاه مقاومت ثارالله کوشالشاه لنگرود، راوی شهدای دفاع مقدس، حافظ قرآن کریم، از تکاوران تیپ میرزا کوچک لنگرود که بهصورت داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب کبری (س) به سوریه اعزام شده بود.
شهید خوشه بر در در شامگاه یکشنبه ۱۰ اسفند در شهر الهباریه،تل قرین کشور سوریه در حال دفاع از حرم عمه سادات به وسیله اصابت تیر قناسه به سر به شهادت رسید، از این شهید بزرگوار دو فرزند به نام های محمد و فاطمه «فاطمه خانوم شش ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد» به یادگار مانده است.
زهرا رضوان خواه، همسر شهید فرهاد خوشهبر با بیان اینکه وقتی آقا فرهاد برای خواستگاری آمد، گفت: «هر سال یازده ماهش برای شما و ماه اسفند برای شهداست»، اظهار کرد: هر سال اسفند ماه برای روایتگری به مناطق جنوب می رفت و میگفت : «من که دوران جنگ سنی نداشتم تا در جنگ شرکت کنم اما حالا وظیفه من و امثال من اینه که رشادتها و دلیری های مردان مرد اون زمان رابرای جوانانمون بازگو کنیم ».
وی افزود: دانسته های فرهاد از جنگی که به اقتضای سنش آن را درک نکرد، بسیار زیاد بود و این به خاطر عشق و علاقه اش به شهدای دفاع مقدس بود.
همسر شهید خوشه بر گفت: فرهاد هر سال اسفند به جنوب میرفت، به گفته خودش هر سال اسفند ماه برای شهدا بود و خودش هم آخر کار در اسفندماه به خیل شهدا پیوست.
رضوان خواه تصریح کرد: فرهاد برای رفتن به سوریه آماده بود ، وبه دلایلی چندین بار زمان حرکت تغییر میکرد ، آن روزها با ایام اربعین مقارن بود و تلویزیون مدام پیاده روی زائران از نجف به کربلا را نشان میداد.
وی خاطرنشان کرد: دقیقاً دو روز مانده به اربعین ، فرهاد خانه بود و منتظر اعلام زمان اعزام، وقتی تصاویر را از تلویزیون میدید یکباره گفت: "خانوم برای اربعین برم کربلا؟!"در جوابش گفتم: " اگه فکر میکنی که برای روز اربعین میرسی برو ، من حرفی ندارم ، سکوت کرد ، بعدش گفت: "امسال نمیشه سال بعد ان شاءالله میرم" که رفت.!
همسرش شهیدخوشه بر اظهار کرد: بعد از تمام شدن مراسم عقد ساده در30 مرداد در سال 87 و رفتن مهمان ها مشغول مرتب کردن لباس همسرم بودم که متوجه یک جعبه کوچک در جیب لباسش شدم، سوال کردم :" این جعبه چیه؟"گفت: "فردا بهت میگم" .خیلی اصرار کردم ولی می گفت فردا میگویم، آخرش راضی شد که قضیه آن جعبه را بگوید. گفت: "فردا تولدته، این هم کادوی تو که میخواستم فردا بهت بدم"،خندیدم، گفت :"چرا میخندی؟"گفتم: "آقا! تولد من 31شهریوره نه 31مرداد !"آن شب یک پلاک طلا به عنوان هدیه تولد به من داد و ماه بعد هم یک هدیه دیگر برایم خرید.
وی افزود: شهید خوشه بر به مسائل دینی بسیار اهمیت میداد، به طوری که وقتی مجرد بود برای خودش سال خمسی داشت و برای انجام آن همیشه نزد مرحوم حاج آقا عباسی می رفت، حاج آقا عباسی شناخت خوبی از فرهاد داشت و معرف او برای ازدواجش شد، زمانی که پدرخانم شهید برای تحقیق با حاج آقا عباسی تماس گرفت، حاج آقا گفت که بسیار انسان معتقدی است و اورا همه جوره تأیید کرد
همسر شهید خوشه بر گفت: هروقت که مشغول نماز میشد محمد را هم در حالت قیام در بغل خودش میگرفت و نماز میخواند, در رکوع و سجده هم که بچه از سر و کولش بالا و پایین میرفت، اما او بدون کمترین ناراحتی با آرامش نمازش را میخواند, وقتی به او اعتراض میکردیم، میگفت: "تا موقعی که هستم بگذار از وجودم استفاده و بازی کند"، انگار که می دانست این بازی هابه زودی تمام می شود.
