نخستین شهید نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) را بیشتر بشناسیم
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ هر سال در ایام نوروز این شهرستان در جنوب گیلان حال و هوای دیگری دارد، خانوادههای معظم شاهد و ایثارگر و مردم رودبار جمع میشوند تا یاد سید شهیدان رودبار را گرامی دارند، شهید حجتالاسلام والمسلمین سید یونس رودباری نخستین شهید نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)،شهید فیضیه دوم فروردین ۱۳۴۲ است.
لطف و مهر الهی در یازدهمین روز از مهر ماه سال ۱۳۱۱ هجری شمسی با به دنیا آمدن نوزادی در خانواده میر محمدعلی حسینی نمود عینی یافت و این خانواده را که با پیشه کشاورزی در بستری از تدین و دین داری در تهیدستی و فقر مادی روزگار می گذرانید، با تولد کودکی غرق در مسرت و شادمانی کرد.
میرمحمد علی، این کشاورز رودباری با سپاس از الطاف الهی در اولین گام از تربیت و پرورش این فرزند او را همنام"یونس" یکی از پیامبران الهی نامید تا رهرو انبیاء، صدیقین و شهدا در راه اعتلای کلمه الحق و التوحید باشد.
سپس در عین عسرت و فشار اقتصادی از سرمایه گذاری در راه کمال و تعالی او هیچ نکته ای را فروگذار نکرد، همین اهتمام و توجه باعث شد سید یونس نه تنها برای خانواده و منطقه که بعها برای اسلام و ایران افتخارآفرین باشد و موجبات سربلندی و عزت و مباهات شود.
سید یونس نوجوانی دوازده ساله بود که در مکتبخانه زادگاهش زیر نظر "میرزا بلال طالقانی" به فراگرفتن قرآن پرداخت و چون از هوش و استعدادی سرشار برخوردار بود در فراگرفتن این کتاب الهی به سرعت پیشرفت کرد.
استعداد سرشار او در این راستا توجه "سید رحمان سیاهپوش قزوینی" را که در ایام محرم، صفر و ماه مبارک رمضان به رودبار می آمد و در روستای آغوزبن به منبر میرفت، به خود جذب کرد و شیفته اش ساخت تا از میر محمد علی با اصرار تقاضا کند که اجازه بدهد برای ادامه تحصیل سید یونس را با خود به قزوین ببرد.
اگر چه تنگدستی خانواده و عدم توان پرداخت هزینه تحصیلی نزدیک بود که او را از این فرصتی که برایش پیش آمده است، محروم سازد ولی کمک مردم روستا و مساعدت و پافشاری سید قزوینی بر این مهم غالب آمد و بدین ترتیب، سید یونس برای تحصیل به قزوین رفت.
دو سال در یکی از حوزه های علمیه قزوین به تحصیل علوم دینی همت گماشت و در این زمینه به پیشرفت بسیار چشمگیری دست یافت.
پس از سپری شدن این سال ها با "ضیاء باقری" ، طلبهای که هم حجرهای او بود و از روستای کلیشم رودبار به قزوین آمده بود، عازم مشهد مقدس شد تا در حوزه های علمیه آنجا به تحصیلات خود ادامه دهد و از محضر درس استادان آن حوزه ها استفاده کند.
نزدیک به دو سال در مشهد الرضا(ع) تحصیل خود را دنبال کرد، در این فاصله با بالا گرفتن معرفت علمی و ایمان قلبیاش فعالیت سیاسیاش، علیه نظام شاهنشاهی نیز شروع شد.
گستردگی فعالیت سیاسی او در این راستا باعث شد که توسط ساواک دستگیر شود و مورد شکنجه قرار گیرد، شدت شکنجه به اندازهای بود که سید یونس حتی از نوشتن نیز برای مدتی محروم ماند.
گفتهاند، سید یونس وقتی که جهت مداوا به پزشک مراجعه می کند، پزشک معالج خطاب به ایشان می گوید: شما به حکومت چه کار دارید؟ سید یونس پاسخ می دهد: "قرآن به ما دستور داده است که با ظلم و ستم مبارزه کنیم".یونس هنوز کاملا بهبودی خود را به دست نیاورده بود که دوباره ساواک به سراغ او می آید و این بار به چابهار تبعید می شود.
پس از پایان اقامت اجباری او در بندر چابهار که سه ماه به طول می انجامد به زادگاهش بر میشود.مدت کوتاهی از بازگشتن او به رودبار نمیگذرد که برای ادامه تحصیل تصمیم می گیرد به قم عزیمت کرده و در مدرسه فیضیۀ، به مراتب علمی خویش بیفزاید.خانواده مخالفت می کند ولی او در تصمیم خود پابرجا و قاطع است.
