زندگی نامه سردار شهید احمدرضا مظلومي
صحبت از شهيد مظلوم بسيار سخت است . آن هم شهيدي كه چون شهاب بر آسمـان تيرگي ها و ناپاكيها ، خط بطلان كشيد و به گل واژه شهادت شخصيت داده و كلمه شهيد و شهادت را از لحاظ معنا به اوج اعلي فرستاده است . لذا با توجه به نص صريح آيه شريفه قرآن كريم : لا يكلف الله نفساً الا وسعها به شرح زندگي شهيد قدس احمدرضا مظلومي مي پردازم و فراز هايي از زندگي او را جهت الگو قراردادن در مسير زندگيمان بيان مي نمايم .
سردار مهاجر و پاسدار قرآن احمدرضا مظلومي در سال 1342 در رودپشت خشكبيجار از توابع شهر رشت كه در 35 كيلومتري اين شهرستان واقع شده است چشم به عالم فاني گشود و در دامان پدر و مادري دلسوز و مذهبي رشد کرد و از همان اوایل طفوليت كه نماز خواندن را آغاز كرده بود صفات برجسته اي همواره وي را نسبت به ساير بچه هاي هم سن و سالش متمايز مي ساخت و به همين خاطر مردم محله از همان كودكي به او علاقه مند بودند .
او در سال 1348 توسط پدر و مادرش جهت كسب علم و دانش و معرفت به دنياي علم و دانش روي آورد و در دبستان روستاي نوده شروع به تحصيل كرد و در سال 1352 دوران ابتدايي مدرسه را با موفقيت به پايان برد و از بهترين دانش آموزان اين دبستان محسوب مي شد . او در سال 1353 وارد مدرسه راهنمايي تحصيلي شهيد چمران رشت شد و پس از سه سال اين دوره را به اتمام رسانيد و در سال 1356 جهت ادامه تحصيل در مقطع دبيرستان وارد دبيرستان علوي شهرستان گرديد . در اوايل تحصيل دوران دبيرستان او بود كه انفجار قرن يعني همان زبانه هاي انقلاب اسلامي با شعله هاي تا بناكش در دل ظريف و پر تپش وي رخنه كرد و گرمي و طراوت آن تمامي وجودش را مسخر ساخت بطوريكه در آن روزهاي نبرد انقلابي و اسلامي كه سفير گلوله هاي دشمن سينه هر آزاديخواهي را نشانه مي رفت او خودش را شناخت و به ارزش والاي انسانيت پي برد و چگونه زيستن و چگونه مردن را آموخت .
با پيروزي ملت ستمديده ايران اسلامي بر دستگاه جور و ستم شاهي نظام سرسپرده پهلوي در روز 22 بهمن ماه سال 1357 كه پانزده بهار از زندگي شهيد مي گذشت ، فعاليت هاي چشمگيري را در انجمن اسلامي شهيد مطهري رودپشت شروع كرد و با كمك ديگر برادران محل به آموزش و پرورش بچه هاي دانش آموز و آگاه نمودن آنها به مسائل مذهبي و سياسي سعي و تلاش فراواني را آغاز كرد .
رفتار و بينش سياسي و مذهبي شهيد بر اثر مطالعه مداوم خصوصاً مطالعه كتاب هاي شهيد مطهري به حدي بود كه هم دوستان وي در انجمن ، مدرسه و محل از او تاسي و الهام مي گرفتند .
شهيد مظلومي بالاخره در سال 60 به اخذ مدرك ديپلم در رشته اقتصاد بازرگاني نائل آمد و بلافاصله در همين سال براي گسترده تر نمودن فعاليت هايش جهت پاسداري از دستاوردهاي انقلاب وارد اين نهاد مردمي شد . و بعد از چهار ماه آموزش در پادگان المهدي مرزن آباد چالوس به عنوان مسئول آمار ستاد منطقه 3 كه آن روز در چالوس مستقر بود مشغول به كار شد ولي از آنجائيكه علاقه بيش از حد وي به ادامه تحصيل و كسب دانش افزون تر و در كنار هم قرار دادن تخصص و ايمان و تقوي و خدمت گذاري هر چه بيشتر و مهمتر براي انقلاب شكوهمند اسلامي در آزمون ورودي دانشكده تربيت مربي سپاه شركت كرد و در رشته كارشناسي ارشد رشته علوم قرآني پذيرفته شد . و براي ادامه تحصيل وارد شهر خون و قيام قم گرديد و به تحصيل علوم پرداخت . او در كنار تحصيل لحظه اي از جنگ تحميلي و نيز جنگ داخلي در كردستان غافل نبود و هر چند وقت ماموريت هايي را به سوي آوردگاههاي نبرد گرفته و به سوي تجلي گاههاي حق مي شتافت و در بعضي از ماموريت ها به عنوان رزمنده و بعضي مواقع هم به عنوان معلم دروس اخلاق در ميان رزمندگان به تعليم و تعلم رزمندگان مي پرداخت.
