آشنایی با کتاب «رهیافتگان»
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ کتاب «ره یافتگان» دربردارنده خاطرات شهدای گیلانی است که ستاد کنگره هشت هزار شهید استان گیلان آن را به رشته تحریر درآورده است.
این کتاب توسط انتشارات «نشر بلور» در سال ۱۳۹۲ به چاپ رسیده است. در بخشی از کتاب میخوانیم:
اردوگاه عاشقان شهادت
نزدیکیهای شهر دزفول از سمت دهلران (قبل از عملیات رمضان) پادگانی بود؛ این پادگان آموزشی محل تجمع و سازماندهی نیروهای اعزامی از شهرهای مختلف کشور بود. طبق قاعده بچهها باید زمانی را تا رفتن به خط و زدن به دشمن معطل میشدند و این از حوصله عاشقان شهادت بیرون بود.
پافشاری شان نزد مسئولین برای عملیات، نشان از همین بی تابی داشت.
باید بسوزم، ولی اسیر نشوم
در عملیات رمضان، در منطقه پاسگاه زید بودم؛ محوری که بچههای لشکر امام حسین (ع) بودند. پسر بچه کوچکی را دیدم که تمام دستش سوخته بود. از او پرسیدم چرا دستت این قدر وحشتناک سوخته؟ گفت: «در مرحله اول عملیات رمضان، گردان ما متلاشی شد. ما در آن زمان نزدیک ۲۴ کیلومتر پیشروی کرده بودیم و تا کانال ماهی پیش رفته بودیم. وقتی که عقب نشینی شد و بچهها برمی گشتند عقب، عراقیها عدهای از بچهها را دستگیر کردند و، چون فاصله زیاد نبود بچهها را دنبال میکردند. یک نفربر که داشت بر میگشت و پُر از نیرو بود، جای ایستادن برای من نداشت؛ بنابراین با دستم اگزوز را گرفتم و آویزان شدم. میسوختم، اما مدام با خود میگفتم: «باید بسوزم، ولی اسیر نشوم.»
شهادت نامه
شب عملیات رمضان، مسئول واحد گفت: «کسانی که در نیت شان خدشهای وجود دارد، همین الآن در همین تاریکی برگردند.» تا ساعتی دیگر این زمین تشنه را باید با خون پاکترین افراد سیراب کرد. بغض او شکست و به همراه او فریاد و ضجه نیروها به هوا بلند شد. در این حین یکی از بچهها سر نوحه را با صدای محزونی تکرار کرد: «امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود» دستان همه بی محابا به آسمان بلند شد و با شدت بر سینه شان فرود میآمد.
خونهای پاکی که جاری شد
در صبح روز عملیات رمضان، عراق پاتک را شروع کرد؛ ما بیشترین تلفات را در این زمان دادیم. یادم هست خاکریزی که ما داشتیم صبح روز عملیات خیلی مرتفع بود، اما بعدازظهر طوری شد که وقتی ما بلند میشدیم، نصف خاکریز بیشتر باقی نمانده بود و ما دیده میشدیم و اجباراً خمیده راه میرفتیم. فقط شب فرصت داشتیم که جنازه مطهر شهدا را برداریم و به عقب منتقل کنیم (ماشین آب پاش را دیدید که وقتی راه میرود آب از پشت سرش میریزد) حالا شما تصور کنید که ماشین امبولانس را پُر میکردیم وقتی که راه میرفت عین ماشین آب پاش از پشتش خون میریخت. اگر سرمان را بلند میکردیم در مقابل مان دشتی بود که به فاصله کمی از ما تانکهای عراقی صف کشیده بودند.
قرعه مرگ
عملیات «رمضان» در محور شلمچه و دریای ماهی آغاز شد. شب عملیات فرا رسید و رمز آن اعلام شد، ما ماندیم و ضیافت شهدا. به ما دستور داده بودند که با دشمن درگیر نشویم و فقط در اندیشه خنثی کردن مین و ایجاد یک معبر باشیم؛ اما وقتی جلوتر رفتیم باز میدان مین بود و ما فقط چهار دقیقه فرصت داشتیم. فرمانده مجبور شد و ۵۰ نفر داوطلب خواست تا برای باز کردن معبر، از خود بگذرند، همه اعلام آمادگی کردند. او هم داوطلبان را به خط کرد تا قرعه کشی کند، قرعه برای مرگ... و چه دیدنی بود لحظههای انتخاب شدن بچه ها...
از معبر گذشتیم و برای مقابله با پاتک دشمن به سرعت سازماندهی شدیم. پاتک دشمن چنان سنگین بود که قابل توصیف نیست. بیش از ۳۰ پاتک در روز، آن هم با بیش از ۳۰۰ تانک تی ۷۲. با این همه، پنج روز در آن محور ایستادگی کردیم و حماسه آفریدیم، حتی در میان ناباوری دشمن به بصره رسیدیم، اما ناگهان دستور دادند تا ۳۰ کیلومتر عقب نشینی کنیم؛ همه حیرت زده و شوکه بودیم، چرا که میدانستیم با فتح بصره صدام به زانو در میآید. هم زمان با عقب نشینی ما، دشمن که زمین گیر شده بود دوباره جان گرفت و با ۳۵۰ تانک از محور دیگر به ما یورش آورد و من شاهد پرپر شدن خیلی از بچههای رزمنده بودم.