شهید علیرضا نورانی«معاون عمرانی استاندارگیلان»
چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۰۰:۳۵
علیرضا نورانی اوایل تابستان سال ۱۳۲۸ در خانوادهای با وضع اقتصادی ضعیف و مذهبی درلنگرود متولد شد.
نویدشاهدگیلان: شهید مهندس علیرضا نورانی معاون استانداری گیلان در اوایل تابستان سال
1328 در خانواده ای با وضع اقتصادی ضعیف و مذهبی در لنگرود متولد شد. در
کودکی با نبوغ سرشار و هوش فوق العاده، تحصیلات ابتدایی را به پایان برد.
به طوری که در کلاس ششم ابتدایی در سطح استان گیلان اول شد و دوره
دبیرستان را با اخذ دیپلم ریاضی در همین شهر باتمام رسانید و در کنکور
سراسری شرکت کرد که در رشته مهندسی دانشگاه علم و صنعت قبول شد و در سال
1350 ازدواج کرد و برای ادامه تحصیل در تهران مقیم شد. وی پس از اخذ
دانشنامه، یکی دوسال در شرکتهای خصوصی مشغول به کار بود و در اواخر حکومت
رژیم منحوس پهلوی به خدمت آموزش و پرورش در آمد و در انستیتو هنرستان جردن
تهران به تدریس پرداخت. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل مجتمع لویزان، نورانی
به معاونت مجتمع تکنولوژی انقلاب مشغول به کار شد.
از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه می گفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید سحرگاه روز چهارم ماه رمضان سال 1403 مصادف با 15 تیرماه سال 60 بود. آن شب آقای مهندس انصاری، استاندار گیلان در منزل ما مهمان بودند. سحرگاه که برای صرف سحری بیدار شدیم، ده دقیقه به اذان صبح مانده بود. خیلی سریع کمی غذا خوردیم و امساک کردیم. اذان گفته شد بعد از فریضه نماز خوابیدیم. ساعت نزدیک هفته صبح، نورانی بیدار شد و گفت دیرم شده و یک ربع بعد صدایم کرد و گفت: به بچه ها غذا نمی دهی؟ گفتم آنها که خوابند، باشد تا بیدار شوند. گفت: من چراغ را خاموش می کنم. مهدی پسر بزرگمان بیدار شده بود. بعد خداحافظی کردند و رفتند. محل سکونت ما طبقه پنجم یک ساختمان پنج طبقه واقع در خیابان لاکانی رشت بود تا گذشتن آنها از 76 پله خوابم برد. ناگهان با صدای شلیک گلوله ها از خواب پریدم. از پنجره به خیابان نگاه کردم، لحظه بسیار دردناک و طاقت فرسایی بود. ماشین در پیاده رو در حالیکه درب طرف راننده باز بود و نورانی داخلش نشسته بود، دونفر مسلح دورو بر آن می پریدند و آخرین گلوله را بطرف نورانی شلیک کردند و پریدند روی موتوری که در خیابان در جهت خلاف روشن بود و گریختند.
تا لحظه ها موتورترورییست ها را با چشم تعقیب می کردم و از بالای ساختمان فریاد زدم بگیرینش. انگار کسی صدایم را نمی شنید. با عجله از پله های طولانی پایین آمدم ولی وقتی به پایین پله ها رسیدم هر دو شهید را به بیمارستان انتقال داده بودند. فریاد زدم نامسلمانها استاندار شما بود و آن یکی هم معاونش . فریاد می زدم مراهم ببرید ولی کسی نبود که به حرفم گوش کند چون نگران بچه ها بودم و می ترسیدم بدنبال من از پله ها سرازیر شوند ناچار من و مهدی پسرم با دنیایی از حزن و اندوه به بالا رفتیم. ده دقیقه ای نمی دانستم چه کار کنم. من و مهدی گریه می کردیم. بچه ها از صدای گریه ما بیدار شدند. به یکی یکی می گفتم هادی جان، حامدجان، شما یتیم شدید بعد از آن بفکر تلفن افتادم و به لنگرود تلفن کردم و سپس استانداری را خبر کردم و تازه ساعت هشت صبح از استانداری آمدند و بعد متوجه شدیم که مهندس انصاری همانجا شهید شده بود و نورانی به احتمال یک درصد به تهران منتقل شده و از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه می گفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید و در روز بعد یعنی سه شنبه پنجم ماه مبارک رمضان با همسنگر و یارش، مهندس انصاری از میدان ذهاب رشت به طرف زادگاهش لنگرود تشییع و بخاک سپرده شد.
نظر شما