اكثر ماموريت هاي شهيد به سوي كردستان بود زيرا او فكر مي كرد كه در آنجا بهتر مي تواند به تبليغ و نشر فرهنگ غني اسلام در ميان مردم مستضعف بپردازد از اين رو براي مردم كرد نوري بود كه دل تاريك آنان را روشن مي كرد .
شهيد مظلومي در اواخر سال 62 در حاليكه دانشجوي سال دوم بود با يكي از خواهران بسيجي ايثار گر و چهره اي آشنا در ميان دانش آموزان ابتدايي محلات مجاور اقدام ازدواج نمود و اين ازدواج مبارك و ميمون هيچگونه مانعي براي رسيدن به اهدافش نبود زيرا همسر و خانواده همسر وي نيز نه تنها راهش را ارج مي نهادند بلكه خودشان نيز در خط انقلاب و رهبري حركت مي كردند .
ثمره اين ازدواج دختري بود كه در روز مبعث حضرت رسول اكرم (ص) پا به عرصه گيتي گذاشت در اين زمان شهيد مظلومي به علت علاقه وافرش به خاندان عصمت و طهارت اسم دخت موسي بن جعفر (ع) را براي دخترش انتخاب كرد و اسم اين مولود را « حكيمه » نهاد . بعد از حدود يك ماه كه از تولد بچه مي گذشت مظلومي آنها را به خدا سپرد و جهت انجام يك ماموريت چند ماهه براي تعليم و تعلم به كردستان عزيمت كرد و در حاليكه بيش از دو ماه از ماموريت او نگذشته بود كه به مرخصي آمد و در حاليكه به جهت زيارت حضرت فاطمه معصومه (ع) در روز پنج شنبه 31/5/64 به همراه فرزند و همسر خود عازم شهر خون و قيام قم بودند در تصادفي دلخراش در ساعت 11 شب تاريخ فوق در نزديكي كارخانه ناسيونال تهران به وقوع پيوست همسر و فرزند او به لقاء حق پيوستند .
شهيد مظلومي كه به تازگي با كوله باري از خستگي از كردستان
به ديدار عزيزان خودش آمده بود در سوگ عزاي عزيزان نشست و با اعتقاد به اينكه
انسانها در طول زندگي مورد امتحانات پروردگار قرار مي گيرند صبر را پيشه خود ساخت
و براي رسيدن به هدف نهايي استقامت و پايداري از خود نشان مي داد . او در اين
رابطه در دفتر خاطرات خود چنين مي نويسد : روز پنج شنبه مورخ 31 مرداد سال 1364 به
اتفاق همسر و حكيمه از رودپشت به سوي رشت حركت كرديم و ساعت 6 عصر سوار ماشين
اتوبوس شديم و از رشت به طرف قم حركت نمودیم . در بين راه نماز خوانديم و مختصري
شام خورديم از قزوين خوابيدم و در محل وصول عوارضي كرج بيدار شدم و مقداري با
خانمم صحبت كردم فقط به اندازه دو الي سه كلمه و بعد از آن تصادف شد مقداري بيهوش
بودم و بعد بهوش آمدم نگاه كردم ديدم زن و فرزندم نيستند ابتدا به بيمارستان شماره
2 رفتم و از آنجا به بيمارستان امير المومنين (ع) رفتم در بين اجساد ، در صحنه
تصادف و در بيمارستان شماره 2 همسر و بچه ام را نيافتم ، همچنين اسامي شان در بين
مجروحين نيز نبود از ساعت تصادف تا صبح خوابم نبرد و در بيمارستان امير المومنين
(ع) قد م زدم صبح ساعت 8 صبح از بيمارستان مرخصي گرفتم و در خيابان دربدر به دنبال
همسر و بچه ام بودم . ماشين كميته را ديدم به او متوسل شدم و با ماشين به
بيمارستان امام خميني رفتيم و در آنجا هم خبري از بچه ها نبود . شهيد طباخي كه با
ما تصادف كرده بود در آنجا بستري بود .
