از شهید «اکبر طحانی عبداللهی» نقل شده است: «سال ۱۳۵۷ کم کم درگیریهای خیابانی شروع شده بود، در آن شرایط حساس، شهید طحانی پیشنهاد کشیدن نقاشی تصویر حضرت امام(قدس سره) بر روی دیوار روبروی مسجد جامع ملارد را به من داد و بنا شد شب همین کار را دور از چشم نیروهای گشت ژاندارمری انجام بدهیم. شب، به کمک بقیه بچهها یک وانت جور کردیم و پشت وانت چند تخته بنایی گذاشتیم و شد داربست.»
کد خبر: ۵۶۶۹۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵
خاطرات شهید «بهروز مدیری»
گاه وضعیت و شرایط سخت، عصبانیتها و ناملایمات باعث میشد تا بعضی از بچهها یک جایی به هم بریزند و نقص و ضعف اخلاقی خود را آشکار کنند اما بهروز از این قاعده مستثنی بود. او نه تنها «یَل گردان» بود بلکه «یَل اخلاق» هم بود.
کد خبر: ۵۶۶۹۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵
قسمت دوم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
برادر شهید «علیاکبر ابراهیمی» نقل میکند: «نگاهی به جمعیت کرد و گفت: جبهه به ما نیاز داره. نباید جا خالی کنیم. گفتم: اینجا هم ول نمیکنی؟ گفت: در هر شرایط باید برای جبهه نیرو جمع کنیم. باید پابهپای امام حرکت کرد.»
کد خبر: ۵۶۶۹۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «مسلمی» با بیان اینکه نامهای از همسرش پس از شهادت وی در جبهه به دستش رسید، گفت: محمد، جانِ خود را در راه آرمانها و اعتقاداتش فدا کرد.
کد خبر: ۵۶۶۸۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۳
خاطرات شفاهی جانبازان
«محمد بلوردی» جانباز 45 درصد جنگ تحمیلی میگوید: «وقتی به جبهه رفتم مدت زیادی طول نکشید که به عملیات بیتالمقدس اعزام شدم. من در آن زمان راننده آمبولانس بودم، کارم اینگونه بود که میرفتم خط و مجروحها را به بیرون از منطقه عملیات انتقال میدادم. یکروز با یکی از مجروحان کنار انبار مهمات بودم که کلاج ماشینم در رفت و ...»
کد خبر: ۵۶۶۸۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا
شهید «حیدر رجب پور» از شهدای بسیجی استان ایلام است که اردیبهشت ۱۳۶۶ در جبهه گیلانغرب به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر گرانقدر شهید میگوید: پایبند به انقلاب و نظام باشید و جوانان ما از انقلاب و خون شهدا دفاع کنند و در مقابل دشمن ایستادگی کنند.
کد خبر: ۵۶۶۷۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۱
خاطرات شفاهی جانبازان
«محمدحسین ماندگاری» جانباز 50 درصد جنگ تحمیلی میگوید: «به صورت داوطلب در جبهه نامنویسی کردم و برای آموزش من را به 05 کرمان اعزام کردند. در این مدتی که جبهه بودم سه بار مجروح شدم و آخرین مجروحیتم در عملیات خیبر اتفاق افتاد. من اگر کاری انجام دادم برای رضای خدا بود.»
کد خبر: ۵۶۶۶۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۹
قسمت دوم خاطرات شهید ارتش «علی حسنبیکی»
برادر شهید «علی حسنبیکی» نقل میکند: «در مراسم تشییع علی، تنها کسی که معنای گریههای آقای خطیبزاده را میفهمید، من بودم. او برای دوری و جاماندگی از علی میگریست. شاید معنای هر قطره اشک او فریادی بود که: علی! آن عهد را فراموش نکن.»
کد خبر: ۵۶۶۶۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۳۰
قسمت دوم خاطرات شهید «داود نجمالدین»
مادر شهید «داود نجمالدین» نقل میکند: «اگه یک روز راه کربلا باز شد و شما رفتین، سلامم رو به امام حسین برسونین. گفتم: پس فقط در حد حرفه که میگی کربلا کربلا ما داریم میآییم؟ از ته دل آه کشید و گفت: رفتن به کربلا آرزومه.»
کد خبر: ۵۶۶۶۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۸
خاطره نگاری آزادگان
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با جانباز و آزاده سرافراز ارتش «حسین ابویی» به مصاحبه پرداخته است. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۶۶۶۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۸
دو روایت از شهید «نورالحسین امیری»
شهید «نورالحسین امیری» می گوید: تعداد کم نیروها ملاک نیست. هرکدام از آنها به خدا توکل دارند و میتوانند مقابل یک سپاه کفر ایستادگی کنند.
کد خبر: ۵۶۶۶۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
پدر شهید «عباس جمال» نقل میکند: «گفت: «بابا! هر بدی ازم دیدین بگذرین، دلم نیومد اینو به مامان بگم. مادرش قرآن به دست ایستاده بود که عباس رد بشود. از در که خارج شد، به دلم گذشت عباس دیگر برنمیگردد.»
کد خبر: ۵۶۶۵۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
« توی سنگر اجتماعی ما ۵ نفر بودیم و هر شب که برای نگهبانی نوبت من میشد واقعاً ترس عجیبی داشتم و هر لحظه احساس میکردم در کمین دشمن و کشته شدن هستم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجیزاده» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۵۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۳
خاطرات شفاهی جانبازان
«قاسم مرادی میرشکاری» جانباز 30 درصد جنگ تحمیلی میگوید: «سال 1366 برای جبهه نامنویسی کردم و به کردستان اعزام شدم. کنار سنگر بودم که یک خمپاره به آن برخورد کرد، خواستم بلند شوم که خمپاره دوم هم کنارم اصابت کرد و از ناحیه چشم مجروح شدم. ما تا آخر پای شهدا و انقلابمان ایستادهایم...»
کد خبر: ۵۶۶۵۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
برگی از خاطرات؛
«خم شد سیگار را بردارد خطاب به من فریاد کشید حرکت نکن. وقتی به جلوی پایم نگاه کردم سیمی را دیدم که در نیممتری پای من از زیر علفها رد شده بود و وصل بود به انواع تلههای انفجاری ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «رضا کاظمی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۵۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
«الیاس دستش را درون ساک میبرد و یک ظرف تفلون با یک لوح چوبی درمیآورد و به سمت الهام میگیرد و میگوید خانمی، بفرما. این هم از سوغاتیهای شما. این لوح رو هم خیلی گشتم تا تونستم پیدا کنم. الهام لوح را میگیرد. نوشته حک شده روی لوح حالش را عوض میکند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۶۴۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۱
فرازی از وصیتنامه شهید «محرمعلی محبیتبار»؛
شهید «محرمعلی محبیتبار» در وصیتنامهاش مینویسد: «مادر خوبم! بدان و افتخار کن که شهادت، بالاترین سعادت است و مُردن و جان دادن در راه خدا بهترین نوع موت است که نصیب انسانهای آزاده میشود ...»
کد خبر: ۵۶۶۴۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۶
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«۱۰ بار خواب دیدم تو شهید شدی و من سر قبر تو گریه میکردم، ولی بهرام جان نوشته بودند که بچهها از جبهه آمدهاند. ولی بهرام نیامده است من هم فکر کردم تو شهید شدهای اینها برای من نمینویسند ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۴۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴
قسمت نخست خاطرات شهید «علی حسنبیکی»
شهید «علی حسنبیکی» نقل میکند: «فرمانده خشمگین شد. منتظر بود تا ادامه حرفهای علی را بشنود. ادامه داد: جناب فرمانده! من باید به جبهه برم؛ اینجا محل آسایشه؛ اینجا تنبلخانه است. باید همه به جبهه بریم و اونجا خدمت کنیم. فرمانده گفت: ببینید بچهها! ما به چنین روحیهای نیاز داریم.»
کد خبر: ۵۶۶۴۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷
«موقع عملیات به ما گفتن شما باید به انتظامات بروید و ما انتظامات را قبول نکردیم و فرمانده تیپ ۲۲ بدر خرمشهر ما را نمیگذاشت به خط مقدم برویم و به ما گفت که باید انتظامات را قبول کنید و یا باید به شهرستان خودتان بروید و ما نه شهرستان را قبول کردیم و نه انتظامات ...» ادامه این خاطره از زبان شهید «اسدالله احمدی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۶۴۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۲