زیبا روی زمینی؛ زیبا سیرت آسمانی
چهارشنبه, ۰۶ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۲۰
شهید مدافع حرم «بابک نوری» هریس، قصه جوانی که سوریه را به آلمان ترجیح داد.
به گزارش نویدشاهدگیلان: شهید «بابک نوری» هم بسیجی بود، هم هیئتی، هم مسجدی، هم دانشجو، هم ورزشکار، هم اهل تفریح و هم جوان، خوشدل و خوشحال، جوانی که جوانیاش را فدای آرمانهایی کرد که پیش از آن هزاران جوان دیگر جانشان را فدای آن کرده بودند.
بابک چنین میگوید: خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آنها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی بهقدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند رادارم یا نه؟ خدایا گناههای من را ببخش، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتیکه مرا نبخشیدی از این دنیا مبر. تا وقتیکه راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا درراه تو قدم بردارم و درراه تو جان بدهم.
توجه بهظاهر، عامل غفلت از باطن نشد
شهید مدافع حرم بابک نوری هریس، قصه جوانی که سوریه را به آلمان ترجیح داد. شــهید مدافع حرم بابک نوری هریــس داوطلبانه برای دفــاع از حرم بانوی مقاومت حضرت زینب کبری (س) به صفوف رزمندگان مدافع حرم ملحق شد. تا اینکه در آخرین روز از عملیات آزادسازی منطقه «البوکمال» بال در بال ملائک گشود و به مقام شامخ شهادت نائل آمد. در روزهای آخر آبان ۹۶ خبر شهادت یک جوان خوشچهره گیلانی در رسانههای خبری و شبکههای اجتماعی دستبهدست شد و نگاه خیلیها را به سمت خودش کشید، کسی از شخصیت وزندگیاش اطلاعی نداشت ولی همین عکسهای کمی متفاوت او را خیلی زود در بین مردم مشهور کرد.
ما هم مثل همه مشــتاق آشنایی بیشتر با این شهید عزیز بودیم. البته بابک نوری هریس تفاوت چندانی با ســایر شــهدای جوان جبهه دفاع از حرم نداشــت؛ همه آنها مثل جوانهای ایرانزمین هم خوشپوش و خوشچهره بودند و هم شاداب و پرانرژی...
بابــک در بوکمال به شــهادت رســید؛ در خــط پایان گروهــک تکفیــری داعش... در همان دقایق نخســت آشــنایی فهمیدیــم که مــرد روایت ما، بااینکه ســن و ســال زیادی نداشــت، دفاع از اعتقادات و باورهایش را به خیلــی چیزها ترجیح داده اســت... به زندگی در اروپا؛ به خوشیهای دنیا؛ به دغدغههای شــخصی و هزار چیز دیگر...
هم بسیجی بود، هم هیئتی، هم مسجدی، هم دانشجو، هم ورزشــکار، هم اهل تفریح و هم جوان و خوشدل و خوشــحال... ما بهقدر ماندن در تاریخ، شــهیدان را معرفی میکنیم... پرســه زدن در کوچه و پسکوچههای دل پســر کوچک خانواده نوری حال و هوای قشــنگی به ما داد... بهقولمعروف به ظاهرش میرسید ولی از باطنش غافل نبود؛ دوســت و رفیق هم زیاد داشت، از همه اقشار جامعه. مشــارکت در فعالیتهای اجتماعی و عامالمنفعه مثل هلالاحمر و نظایــر آنیکی دیگر از درخششهای زندگی شــهید بابک نوری اســت، جالب اینجاست که در زمــان حیاتش، خانواده اطلاعی از این حرفها و گفتنیها نداشتند.
همکلامی با خانواده و دوســتان و همرزمان شــهید، علامت های سؤال ذهن ما را یکییکی پاک میکرد. او در پاییز ســال ۷۱ به جمــع زمینیها آمد و پاییز ۹۶ جمعشان را ترک نمود. ما برای بازخوانی همین ۲۵ سال به رشــت رفته بودیم. بابک بیست و دومین شهید مدافع حرم گیلان است؛ اما بارها گفتهشده که کسی برای کشته شــدن به میدان جنگ با تروریستها نمیرود ولی همه میدانیم که جنگ و گلوله داغ، شوخی ندارد. رزمندهها با علــم به این موضوع پا به میدان میگذارند. بابک هم با علم به این موضوع، از تمام دلخوشیهای اش گذشت و به میدان رفت.