سپس با ماشين يك پايگاه سپاه به پزشكي قانوني بيمارستان لقمان الدوله رفتم و در آنجا هم اثري از آنها نيافتم لذا به منزل دامادم رفتم و بعد از ظهر به اتفاق او به چندين بيمارستان از جمله به بيمارستان اميرالمومنين و شماره 2 امام خميني و البرز و غيره رفتم ولي در هيچكدام از آنها عزيزانم نبودند . شب را در حال بسيار بدي در منزل دامادم بسر بردم و روز بعد كه روز شنبه مورخ 2 شهريور بود اول صبح با اطمينان به پزشكي قانوني رفتم و به خيال اينكه عزيزانم زنده اند ولي با كمال تعجب و تاسف آنها را افتاده بر روي كاشي هاي پزشكي قانوني يافتم .
خدايا چه حالتي به من دست داد سعي كردم كه خودم را كنترل كنم ولي مگر امكان پذير است عزيزترين عزيزانم بدون اينكه نفس بكشند در روي زمين افتاده اند « خدايا خودت به من صبر بده » .
مقدمات تحويل گرفتن آنها را انجام دادم آنها را به بهشت زهرا انتقال دادم. چون كار آنها تعطيل شده بود به فردا موكول شد . شب به منزل يكي از فاميلين رفتم و به او ماموريت دادم كه به خانواده ما اطلاع بدهد ، شب را خيلي بد گذراندم . صبح زود به بهشت زهرا رفتم . عزيزانم را غسل دادم نماز خوانديم و با ماشين بهشت زهرا به سوي رشت حركت كرديم . پدر و عده اي از اقوام و آشنايان در نزديكي پليس راه رشت منتظر بودند . ساعت 4 عصر به محل رسيديم ، مردم زيادي در جاده صف كشيده بودند ، آنچنان بغض گلويم را مي فشرد كه با زحمت فراوان مي توانستم خودم را كنترل كنم ولي با ديدن بعضي از دوستان و گريه آنها خودم نيز كنترل را از دست دادم . در حياط مسجد غوغا بود . مراسم دفن و تلقين به پايان رسيد . عزيزانم به زير خروارها خاك رفتند در حالي كه من بر روي زمين راه مي رفتم ، شب را در خانه پدر خانمم بسر مي برم در حاليكه بسيار دلگير و ناراحتم .
بعد از اينكه همسر و يگانه فرزند دلبند شهيد از ديار نيستي به دنياي باقي شتافتند و شهيد مظلومي را تنها گذاشتند اما او تنهاي تنها نبود . او خداي خود را داشت . همان خدايي را كه از او چگونه زيستن و چگونه مردن را آموخته بود . او با انجام كارهاي استحبابي با بجا آوردن نافله هاي شب خود را به خداي خويش نزديك كرده بود . به همين خاطر در اين رهگذر ، خداوند هم به او صبري ايوب وار عطا نمود كه چون كوه استوارو چون آسمان پابرجا بود . با آنكه عمق دوستي و علاقه وافرش به همسر و فرزند كه از لابلاي نامه هايش به چشم مي خورد ولي با اين همه علاقه به زن و فرزند ، مرگشان نتوانست با همه غم جانكاهش خيلي به روح بزرگ و سترگ و عزم راسخ شهيد قدس خللي وارد سازد و او را از خود بيخود كند و از صراط حق برگرداند .
صبر و استقامت شهيد در تحمل شدائد و سختي ها زبانزد خاص و عام بود . بطوريكه حتي دوستان و آشنايان كه از نزديك او را مي شناختند باز هم از اين صبر و استقامت شهيد متعجب بودند .
شهيد گرانقدر مظلومي بعد از اربعين عزيزانش دوباره به سرحدات غرب كشور شتافت و چندماهي را در مناطق جنگي شهر اروميه در خدمت به رزمندگان اسلام اداي وظيفه مي كرد و گاهي اوقات نامه هايي به خانواده اش مي داد كه انسان با خواندن اين نامه ها مي تواند به عمق بينش اسلامي شهيد پي ببرد . بعضي از اين نامه ها آنقدر سوزناك است كه انسان به محض شنيدن آنها افسار صبر را از كف مي دهد و اشك سوزان از چشم هاي انسان سرازير مي شود .
او در نامه اي خطاب به خانواده اش چنين مي نويسد :
اي عزيزان اگرچه من از شما دورم ولي دل در آنجاست . اين را بدانيد كه هرگز دل از آنجا برنداشته و نمي توانم دل بكنم زيرا من تنها كسي كه مورد علاقه ام و باعث آرامش قلبم و موجب بركات زيادي برايم بود هنوز در آنجا مي يابم ، من چگونه مي توانم آن همه محبت هاي همسرم را كه در زندگي كوتاه نسبت به من كرده جبران نمايم . تنها چيزي كه باعث مي شود كه او از من راضی شود ارتباط قوي با شما عزيزان و توجه به شماست . اگر اين نباشد آن حاكم قلبم ، دور كننده غم هايم ، تنها يار و ياورم در غربت ، حافظ اسرارم ، سامح رازهايم از من راضي نخواهد بود . من چگونه مي توانم او را ناديده بگيرم و فراموشش نمايم زيرا تمام لحظات زندگي در خاطرم است و جلوي چشمهايم به رژه مي روند . اگر اكنون مي توانم زنده بمانم اول به عنايت و توجه خداوند و سپس به عشق و دوستي اوست كه تمام وجودم سرشار گشته و بر قلبم چه مي گذرد ، قلبي كه رازهاي تلخ بسيار دارد ولي تاكنون به كسي نگفته است تنها خداست كه در راز و نياز با او همه رازهايم را گفته و تنها او دلداري دهنده برايم مي باشد .
خدايا آنچنان نيرويي و قلبي عنايت كن تا در مقابل معصيت هاي عظيم طاقت آورده و صبر پيشه نمايم . تا بوسيله صبر كردن بر مصائب مقرب درگاهت شوم .
عزيزان مرگ حق است ، همه بايد دنياي چند روزه را ترك نمائيم و به جهان پايدار و جاودان مسكن گزينيم . راهي است كه همه بايد طي نمائيم . امروز ديگري و ديگران در روزهاي ديگر ، بالاخره همه مي روند و قانون طبيعت است و كمال انسان نيز در همين ملاقاتست . تنها چيزي كه انسان را رنج مي دهد صفا و محبت هاي اوست . در طول زندگي ما هيچگاه نشد كه او كاري بكند كه من حداقل در دلم بگويم كاش اين كار را نمي كرد يا كاري را ترك كند كه من بگويم كاش اين عمل را انجام نداده بود . در تمام دوران زندگي كوتاه هيچ گاه نمي گفت چرا فلان عمل را انجام دادي يا چرا ترك كردي اين همه صفا و محبت همسرم فراموش نشدني است او نمونه واقعي يك زن كامل و مسلمان بود . همه زنها دوست دارند كه شوهرشان در نزدشان باشد ولي او به عنوان يك زن مجاهد و معشوق مرد ، نه تنها نمي گفت : چرا . . . جبهه رفتي ، بلكه مي گفت : افتخار مي كنم كه به جبهه رفتي .
آري خداوند خوبان را گلچين مي كند و اين ما هستيم كه در منجلاب گناهان خود غوطه ور در گمراهيها فرو ر فته و سر در لاك خود كرده و خيال مي كنيم كه هميشه زنده هستيم و نخواهيم مرد . او رفت ولي كمر ما شكسته شد ، كمري كه ديگر هرگز ترميم نخواهد گرديد .
آري دل اين مجاهد راه خدا و اين سفير انقلاب اسلامي با از دست دادن عزيزانش شكسته شد ولي او با سلاح صبر فاتح اين مشكلات بود و چون مي دانست در امتحان خداوندي قرار دارد صبر ايوب وار را نصيب خود كرده بود و به همين خاطر خداوند روز به روز بر محبوبيتش مي افزود و او را عزيز خاص و عام مي كرد .