در آستانه خروج از منزل، مادرش به او می گوید: «پسرم! شما را می کشند و مردم، ما را سرزنش می کنند.سید یونس به مادر پاسخ می دهد: "هر کس بعد از شهادت من، شما را سرزنش کرد مقاومت کنید و از اینکه چنین فرزندی داشتید که تقدیم اسلام و جامعه و مملکت کرده اید، خدا را شکر گزار باشید".
او حدود ۷ سال در مدرسه فیضیه قم زیر نظر استادان بزرگی چون حضرت امام خمینی، به کسب مراتب معنوی و تحصیل علوم دینی می پردازد و با توجه به روشنگری ها و افشاگری های بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران، فعالانه به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی برمیخیزد و درهمین رابطه چندین بار توسط ساواک دستگیر، زندانی و شکنجه می شود.
مبارزات وی تا سال ۴۲ و حمله کماندوهای شاه به فیضیه، ادامه یافته تا اینکه روز حمله گارد به فیضیه، با نیروهای گارد درگیر میشود.شب بعد از حمله، سید یونس خیلی مضطرب به حجره می آید، او جوان شجاع و بی باکی بود و هیچگاه دیده نشده بود که خوف و ترسی داشته باشد! اما آنروز آنقدر از کماندوها چوب خورده بود که حالت شوکه و ضعف اعصاب داشت. نه می توانست بخوابد و نه می توانست خود را کنترل کند.
پس از جریان حمله کماندوها به مدرسه فیضیه، یک روز با همان وضعیت به شدت آسیب دیده در قم ماند.فردای آنروز سایر طلبه ها چون میدیدند که اگر با این وضع در قم بماند از بین میرود چاره کار را در آن دیدند که سید یونس را به قزوین که نزدیک ترین شهرستان به زادگاهش هست بفرستند تا به وسیله آشنایان و نزدیکانی که او در آنجا دارد ترتیب درمان او توسط پزشکان در قزوین داده شود.
یکی دو نفر از طلاب داوطلب میشوند سید یونس را تا قزوین همراهی کنند ولی او نمی پذیرد و ترجیح میدهد که به تنهایی قم را به مقصد قزوین ترک کند، پس از رسیدن به قزوین در آنجا نیز نمی ماند و به سوی رودبار رهسپار میشود.
از مراجعت او به زادگاهش، چند روزی بیشتر سپری نشده بود که صدمات وارده کار خودش را میکند و سید یونس دارفانی را وداع گفته و به شهادت میرسد و پیکر مبارکش در گلزار امام زاده حسین آغوزبن(رودبار) زیارتگاه رهروان راه خدا میشود.
پس از شهادت سید یونس، خانواده او به دیدار امام خمینی(ره) نایل میشوند. امام پس از عرض تسلیت و تفقد و اظهار همدردی چون پدر شهید سید یونس را در حال گریه مشاهده میکند به ایشان می فرماید:”این گریه مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم! من، سید یونس رودباری را از فرزندانم بیشتر دوست داشتم".
** شهید سید یونس در کلام امام راحل
اعلامیه حضرت امام بمناسبت چهلم شهدای فیضیه است که در آن ذکر ملاقات ایشان با پدر شهید سید یونس را اینگونه بیان می فرماید:
...دیروز پدر قد خمیده مرحوم سید یونس رودباری که آثار عظمت مصیبت چهره اش را درهم شکسته بود به ملاقات من آمد با چه زبان میشود مادرهای فرزند از دست داده و پدرهای غمدیده را تسلیت داد…
امام با مشاهده چهره گریان پدر ایشان بعد از عرض تسلیت و تفقد فرمودند:«این گریه مال شما نیست! این گریه برای من است که بهترین عزیزم را از دست دادم من سیدیونس رودباری را از فرزندم بیشتر دوست داشتم.»
** شهید سید یونس در کلام مقام معظم رهبری
«شرح اسم» کتابی است درباره زندگی آیتالله خامنهای، از تبار و تولد تا سالهای کودکی و نوجوانی؛ و کارنامهای است مختصر از آغازین کنشهای سیاسی اجتماعی مقام معظم رهبری تا پیروزی انقلاب اسلامی. متن زیر به نقل از کتاب شرح اسم است:
"کار دیگری که در قم شد و شاید سرنخش از طرف امام بود، لیکن خیلی رواج پیدا کرد، مسئله فاتحه گرفتن برای شهدای مدرسه فیضیه [بود] … حتی توی محلات دوردست قم فاتحه گذاشتند … ما هم راه میافتادیم میرفتیم … در فواتح سیدیونس رودباری شرکت میکردیم، پدرش پیرمردی بود که از قزوین آمد. او را هم… دست به دست میگردانید."