شهیدی که اما و اگر در کارش نبود
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ شهید «تراب پورقلی» در تاریخ نهم آذر ۱۳۳۸ در بخش سنگر رشت دیده به جهان گشود. او مقاطع ابتدایی و راهنمایی را در زادگاه خود و مقطع دبیرستان را در شهر رشت با موفقیت پشت سر گذاشت. دوران جوانی او همزمان بود با اوج مبارزات مردمی علیه رژیم سفاک طاغوت، تراب هم که یکپارچه شور و نشاط بود بهسرعت جذب گروههای مردمی شد و همراه با دوستانش علیالخصوص شهید دانا فعالیتهای گستردهای را در سطح منطقه سازماندهی کرد. روزی در جواب یکی از دوستان که او را از شرکت در این فعالیتها منع میکرد گفت: «من جانم را در این راه گذاشتهام و از هیچچیز هراسی ندارم و به فعالیتهایم ادامه میدهم تا انقلاب پیروز شود.»
بعد از پیروزی انقلاب مدتی را در کمیته مرکزی سنگر گذراند و پس از شکلگیری سپاه رشت به جمع پاسداران انقلاب اسلامی پیوست، او در تمام این مدت به افراد بیبضاعت محل کمک میکرد و حقوقی را که از سپاه میگرفت و ۱۵۰۰ تومان بیشتر نبود صرف رسیدگی به این خانوادهها میکرد و خود به حداقل وسائل و امکانات شخصی بسنده مینمود. او که خود در کودکی طعم تلخ یتیمی را چشیده بود از هیچ کوششی برای رسیدگی به خانوادههای بیسرپرست دریغ نمیکرد و همیشه سفارش آنها را به دوستان و آشنایان مینمود. همزمان با اوجگیری غائله کردستان همراه با گروهی از پاسداران منطقه راهی آنجا شد، او که خود را آماده شهادت میدید وصیتنامهای نوشت و در خانه به امانت گذاشت؛ اما ازآنجاکه حضرت دوست سرنوشت دیگری برای او رقم زده بود بهسلامت به وطن بازگشت و او که آرزویش را برای شهادت نقشبرآب میپنداشت وصیتنامهاش را پاره کرد و با دلخوری به خانوادهاش گفت: «معلوم است هنوز لیاقت شهادت را پیدا نکردهام.»
امّا بالاخره نوبت او هم شد، با شروع جنگ تحمیلی از سوی عراق جزء اولین اعزامیان استان گیلان به منطقه بود و در تاریخ ۸ مهر۱۳۵۹ در منطقه عملیاتی سر پل ذهاب روح آسمانیاش به معبود پیوست و گیلان همیشه سرفراز اولین شهید خود را تقدیم دفاع مقدس نمود.
او در طول حضور کوتاهش در سپاه با تمام لیاقتی که از خود نشان داد مدتی را بهعنوان فرمانده عملیات سپاه لنگرود و مدتی را هم بهعنوان معاون عملیات سپاه رشت ایفای وظیفه نمود.
دوست و همکار تراب آقای نجد باقری در مورد او میگوید: «تراب اخلاق مردانهای داشت، خیلی هم نترس و بیباک بود. او در مبارزه با افراد شرور کوچکترین نرمشی از خود نشان نمیداد. اوایل انقلاب فرد شروری بود که مردم را مورد اذیت و آزار قرار میداد و مردم از او به سپاه شکایت کرده بودند فرمانده وقت سپاه ما را مأمور کرد تا او را دستگیر کنیم، روزی از طریق مردم به ما خبر دادند که همان شخص را در یکی از خیابانهای شهر دیدهاند ما هم بلافاصله خودمان را به محل موردنظر رساندیم به او گفتیم که فلانی تو هستی و گفت بله گفتیم از شما شکایت شده باید بیایید برویم سپاه، گفت نمیآیم و شروع کرد به دادوبیداد را آسمانیاش و به قولی ترساندن ما، تراب که در حین گفتگوی من و آن فرد خودش را به پشت سر او رسانده بود با قندان اسلحهاش به کمر او زد و او افتاد بعد هم سر اسلحه را زیر گلویش گذاشت و گفت به ابوالفضل قسم اگر نیایی همینجا میکشمت. با این کار تراب ابهت کاذبی که آن فرد شرور در بین مردم از خودش ایجاد کرده بود شکست و آن غائله باتدبیر و شجاعت تراب ختم به خیر شد.
تراب آدم قاطعی بود؛ اما و اگر را در کار نمیپذیرفت، بچهای بود که عقبنشینی نداشت. ما یکبار از شهید داوود حق وردیان خواستیم که بهعنوان مسئول عملیات به لنگرود بروند؛ ولی ایشان گفتن: «تا وقتی که تراب هست بهتر است که ایشان بروند.»