گذراندن دوران ســربازی نقطه عطفی در زندگی بابک بود، آشــنایی با فوتوفن نظامیگری و قرار گرفتن در شــرایط خاص آن سبب شــد تا توانمندی نظامی هم به داشتههایش اضافه شود. بعد از پایان خدمت، مثل همه رزمندهها، با اصرار و پیدا کردن رابطه و بســت نشستن در سپاه، مجوز رفتن را گرفت.
پشتکار و همت بابک، کلید موفقیت اش در زندگی بود. کلیــدی که قفل رفتنش را هم باز کرد، بلیط ســوریه بهجای اروپا؛ چه جابهجایی حیرتانگیزی...
در منطقــه هــم بهخوبی از پــس وظایفــش برآمد، فرماندهانــش هــم از او کاملاً راضی بودنــد و خدا خواســت که در آخرین گام بیرون کردن داعش، او هم به جمع شهدای اسلام اضافه شود.
بابک چنین میگوید: خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آنها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی بهقدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند رادارم یا نه؟ خدایا گناههای من را ببخش، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتیکه مرا نبخشیدی از این دنیا مبر. تا وقتیکه راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا درراه تو قدم بردارم و درراه تو جان بدهم.
توجه بهظاهر، عامل غفلت از باطن نشد
شهید مدافع حرم بابک نوری هریس، قصه جوانی که سوریه را به آلمان ترجیح داد. شــهید مدافع حرم بابک نوری هریــس داوطلبانه برای دفــاع از حرم بانوی مقاومت حضرت زینب کبری (س) به صفوف رزمندگان مدافع حرم ملحق شد. تا اینکه در آخرین روز از عملیات آزادسازی منطقه «البوکمال» بال در بال ملائک گشود و به مقام شامخ شهادت نائل آمد. در روزهای آخر آبان ۹۶ خبر شهادت یک جوان خوشچهره گیلانی در رسانههای خبری و شبکههای اجتماعی دستبهدست شد و نگاه خیلیها را به سمت خودش کشید، کسی از شخصیت وزندگیاش اطلاعی نداشت ولی همین عکسهای کمی متفاوت او را خیلی زود در بین مردم مشهور کرد.
ما هم مثل همه مشــتاق آشنایی بیشتر با این شهید عزیز بودیم. البته بابک نوری هریس تفاوت چندانی با ســایر شــهدای جوان جبهه دفاع از حرم نداشــت؛ همه آنها مثل جوانهای ایرانزمین هم خوشپوش و خوشچهره بودند و هم شاداب و پرانرژی...
بابــک در بوکمال به شــهادت رســید؛ در خــط پایان گروهــک تکفیــری داعش... در همان دقایق نخســت آشــنایی فهمیدیــم که مــرد روایت ما، بااینکه ســن و ســال زیادی نداشــت، دفاع از اعتقادات و باورهایش را به خیلــی چیزها ترجیح داده اســت... به زندگی در اروپا؛ به خوشیهای دنیا؛ به دغدغههای شــخصی و هزار چیز دیگر...
هم بسیجی بود، هم هیئتی، هم مسجدی، هم دانشجو، هم ورزشــکار، هم اهل تفریح و هم جوان و خوشدل و خوشــحال... ما بهقدر ماندن در تاریخ، شــهیدان را معرفی میکنیم... پرســه زدن در کوچه و پسکوچههای دل پســر کوچک خانواده نوری حال و هوای قشــنگی به ما داد... بهقولمعروف به ظاهرش میرسید ولی از باطنش غافل نبود؛ دوســت و رفیق هم زیاد داشت، از همه اقشار جامعه. مشــارکت در فعالیتهای اجتماعی و عامالمنفعه مثل هلالاحمر و نظایــر آنیکی دیگر از درخششهای زندگی شــهید بابک نوری اســت، جالب اینجاست که در زمــان حیاتش، خانواده اطلاعی از این حرفها و گفتنیها نداشتند.
همکلامی با خانواده و دوســتان و همرزمان شــهید، علامت های سؤال ذهن ما را یکییکی پاک میکرد. او در پاییز ســال ۷۱ به جمــع زمینیها آمد و پاییز ۹۶ جمعشان را ترک نمود. ما برای بازخوانی همین ۲۵ سال به رشــت رفته بودیم. بابک بیست و دومین شهید مدافع حرم گیلان است؛ اما بارها گفتهشده که کسی برای کشته شــدن به میدان جنگ با تروریستها نمیرود ولی همه میدانیم که جنگ و گلوله داغ، شوخی ندارد. رزمندهها با علــم به این موضوع پا به میدان میگذارند. بابک هم با علم به این موضوع، از تمام دلخوشیهای اش گذشت و به میدان رفت.