وی افزود: هر ماه محمد را میبرد بیمارستان، 4 یا 5 روز بستری میشد ، در این مدت فرهاد از اول صبح تا نیمه های شب در بیمارستان بود و بچه را بغل و در حیاط بیمارستان با او بازی میکرد ، اوایل پرستارها خیلی مخالفت میکردند و از ورودش به بخش جلوگیری میکردند اما وقتی میدیدند که هیچ کسی مثل فرهاد نمیتواند محمد را آرام نگهدارد ، آنها هم دیگر راضی شدند، تقریباً همه پرستارها و دکترهای بخش اطفال بیمارستان امام حسین (علیه السلام) فرهاد را میشناختند، بعضی اوقات محمد را میبرد داخل خیابان نظام آباد و برایش شیرینی و جگر و ... میخرید کاسب های نظام آباد هم دیگر فرهاد را میشناختند ، بعضی وقت ها محمد را با همان آنژوکت که به دستش وصل بود میبرد مترو سواری! و این یکی از تفریحات مورد علاقه محمد بود؛ شبها هم محمد را با ماشین در خیابان آنقدر میگرداند تا بچه میخوابید. چندتا از بچه های شهرستانی که غریب بودند و اکثراً سرطانی بودند هم شبها مشتری فرهاد بودند و با ماشین فرهاد میرفتند تهرانگردی تا روحیه شان عوض بشود! پرستارها هم دیگر هماهنگ شده بودند، وقتی شیفت عوض میشد به فرهاد زنگ میزدند تا مسافرهایش را به بیمارستان برگرداند؛، محمد بهترین لحظه های عمرش را در حال مریضی و در بیمارستان در آغوش پدرش تجربه کرد و الان هم بعضی اوقات آن خاطرات را تعریف میکند.
رضوان خواه تصریح کرد: سید میثم تراهی از دوستان ما بود که در سال 88 در ماموریت سیستان شهید شد، با اینکه از خانواده شهید بودند، پدر و مادر سید میثم خیلی اذیت شدند و قبول شهادت سید میثم برایشان سخت بود، من و فرهاد با هم عهد بستیم تا هر از چند گاهی با هم به دیدار پدر و مادر شهید برویم و بگوییم ما را هم مثل سید میثم خودتان بدانید، اگر کاری هست ما در خدمتیم ، این برنامه همیشگی ما بود و فرهاد میگفت: "تا هستیم این برنامه را ادامه دهیم".
وی خاطرنشان کرد: از دیگر قرارهایمان این بود که در شب تولد حضرت علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) که روز پدر و مادر است به منزل شهید تراهی برویم و تبریک بگوییم. تقریباً بعد از شهادت سید میثم تمامی این اعیاد به منزل پدر شهید رفتیم . تا زمانیکه فرهاد شهید نشده بود این کار را با هم انجام میدادیم. نمی دانم چه رابطه ای بین سیم میثم ، فرهاد و حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. زمانیکه خبر شهادت سید میثم را آوردند ایام ولادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود . زمانی هم که خبر شهادت فرهاد را آوردند ایام فاطمیه بود. شاید هر دو تذکره شان را از حضرت زهرا (سلام الله علیها) گرفته بودند. میثم خیلی شیفته حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. همیشه یک سربند یا زهرا (سلام الله علیها) داشت و دو پلاک در گردنش داشت ؛ یکی پلاک شناسایی اش بود و دیگری پلاک یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) . شاید هم فرهاد در رابطه ای که با سید میثم داشت و یا رابطه ای که با حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشت تذکره شهادتش را گرفت.
همسر شهید خوشه بر اظهار کرد: یکی از توفیقاتی که به همراه چند نفر از دوستان و همکاران داشتیم برنامه هفتگی حفظ قرآن بود، استاد ما حاج آقا حیدرنژاد بودند که حافظ کل قرآن هستند، ما علاوه بر تمرینات روزانه ، هر هفته نیز یک جلسه تمرین در منزل دوستان برپا می کردیم تا نزد استاد درس پس دهیم و درس و نکته جدید بیاموزیم، فرهاد حافظه بسیار بسیار خوبی داشت، فرهاد آخر شب مثلا ساعت 12 که ذهن در اوج خستگی است تمرین می کرد، ولی هنگام درس پس دادن نیز بسیار راحت و روان درس پس می داد.
وی افزود: زمانی که شهید خوشه بر به ماموریت سوریه رفتند دوره ای از مسابقات قرآنی در محل کار برگزار می شد ، بعد از مدتی خبر شهادت فرهاد رسید حال عجیبی داشتم ، باور کردنش برایم سخت بود ، شب خوابیدم و فرهاد را در خواب دیدم که یک قرآن طوسی رنگ جیبی داشت که همراهش بود و از آن برای مرور استفاده می کرد، در خواب آن قرآن را در دستش گرفته بود و به من نشان می داد و می گفت : بالاخره قرآن را حفظ کردم، گفتم : فرهاد چطور حفظ کردی؟ تو که رفته بودی ماموریت سوریه ! گفت : خیلی سخت بود ولی بالاخره حفظش کردم!!!
تقّید به احکام و شرایع دینی از خصوصیات اخلاقی شهید خوشهبر
یکی از دوستان نزدیک شهید شهید خوشه بر گفت: شهید خوشه بر یک سری ویژگی های بارز داشت که از جمله آن ها تقّید به احکام و شرایع دینی بود، فرهاد زندگی ساده ای داشت،عادت داشت تمام اعمال مستحبی خود را دور از چشم دیگران انجام دهد، از ریا بیزار بود عزم بسیار راسخی و ایمان قوی و استواری داشت.
