نوید شاهد - شهيد «نقيی واثقيی» در كارخانه ‌ريسندگي‌ «فومنات‌» مشغول به کار بود. وی سرانجام داوطلبانه‌ به‌ سوي‌ جبهه‌ اعزام‌ گرديد و رزم‌ بي‌امان‌خويش‌ را با دشمن‌ بعثي‌ آغاز نمود، اين‌ شهيد گرانقدر سرانجام‌ در تاریخ شانزدهم‌ تير 1364 در محور چنگوله‌ (واقع‌ در جنوب‌ مهران‌) به‌ شهادت‌ رسيد.

از فومنات تا مرز‌مهران + عکس

به گزارش نویدشاهدگیلان؛ شهيد «نقيی واثقيی» فرزند ‌صفر، در سال‌ 1340 در شهر فومن‌ ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. چشم‌ بازكردن‌ و رشد و نموّش‌ در دامان‌ مادري‌ مهربان‌ و پدري‌ زحمتكش‌ صورت‌ گرفت‌، تا اينكه‌ پس‌ از طي‌ دوران‌ خردسالي‌، وارد مدرسه‌ شد. دوره‌ نوجواني‌ را نيز در كنار خانواده‌ سپري‌ كرد و پس‌ از پا گذاشتن‌ به‌ سن‌ جواني‌، وارد كارخانه ‌ريسندگي‌ «فومنات‌» گرديد و در آن‌ مشغول‌ به‌ كار شد. در همان ايام‌ خانواده‌ای مستقل‌ تشكيل‌ داد و مسئووليت‌ زندگي‌ جديدي‌ را برعهده‌ گرفت‌.

پس‌ از شروع‌ جنگ‌ تحميلي‌، با روحيه‌ انقلابي‌ و مذهبي‌ كه‌ داشت‌ و همچنين‌ به‌ خاطر، احساس‌مسئووليت‌ و وظيفه‌اي‌ كه‌ آنرا واجب‌ مي‌دانست‌، به‌ واحد بسيج‌ سپاه‌ فومن‌ پيوست‌ و مدتي‌ را در اين‌نهاد انقلابي‌ گذراند، تا اينكه‌ داوطلبانه‌ از سوي‌ اين‌ نهاد به‌ سوي‌ جبهه‌ اعزام‌ گرديد و رزم‌ بي‌امان‌خويش‌ را با دشمن‌ بعثي‌ آغاز نمود.

اين‌ شهيد گرانقدر و متعهد، ماه‌ها در جبهه‌، مردانه‌ جنگيد، تا اينكه‌ سرانجام‌ در تاریخ شانزدهم‌ تير 1364 در محور چنگوله‌ (واقع‌ در جنوب‌ مهران‌) به‌ شهادت‌ رسيد و به‌ گلگون‌ كفنان‌ تاريخ‌ پيوست‌ و در نهايت،‌ در گلزار شهداي‌ فومن‌، در جوار ديگر شهداي‌ «دفاع‌مقدس‌» آرام‌ گرفت.

در بخشي‌ از وصيت‌نامه‌اش‌ آورده‌ است‌: «... پروردگارا من‌ از اينكه‌ سرباز اسلام‌ و امام ‌زمان‌ (عج‌) هستم‌ و در ارتش‌ اسلام‌ خدمت‌ مي‌كنم‌، به‌ خود مي‌بالم‌. خدايا از اينكه‌ اين‌ نعمت‌ را به‌من‌ دادي‌ تا بتوانم‌ در راه‌ اهداف‌ حكومت‌ اسلامي‌، لذت‌ها و محبت‌هاي‌ دنيوی را فراموش‌ كنم‌ و فقط‌ راه‌ تو را در نظر داشته‌ باشم‌، تشكر مي‌كنم‌. خدايا مرا در به‌ اهتزاز درآوردن‌ پرچم‌ حق‌ حضرت ‌مهدي‌ (عج‌) ياري‌ نما...».

در قسمتي‌ از خاطرات‌ اين‌ شهيد نيز مي‌خوانيم‌: «... حمله‌ رقابيه‌ بود و ما داشتيم‌ براي‌ حمله‌ آماده‌ مي‌شديم‌. يك‌ روز، باران‌ خيلي‌ تندي‌ باريد و تمام‌ سنگر ما خراب‌ شد. آن‌روز براي‌ من‌ خيلي‌ناراحت‌ كننده‌ بود، ولي‌ خودم‌ را به‌ خوشحالي‌ زدم‌ تا روحيه‌ برادران‌ ديگر خراب‌ نشود تا اينكه‌شب‌ شد و من‌ نگهبان‌ شدم‌. در موقع‌ نگهباني‌ دلم‌ خيلي‌ گرفته‌ بود...».

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده