خاطراتی زیبا از شهيد رحیم فكوري/نوري در دل شب
يکشنبه, ۱۹ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۴۸
شهيد رحیم فكوري احترام زيادي به بزرگترها مي گذاشت هميشه به كوچكترها زودتر از انها سلام مي گفت
نویدشاهدگیلان: شهيد رحیم فكوري در يك خانواده متدين ديده به جهان گشود از اوان كودكي به رعايت مسائل ديني مي پرداخت و زمان كه پولي دريافت مي نمودند در نزديكي ما يك آقاي سيدي زندگي مي كردند كه نابينا بود ايشان منتظر بودند كه پول مدرسه خود را دريافت نمايد و در اختيار آن سيد قرار دهد اين شهيد بزرگوار بسيار با ايمان و با نماز بود او تحصيلات خود را تا پايان مقطع دبيرستان به اتمام رسانيد و بعد از آن به سربازي رفت و دوران خدمت را كه به اتمام رساندن امتحان را براي دانشگاه داد اما قبل از آنكه اعلام نتايج دانشگاه را اعلام كنند او داوطلبانه به جبهه رفت و هر زماني كه به مرخصي مي آمد در همان دوران درس مي خواند چون سال اولي كه شركت كرده بود قبول نشد براي سال دوم هم شركت نمود كه نتيجه امتحان را 7 روز بعد از شهادتش آوردند و او قبول شده بود اما شهيد من در يك دانشگاه ديگر قبول شده بود من چون يك فرزند كوچكتر داشتم به من مي گفت اي كاش اين را هم نداشتي و مي توانستي به جبهه بيايي و به نوعي خدمت كني نمي داني چقدر لذت بخش است.
احترام زيادي به بزرگترها مي گذاشت هميشه به كوچكترها زودتر از انها سلام مي گفت و باعث تعجب من مي شد. ميديدم كه او دست به سينه ميشد و به بچه ها احترام مي گذاشت از او سئوال مي كردم چرا اينكار را انجام مي دهي مي گفت بگذار يك عمل خوب را ياد بگيرند هر زمان كه داغ او بر راهم سنگيني مي كنه به ياد مولايم مي افتم و او را صدا مي زنم و؛ آرامش مي گيرم زماني كه خبر شهادتش را آوردند من قطره اي اشك نريختم گفتم رضايم به رضاي خدا من آن دنيايم را روشن نمود همه را تحمل مي كنم از خداوند اجر بگيرم او هيچ گاه از سختي جبهه تعريف نمي كرد او در جبهه امدادگر بود بار 7 و 8 بود كه او به اشنويه رفت و در آن جا كمين خوردند يك شب كه همه جا ظلمات بود ما به همراه تعدادي از بچه ها آن قدر كه راه رفتيم نمي دانستيم كه كجا هستيم ناگهان حس كردم شخصي آمد و ما را راهنمايي نمود گفت راهي كه داري مي رويد اشتباه است و از راه ديگر برويد طبق گفته همان آقا راه رفتيم و به طرف همسنگري هاي خود رسيديم.
نظر شما