شهيد هر وقت ناراحت و دلگير عزيزانش مي شد قرآن قرائت مي كرد و اين قرآن خواندن ساعت و زمان خاصي نداشت . در يكي از نامه ها از جبهه به خانواده اش همين نكته را تاييد مي كند و مي نويسد :
وقتي كه ناراحت هستم دل را با خواندن قرآن تسكين مي دهم به هر حال او در كمال ناراحتي و گرفتاري هرگز فرا گرفتن علم و دانش را فراموش نمي كرد در همه حال و همه وقت مشغول مطالعه بوده و حدود 5 ماه هم در خلال مصايب به عنوان معلم دروس اخلاق و ايدئولوژي و قرآن در بسيج به فعاليت پرداخت و هميشه از مصيبت هايي كه بر جهان اسلام از طرف آمريكاي جهانخوار به وجود مي آمد دلگير و نگران بود و از فشارهايي كه بر مردم لبنان و مردم منطقه وارد مي شد رنجور خاطر بود و دوست مي داشت كه در كنار مردمان لبنان و ديگر كشورهاي اسلامي به مبارزه بپردازد و اين عمق بينش ايشان را نشان مي داد .
سردار مهاجر مظلومي در يكي از وصيت نامه هايش كه تاريخ نگارش آن هوايدا نيست همين قضيه فوق را تاييد مي كند و مي نويسد :
چگونه انسان مي تواند بنشيند و ببيند كه زنان و كودكان و پيرمردان و بالاخره اقشار مسلمان و مردم با ايمان لبنان زير آتش هاي توپ و گلوله آمريكا ، فرانسه ، انگليس و اسرائيل و تمامي متجاوزين قرار بگيرد و به زندگي راحت بپردازد .
سرانجام در ادامه مطلبش مي نويسد :
دلم آرام نمي گيرد ، چگونه اينها را ببينم و بنشينم ، نمي توانم ، نمي توانم ، مي خواهم بروم و دلم را آرامش دهم ، مي خواهم به نداي آن مظلوم هميشه تاريخ كه صدايش در تمامي دوران ها به گوش آدم مي رسد كه آيا كسي هست مرا ياري كند ، لبيك بگويم ، مي خواهم كه تلافي تمامي جنايتكاران تاريخ را از جانيان امروز كه نمايندگان آنها هستند بگيرم ، مي خواهم بروم به آن لياقت واقعي خود برسم . خدايا خودت مي داني كه در راه سازندگي خويش در تلاشم .
سرانجام شهيد مظلومي در دي ماه 65 به همراه 5 تن از برادران از ستاد ناحيه گيلان به سوي لبنان ماموريت يافت و در آنجا به عنوان مسئول تبليغات خارجي سپاه شروع به فعاليت كرد و با اخلاق و رفتارش همه را تحت تاثير خود قرار مي داد . برادري از ايران اسلامي كه در لبنان بود تعريف مي كرد و مي گفت : كه يكي از سخنرانان لبناني در يكي از سخنرانيهايش در وصف مظلومي خطاب به حضار چنين گفت :
اگر مي خواهيد بهشت را ببينيد آن را در چهره مظلومي تماشا كنيد .
آري شهر صور لبنان در خرداد سال 1366 با وجود شهيد مظلومي در روز قدس همان سال چهره اي ديگري داشت ، مظلومي توانست تمامي مردم شهر صور لبنان را بر صهيونيست اسرائيل بسيج نمايد راهپيمايي روز قدس آن روز (سال 66 ) بسيار عظيم و تماشايي بود . به همين خاطر صهيونيست ها مي خواستند ضربه اي بر مقاومت اسلامي مردم لبنان وارد سازند تا مقداري از امواج (الموت لاسرائيل) را از فضاي شهر صور بزدايند . به همين منظور در روزي تلخ و فراموش ناشدني در تاريخ مبارزات ملت مبارز لبنان به تاريخ روز يكشنبه مورخ 3 خرداد سال 66 مصادف با 25 شهريور رمضان الحرام 1407 در نزديكي سرزمين قدس شهر صور لبنان به دست اشغالگران بيت المقدس در حالي كه دو روز از روز جهاني قدس مي گذشت در ساعت 5/10 صبح او را با زبان روزه به شهادت رساندند و بالاخره شهيد قدس همچو مولايش حسين ابن علي (ع) با لب تشنه دعوت حق را لبيك گفت و به توسط بمبي كه در ماشين وي جاسازي شده بود به لقاء حق پيوست و در سن 24 سالگي پس از مدتها ايثار و فداكاري رداي خوش شهادت را بر دوش كشيد و به خدا ، همسر و فرزند نازدانه اش حكيمه پيوست .
منبع: برگرفته از کتاب ( پرستوی مهاجر) حسین الهی رودپشتی