نوید شاهد – یکی از رزمندگان شهرستان سلطانیه میگوید: وقتی از اتاق ایشان بیرون آمدم صورتم خیس اشک بود و چشمانم باد کرده بود و انگیزه ام چندین برابر، از همان لحظه تصمیم گرفتم ویژگی مردم داری را در خودم پرورش دهم و همه این درس ها را از آن شهید بزرگوار یاد گرفتم.
کد خبر: ۴۸۷۷۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۲۴
نوید شاهد - «لحظهای که از خانه میخواستم به جبهه بروم، لحظه تلخی بود. فرزندم آنقدر گریه میکرد که دیگر طاقت نداشتم حتی بعد از اعزام به جبهه به مادرش میگفت: تا بابا نیاد نمیخوابم! ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمنده "سید ضیاء سیفیدهکی" است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۸۷۶۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۲۳
نوید شاهد - مستند خاطرات زنان رزمنده و امدادگر کهگیلویه و بویراحمد در دوران دفاع مقدس با عنوان "خاطرههای زخمی" تولید می شود.
کد خبر: ۴۸۷۶۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۲۳
نوید شاهد – حاج باقر راشدین یکی از رزمندگان حوزه تدارکات دفاع مقدس میگوید: با پسرانم احمد و اکبر که 10 و 13 ساله بودند و دوست و همراه هم حاج زکریا یک ایستگاه صلواتی در جبهه راه انداخته بودیم و روزها به همراه پسرانم به رزمندگان خدمات میدادیم و شبها من به همراه حاج زکریا بهارخانی در چادر کنار ایستگاه میخوابیدیم و بچهها در سنگر جهاد که عقبتر بود، میخوابیدند.
کد خبر: ۴۸۷۲۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۱۷
نوید شاهد - «یک شب نشسته بودیم بچهها در سنگر کِرِم خواستند و من یک خمیر دندان را برداشته و در دستان آنها خالی کردم و آنها هم خمیر دندان را به سر و صورتشان مالیدند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۶۹۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۱۳
نوید شاهد - « صدامیان از خدا بیخبر آن شب از همه شبها بیشتر خمپاره میزدند ولی رزمندگان بدون اعتنا به آتش مزدوران استکبار جهانی به سینهزنی و عزاداری خود ادامه میدادند ...» ادامه این خاطره را از زبان " رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست" در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۶۱۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۰۲
نوید شاهد - نویسنده کتاب "پایی که جاماند" با اشاره به خاطراتی از دفاع مقدس گفت: شهدا برای کسانی که میگویند «ما نمیتوانیم» حرف دارند.
کد خبر: ۴۸۵۴۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۶
نوید شاهد - شهید "برومند کهزادی" یکی از شهدای بسیجی هشت سال دفاع مقدس است که 14 مرداد 1366 در سردشت به شهادت می رسد.
کد خبر: ۴۸۵۱۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۱
نوید شاهد - «با وضعیت پیش آامده موضوع عملیات هم منتفی شد و گفتند نیروها ترخیص شوند و ممنوعیت تماس با خانوادهها را بردارند. برای من هم نامهای از طرف پدرم فرستاده شده بود ...» ادامه این خاطره را از زبان " رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست" در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۵۱۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۱
نوید شاهد - نقی آدینه لو یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: شروع به پاکسازی کانال کردیم. صحنۀ غم انگیزی بود. کنار کانال، جنازه ای روی آب معلق بود؛ به آب دست نزدم، از لباس جنازه گرفتم و آن را بیرون کشیدم. نه دست داشت و نه پا، چهره اش را هم نمی شد تشخیص داد.
کد خبر: ۴۸۴۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۳۰
نوید شاهد - معرفت اله محمدی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: راننده جوانی که قد متوسطی داشت و کمی هم تپل بود، میگفت که از جنازۀ شهدا خیلی میترسد. بیچاره خبر نداشت بار کامیون چیزی است که از آن وحشت دارد. برای اینکه وسط راه نفهمد و قالب تهی نکند، مرا هم همراه او فرستادند تا حواسم به اوضاع باشد.
کد خبر: ۴۸۴۶۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۹
نوید شاهد - محرمعلی رموک یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: آتش دشمن رفته رفته سنگین شد. صدا به صدا نمی رسید. حسین آخرین سنگر را برای خودش می ساخت که گلولۀ توپی نزدیکش افتاد. ترکشهایش به او اصابت کرد و همان جا، محل استراحت ابدیاش شد.
کد خبر: ۴۸۴۶۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۸
نوید شاهد - ذکراله فیروزی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: از نیروهایی که پیش ما میآمدند، برای آشنایی بیشتر سوالهایی میپرسیدم. شخصی آمد که سی و هفت سال سن داشت. از او پرسیدم؛ قبل از اینکه به جبهه بیایی، چکاره بودی؟ گفت دزد!.
کد خبر: ۴۸۴۶۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۷
نوید شاهد – علی احمدی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: شب هنگام رسیدیم و تا صبح، فرصتی برای استراحت پیش آمد. صبح اول وقت یکی از بچهها با زنبیل نان در دستش به داخل سنگر ما آمد. با خودم فکر میکردم؛ صبح به این زودی، نان و زنبیل را از کجا آورده است!؟.
کد خبر: ۴۸۴۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۶
نوید شاهد - رسول قربانی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: یکی از قایقهای گردان ولیعصر بود که شب عملیات چپ کرد و هشتاد نفر را توی آب انداخت. پنجاه نفر را نجات داده بودند و بقیه زیر تنۀ سنگین و سرد قایق شهید شدند.
کد خبر: ۴۸۴۶۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۴
نوید شاهد - اصغر نصیری یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: عملیات بدر تازه تمام شده بود. نیروهای عملکنندۀ لشکرها برمیگشتند عقب و نیروهای تازهنفس جایگزین میشدند. آن روزها بازار جاسوسها داغ شده بود و خیلی از عراقیها همراه رزمنده ها وارد خاک ایران میشدند.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۳
نوید شاهد - ناصر طارمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: پانزده دقیقهای نگذاشته بود تا صدای سقوط آر.پی.جی روی تنۀ قایق بلند شد. آتش قایق را در کام خود کشید. نگاهم ماند به شعلههایی که پیچ میخوردند به بلندای آسمان.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۲
نوید شاهد - علی داوودی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود میگوید: سه ماهی میشد که مشغول طرح بودم و توی کارگاه وقتم میگذشت. دلم برای خانواده و شهرم تنگ شده بود. طرح را روی سد دز پیاده کردیم که روی آب ماند و پایین نرفت. حالا آب سرکش دز از پایین و اطراف مهار شده بود و بهترین جا برای آموزش شنا بود.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۱
نوید شاهد - اصغر نصیری یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: مسیر شلوغ بود و از سرسام موجهای انفجار راه را گم کردیم. زیر نور منورهای رنگبهرنگ عراق دیدم که قایق محکم به اسکلهای خورد و ایستاد. از ترس اینکه حالا خودمان اسیر بشویم نفس در سینههایمان حبس شد.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۰
نوید شاهد - احمد محمدی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: بعد از عملیات بدر که پیگیر هویت آن جنازه شدم، فهمیدم پیکر یکی از بچههای خلخال بوده که در عملیات خیبر مجروح شده و در آن بیراهه گیر افتاده. هیچوقت دیگر نتوانستم آن میدانچه را پیدا کنم. گاهی فکر میکنم بیقراری و اشکهای پنهان یک مادر در نماز شبهایش بود که نیمههای شب مرا به آن سمت کشانده بود.
کد خبر: ۴۸۴۶۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۱۹