كار منشاء سعادت است
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ شهيد «عيسی پورآقاجان» عضو بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رودسر، در سال 1341 در قريه گزافه رود از توابع كلاچای در خانواده اي مذهبی ديده به جهان گشود.
تحصيلات ابتدایي خويش را با رنج فراوان در دو دبيرستان اميركبير و حنيف نژاد كلاچاي مي گذراند و دوره راهنمايي تحصيلي را در مدرسه پورياي ولي كلاچاي با كسب نمرات عالي به پايان رسانيد.
دوره دبيرستان را در هنرستان فني مهدي قاسمي رودسر ادامه داد، جديت و سعي وي در خواندن درس به حدي بود كه مي گفت «بايد به گفته رهبرمان كشورمان را به خودكفائي برسانيم» و رفتار و كردار و عملكرد وي بسيار عالي و نمونه بود.
وی همانند يک روحاني مبارز در تقويت قلب و روح يك جوان كمر همت مي بست و او را شيفته اخلاق خويش مي نمود. هميشه و در همه جا وقتي كه سخن از اتحاد و همبستگي به ميان مي آمد آيه: «واعتصموا بجبل الله جميعا ولا تفرقوا» را ذكر و بيان مي نمود.
هميشه به فكر مولايش علي(ع) بود و از او سخن مي گفت. در دوران انقلاب نقش فعالي در رابطه با پخش اعلاميه ها و سخنان امام را به صورت دست نويس و هم چنين شركت در تظاهرات و راهپيمايي ها داشت و در اين امر تلاش فراوان مي نمود و خويش را تماما در اختيار اسلام و انقلاب و امام قرار داده بود 13 روز بخاطر سلامتي امام در روزه سياسي و اسلامي بود.
در اوقات بيكاري به پدر و مادرش كمك مي نمود. هرگز از كار كردن خسته نمي شد و عاشق كار بود. از همان دوران كودكي نيز به پدر و مادرش در كارهايشان سخت کمک مي كرد. در سال 1356 بود كه پدرش در بين راه مزرعه و منزل بيهوش مي شود و وي مي خواست او را به بيمارستان برساند اما پدرش در بين راه در آغوش فرزند خويش عيسي جان به جان آفرين تسليم نمود (روحش شاد) شهيد عيسي پورآقاجان از همان زمان سرپرستي خانواده خويش را به عهده مي گيرد و صبحها بعد از مدرسه در مزرعه خويش كار مي كردو بعضي از روزها نيز به بنايي مي رفت و از هيچ كاري دريغ نمي ورزيد. و مي گفت: كار منشاء سعادت است.
شهيد پورآقاجان با آغاز جنگ تحميلي عراق همراه بيست نفر از برادران خود راهي رامسر جهت تعليم نظامي شد تا به جبهه اعزام شود ولي فرمانده سپاه آنجا موافقت نكرد، و وي بناچار به سپاه رشت رفت و آنجا مورد قبول واقع شد و پس از ديدن دوره هاي نظامي و ايدئولوژي در چالوس به تهران اعزام گردید و پس از دو روز راهي سر پل ذهاب شدند.
در روز سه شنبه هیجدهم آذر 1359 وقتي كه وي به همراه برادران همرزمش راهي خط مقدم جبهه مي گردند پس از پيمودن پنج كيلومتر راه به محل مورد نظر مي رسند و پس از 15 ساعت درگيري تيري به پهلوي وي اصابت مي كند و پس از چند لحظه اي ديگر وقتي كه مي خواست دوباره حمله ور شود تيري به كتف وي خورده و او را نقش بر زمين مي كند وي در آخرين لحظات از دوستانش مي خواهد كه كمي آب به وي بدهند ولي آب نيز به وي نمي رسد او با همان حالت به شهادت كه سعادت است مي رسد.
راهش پايدار و روحش شاد باد.