وی تصریح کرد: یک روز به من گفت: " منم دختر دارما !". فرهاد خیلی دختر دوست داشت، آن موقع محمد سن زیادی نداشت شاید یک سال یا کمتر. گفتم: "چطور؟! یعنی چی دختر داری؟"،برگه ای از جیبش بیرون آورد، دختری را که از لحاظ مالی نیاز به پوشش داشت را از طریق کمیته امداد تحت پوشش قرار داده بود و هر ماه حتی اگر در امور مالی خانواده خود به مشکل برمیخورد به هر شکل ممکن مبلغی را برای کمک به حسابش واریز می کرد.
دوست شهید خوشه بر خاطرنشان کرد: به من میگفت: " آدم باید از حقوقی که می گیره یه مقداریش رو برای کسانی که نیاز دارند کنار بذاره ، اینا حق اونهاست". یعنی مصداق آیه« والذین فی اموالهم حق معلوم لسائل والمحروم» بود. (سوره معارج آیات 24 و 25).
وی اظهار کرد: شهید خوشه بر مرد بسیار شجاعی بود، ایشان از راویان دفاع مقدس در منطقه جنوب کشور بودند، در یکی از برنامه های نمایشی و آموزشی که در حسینیه پادگان بود کنار هم نشسته بودیم، داشتند از منطقه اربعین یا منطقه ای که باید مقابل دشمن اصلی نبرد کرد صحبت می کردند، صحبت به جایی کشید که در مقابل دشمن مجهز چطور باید بجنگیم، خاطرم هست که یکی از دوستان گفت که باید عاشورایی بجنگیم، شهید گفت : "درسته آقا ! ولی قرار نیست ما به هر طریقی جون و خون مون رو بریزیم که دشمن به راحتی بیاد جلو" .کمی در این رابطه با هم صحبت کردیم تا اینکه بعد از شهادت شهید خوشه بر ، دوستان گفتند شهید خوشه بر عاشورایی جنگید و مردانه مقابل دشمن ایستاد؛ با خودم گفتم آقا فرهاد خودت که اینجوری می گفتی ، چطور شد ؟ فهمیدم باید عاشورایی جنگید ولی نه در حرف بلکه در عمل باید عاشورایی در مقابل دشمن ایستاد.
دوست شهید خوشه بر افزود: عملیات تا سه صبح طول کشید،خیلی خسته بودیم.، رفتیم کمی استراحت کنیم، اما صدای شلیک تانک ها هر از گاهی بیدارمان میکرد، وقتی بیدار شدم، ساعت هشت و نیم صبح شده بود، بچه ها را بیدار کردم تا صبحانه بخوریم،وقتی فرهاد را بیدار کردم، گفتم: "عجب عملیاتی بود پسر! با کمترین تلفات شهر رو آزاد کردیم."با حسرت گفت: "چه فایده داره وقتی نماز صبحمون قضا شده؟!"
یکی دیگر از دوستان شهید خوشه بر با اشاره به بیاناتی از طرف شهید جمال رضی در باره شهید خوشه بر، گفت: شهید خوشه بر زمانی که زنده بود با برخی از دوستان گروهی تشکیل داده بود جهت کمک به مستمندان، یک بار فردی که خانه اش آتش گرفته بود و همه ی وسایلش در آتش سوخته بود ، مراجعه کرد و گفت که هیچ منبع درآمدی ندارد و حتی نمیتواند وام بگیرد تا ساخت خانه اش را به جایی برساند، ماشینش را هم فروخته بود. ما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که واقعاً نیاز به کمک دارد، به آقا فرهاد گفتم کمک ها را جمع آوری کنیم، خیلی استقبال کرد،حتی خودش مبلغ بالایی کمک کرد، با کمک دوستان مقداری پول و کمی هم وسایل اولیه زندگی جمع آوری شد،آن شخص توانست ساخت خانه اش را مقدار زیادی جلو ببرد تا حداقل سرپناهی برای خودش فراهم کند. یک وام هم از بسیج برایشان گرفتند. فرهاد در این امر بسیار پیگیر بود!
وی گفت: وقتی گردان را در سوریه تحویل گرفت ، قرار شد برایش اسم انتخاب کنیم اگر ایران بود ممکن بود اسم عمار ، کمیل و یا اهل بیت (علیهم السلام) را انتخاب کنیم، اما آنجا در میان نیروها ، هم سنی داشتیم هم شیعه. گفتیم از ارکان گردان بپرسیم یکی گفت اسم گردان را از اسم خلفا انتخاب کنیم! آهسته در گوش فرهاد گفتم این هم باعث اختلاف میشود. فرهاد آخر اسم گردان را یکی از جنگ های پیامبر انتخاب کرد تا باعث وحدت نیروها شود . این هم تدبیر فرهاد بود برای اتحاد نیروهای گردان!