خاطراتی از شهید حبیب تقی پور/فقط بمب هاي كه از آمريكاي جنايتكار گرفته اند مي توانند ما را شهيد كنند
دوشنبه, ۰۲ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۱۸
شهید حبیب تقی پور به مادر گفت: از من راضي باش چون ما در خاك عراق مستقر هستيم . ممكن است شهيدشوم اما بدانيد كه ما شجاعانه شهيد مي شويم
نویدشاهدگیلان: شهید حبیب تقی پور در سال 45 در خانواده اي ضعيف و مومن و اهل قرآن چشم به جهان گشوده بود چشمانش آبي بسان آبي آسمانها بود و دلش دريايي. در كار كشاورزي خيلي كمك مي كرد و به وقت رفتن دوست نداشت مادر بدرقه اش كند چرا كه مي ترسيد اشكهاي گرم مادر كه از ديدگانش جاري ميشود او را از رفتن باز دارد او اهل ورزش نيز بود.
آخرين بار از همه حلاليت طلبيد مدام پشت سرش را نگاه مي كرد و مي خواست چهره مادر را قشنگ در ذهنش نگهدارد و به مادر گفت: از من راضي باش چون ما در خاك عراق مستقر هستيم ممكن است شهيدشوم اما بدانيد كه ما شجاعانه شهيد مي شويم چون عراق و سربازان بعثي و ترسوي آنجا از جنگ تن به تن با ما مي ترسند و فقط بمب هاي شيميايي كه از آمريكاي جنايتكار گرفته اند مي توانند ما را شهيد كنند. پس در عزاي ما لباس صبر بپوشيد. بار اخر براي خداحافظي نزد خواهرش رفت او نبود و به تهران رفته بود.
نتوانست طاقت بياورد خودش هم به تهران به منزل خاله اش رفت تا غزل خداحافظي را بخواند و برود. به منزل خاله كه رسيد ديد همسايه شان نيز عزادار است و پسرش شهيد شده خواهرش از او خواست به منزل آنها برود. كه او گفت ديرم شده بايد به جبهه بروم و فكر مي كنم كه من نيز مثل او شهيد شوم و رفت رفتني كه بازگشت نداشت .
در تاریخ 65/11/1 در سومار حتي نامه و پول او هم آخرين بار به دستش نرسيد. شب شهادت فاطمه زهرا (س) بود كه در خاك كربلا چون سرور سالار شهيدان بي سر و غرقه به خون دست در دست ملائك به سوي آسمان پرواز نموده و جسدش را نيز دو تن از دلاور مردان ايراني با هزار زحمت به وطن برگرداندند.
.
آخرين بار از همه حلاليت طلبيد مدام پشت سرش را نگاه مي كرد و مي خواست چهره مادر را قشنگ در ذهنش نگهدارد و به مادر گفت: از من راضي باش چون ما در خاك عراق مستقر هستيم ممكن است شهيدشوم اما بدانيد كه ما شجاعانه شهيد مي شويم چون عراق و سربازان بعثي و ترسوي آنجا از جنگ تن به تن با ما مي ترسند و فقط بمب هاي شيميايي كه از آمريكاي جنايتكار گرفته اند مي توانند ما را شهيد كنند. پس در عزاي ما لباس صبر بپوشيد. بار اخر براي خداحافظي نزد خواهرش رفت او نبود و به تهران رفته بود.
نتوانست طاقت بياورد خودش هم به تهران به منزل خاله اش رفت تا غزل خداحافظي را بخواند و برود. به منزل خاله كه رسيد ديد همسايه شان نيز عزادار است و پسرش شهيد شده خواهرش از او خواست به منزل آنها برود. كه او گفت ديرم شده بايد به جبهه بروم و فكر مي كنم كه من نيز مثل او شهيد شوم و رفت رفتني كه بازگشت نداشت .
در تاریخ 65/11/1 در سومار حتي نامه و پول او هم آخرين بار به دستش نرسيد. شب شهادت فاطمه زهرا (س) بود كه در خاك كربلا چون سرور سالار شهيدان بي سر و غرقه به خون دست در دست ملائك به سوي آسمان پرواز نموده و جسدش را نيز دو تن از دلاور مردان ايراني با هزار زحمت به وطن برگرداندند.
.
نظر شما