گذراندن دوران ســربازی نقطه عطفی در زندگی بابک بود، آشــنایی با فوتوفن نظامیگری و قرار گرفتن در شــرایط خاص آن سبب شــد تا توانمندی نظامی هم به داشتههایش اضافه شود. بعد از پایان خدمت، مثل همه رزمندهها، با اصرار و پیدا کردن رابطه و بســت نشستن در سپاه، مجوز رفتن را گرفت.
پشتکار و همت بابک، کلید موفقیت اش در زندگی بود. کلیــدی که قفل رفتنش را هم باز کرد، بلیط ســوریه بهجای اروپا؛ چه جابهجایی حیرتانگیزی...
در منطقــه هــم بهخوبی از پــس وظایفــش برآمد، فرماندهانــش هــم از او کاملاً راضی بودنــد و خدا خواســت که در آخرین گام بیرون کردن داعش، او هم به جمع شهدای اسلام اضافه شود.
حبیب آنجا که دستی برفشاند محب ار سر نیفشاند بخیلاست...
جای خالی بابک بعد از شــهادتش در همه جای شــهر دیده میشد. در دور همیهای دوستانه، بسیج، هیئت، مســجد، خانه و دانشگاه... اجازه بدهید در این صفحه از معراج و وداع و اشکهای غریبانه حرفی نزنیم.
او میرود دامنکشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
یادگارهــای بابــک بهاندازۀ کافی دل پــدر و مادر و خانوادهاش را به آتــش میکشاند. او انتخاب کرد؛ عاشــقانه و آگاهانه رفت. یک نشانه کوچک برای زیرورو شدن دل مادری که پسرش را دیگر نخواهد دید، کافی است. حال پسر در کنار همرزمان پدر، جا خوش کرده است، شــاید بعدازاین پدرش پسر را در همان حال و هوای کربلای ۵ ملاقات کند.
نحوه شهادت شهید
همرزم شــهید میگوید: موقع ناهار، یک خمپارهای مابین مــا و بابک اصابت کرد، فکــر میکنم صدو پنجاه متر با ما فاصله داشــت، یک سی ثانیه بعد خمپاره دوم اصابت کرد، وقتی خمپاره دوم پایین آمد شهیدان نوری، عارف و نظری روبروی هم بودند و خمپاره وســط سفره آنها میخورد و هر 3 نفر را شــهید میکند.
فرازی از وصیتنامه شهید
همیشــه از خدا خواســتم به چیزهایی کــه از آنها آگاه هســتم عمل کنم ولی در این دنیای فانی بهقدری غرق گنــاه و آلودگی بودم که نمیدانم لیاقت قرب به خداوند رادارم یا نه؟
خدایا گناههای من را ببخش، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتیکه مرا نبخشیدی از این دنیا مبر. تا وقتیکه راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا درراه تو قدم بردارم و درراه تو جان بدهم. مادرم جانم به قربــان پاهایت که به خاطر دویدن برای به کمال رســیدن فرزندانت آسیبدیده میشود، در نبود من اشکهایت را سرازیر مکن. من باخدای خود عهدی بستهام که تا مرا نیامرزد مرا از این دنیا مبرد. مادرم برای من دعا کن، ولی اشکهایت را روان مکن که به خدای من قســم راضی بهارکهایت نیستم. خواهران خوبتر از جانم من نمیدانم وقتی حسین (ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی میکشید، ولی میدانم حس او به زینب س چه بوده. عزیزان من حال دستهایی بلند شــده و زینبهایی غریب و تنها ماندهاند و حســینی در میدان نیست. امیدوارم کســانی باشــیم که راه او را ادامــه دهیم و از زینبهای زمانه و حرم او دفاع کنیم. برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگینتر شده، حال شــما عشق و محبت مرا به دیگران باید بدهید؛ زیرا من عاشــق خانوادهام، اطرافیانم، شهرم، وطنم و... بودهام و شــما خود من هستید در جسمی دیگر. پدرم تو هم روزی در جبهه حق علیه باطل از زینبهای مملکت دفاع کردی، شما دعا کن که با دوستان شهیدت محشور شوم.
منبع: ماهنامه فرهنگی یاران
نظر شما