من با تیر و تفنگ از پای در نمی آیم، آنها باید برای از بین بردن من فکر دیگری بکنند توپ مستقیمی! خمپاره ای!
آقای حبیب خیری رئیس کمیته امداد رودسر دوست شهید از قول خود او می گوید: (( شهید تقی پور خودش می گفت : ما تا قبل از این ماجرا با توجه به تبلیغاتی که روی ما صورت می گرفت به هر کس که مقابل رژیم می ایستاد و به مخالفت می پرداخت خرابکار می گفتیم و خودمان را نیروهای ضد خرابکاری می دانستیم آن سال وقتی من را به زندان فرستادند اولین باری بود که با همان نیروهای خرابکار همکلام می شدم و تازه فهمیدم که قضیه چیست و خرابکار واقعی ما هستیم نه آنها.))
بعد از مدتی به دستور امام همراه با سایر زندانیان از زندان فرار کرد و مدتی را در جنگلها و کوههای گیلان گذراند. با پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه و از آنجایی که دوستان زیادی را در میان انقلابیون پیدا کرده بود به خیل پاسداران پیوست و خود از مؤسسین سپاه رودسر بود.
رشادتها ،جسارتها و دلاوریهایی که از خود در هنگام مواجهه با عناصر ضد انقلاب و منافقین در درگیریهای مخالف نشان می داد باعث شد تا اعتماد دوستانی را که به دلیل سابقه حضور او در گارد شاه نسبت به او تردید داشتند جلب نماید.تا آنجائی که مسئولیت جذب و فرماندهی و آموزش نیروها را در سپاه به عهده گرفت.
اخلاق خوب او باعث جلب توجه اطرافیان می شد و با تبحر خاصی که در فنون رزمی داشت آموزشهای ویژه ای را برای نیروها ترتیب می داد و به این شکل جسم و روح نیروهای خود را پرورش می داد.
آقای یحیی حسین نژاد هم در مورد ایشان می گویند: (( شهید تقی پور انسانی بسیار شجاع بود و از نظر قدرت بدنی بسیار قوی بود و شما متوجه توانمندی او نمی شدی مگر این که با او زندگی می کردی و چالاکی او را در موراد مختلف به عینه می دید چون او به حدی دارای خضوع و خشوع بود که هیچ وقت قدرت خود را به رخ دیگران نمی کشید ، اخلاق ایشان زبانزد خاص و عام بود به موقع احساس مسئولیت می کرد و کارهای خود را انجام می داد از احدی واهمه نداشت و هر آن چه را لازم می دانست انجام می داد.))
با شروع جنگ تحمیلی به عنوان فرمانده اولین نیروهای اعزامی از گیلان انتخاب شد.حظور پر نشاط او در بین نیروهای اعزامی باعث تقویت روحیه اطرافیان می شد .او همیشه با خنده به دوستانش می گفت: (( من با تیر و تفنگ عراقها از پای در نمی آیم، آنها باید برای از بین بردن من فکر دیگری بکنند توپ مستقیمی! خمپاره ای!))
چه خوب گفته بود! چرا که ۹ آذر ماه ۱۳۵۹ بود که گلوله خمپاره ای که شهید تقی پور انتظارش را می کشید به ماشینی که او مسافر آن بود اصابت کرد و او را که هنوز مدت زیادی از پیوستنش به سربازان اسلام نگذشته بود به آرزوی شیرینش رساند.
شهید تقی پور در سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دختری شد که به یاد اولین شهید زن اسلام سمیه نام نهاد. سمیه ۲ ماهه بود که سایه گرم پدر را به زعم ما از دست داد اما خود با صداقت و اطمینان کامل می گوید: (( در هر جایی که تا به حال در زندگی ام دچار مشکل شده ام حضور او و دعای خیر او را همراه خود دیده ام )). و برای این همه حضور مصادیقی شنیدنی دارد، از سفارشهایی که پدر در خواب و بیداری در نزد دوستان و آشنایان برای حمایت از او داشته تا زمانهایی که گروههایی در زندگی اش بوده که جز او خدای مهربانش احدی از آن با خبر نبوده و دست گره گشایی به یاری آمده همه و همه برای او حضور گرم و مؤثر پدر بوده و هست هر چند همه این حضور معنوی برای او خلاء یک بار بابا گفتن را پر نکرد.
سمیه تقی پور بیش از همه از حضور پر رنگ دوستان پدرش از زمان شهادت پدر تا امروز و ادای حق دوستی توسط آنها می گوید و این که او از صمیم قلبش از آنها سپاسگذار است و خدا می داند که چقدر این از صمیم قلب را صمیمانه گفت.