می روم تا چادرتان محکم تر برسر بماند
سهشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۱۲:۱۰
همسر شهید مدافع حرم شهید سعید مسافر با بیان اینکه شهید چادرم را در دست گرفت و گفت به خاطر این چادرت می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند،گفت: ایشان موقع اعزام گفت من می روم ولی رسالت زینبی به دوش شما است.
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ در سالروز شهادت شهید مدافع حرم شهید سعید مسافر، عفت حسین زاده همسر شهید از روزهای باهم بودن و اینکه قبل ازدواج چه دعایی درخصوص همسر آینده خود کرد، گفت: من همیشه به خداوند می گفتم که خدایا یکی از سربازهای ناب خود را نصیب من کن و اطرافبانم می دانستند من چنین حاجتی دارم و وقتی هم که آقاسعید به خواستگاری آمدند مهرشان به دلم افتاد و همانجا احساس کردم همان کسی است که میخواستم و بعد اولین جلسه به خانواده گفتم که نیازی نیست بیشتر از این با ایشان صحبت کنم و جواب من مثبت است.
همسر شهید مدافع حرم درخصوص اینکه قبل خواستگاری خبر اعزام ایشون برای اولین ماموریت به آقاسعید ابلاغ شده بود و این موضوع را در خواستگاری با من مطرح کردند، اظهار کرد: من در وجودم احساس گرما می کردم و ترسیدم از هر اتفاقی میتوانست در آینده بیفتد ولی توکل بر خدا کردم و به ایشان گفتم بروید ان شاالله خداوند و حضرت زینب(س) پشت و پناهتان باشد و منتظرم تا برگردید.
وی با بیان اینکه آقا سعید از من بله را گرفتند و فردایش به منطقه اعزام شدند ،افزود: آقاسعید بسیار مهربان بودند و همیشه مرا عفت جان یا خانمی صدا می کردند. من به او می گفتم؛ تو خیلی مهربانی و این من را خیلی می تریاند که تو را از دست بدهم و آقا سعید به شوخی می گفت «این حرف رونزن و هندوانه زیربغلم نذار».
همسر شهید با اشاره به اینکه من ۲۶ ساله بودم که با آقا سعید ازدواج کردم گفت: او در محبت یک مرد طبیعی و عادی نبود. مردی که موقع صبحانه لقمه را دانه دانه در دهان من می گذاشت یا اینکه هنگامی که کار خانه انجام می دادم، یواشکی اسفند بر می داشت و دود می کرد… وقتی می پرسیدم چکار می کنی؟ می گفت دارم اسفند دود می کنم ما خیلی خوشبخت هستیم و با شوخی ادامه می داد به زندگی ما چشم می زنند.
وی افزود: آقا سعید می گفت دوسالِ پیش و دو هفته قبل از ازدواج ما، رفتم پیش خانم حضرت معصومه(س) و به ایشان گفتم برای من خواهری کنید و یک دختر خوب قسمت کنید که همه جوره با من بسازد و وقتی شما رو دیدم، یک نوری و یک حسی به من گفت که این همسر زندگی من است.
همسر شهید با اشاره به زمان اعزام شهید مسافر گفت: من به ایشان گفتم دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم ولی او تاکید داشت که می توانید و من وقتی پرسیدم چرا میخواهید بروید با اشاره به فرازی از زیارت عاشورا ، بابی انت و امی به من گفتند که این فراز را برای من معنی میکنید؟ و من هم گفتم معنایش که مشخص است یعنی پدر و مادرم به فدایتان ... و ایشان گفت به خاطر همین! و چادرم را در دست گرفت و گفت به خاطر این چادرت می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند.
وی با اشاره به ندای قلبی خود در هنگام اعزام همسرش به منطقه اظهار کرد: چون سال اول زندگی مشترکمان بود مثل همه زوج ها دوست داشتم در کنار هم باشیم و حسی به من دست داده بود که دیگر برنمی گردد و بعد اینکه به ایشان گفتم نمی توانم دوریتان را تحمل کنم و ایشان گفتند می توانی ، یک آن قسمتی از سریال مختار به یادم آمد که زنان کوفی مردان خود را از دور حضرت مسلم(ع) دور کردند تا با ایشان بیعت نکنند، باورتان نمی شود آن لحظه این قسمت از فیلم برایم تداعی شد.
همسر شهید با اشاره به اینکه موقع رفتن شهید چه سفارشی به ایشان کردند گفت: من می روم ولی رسالت زینبی به دوش شماست بانو ، و من بعد شهادت ایشان سعی برآن داشتم که هیچ گاه بلند گریه نکنم و اگر پیش می آمد جلوی خود را می گرفتم تا آقا سعید از دست من ناراحت نشود.
همسر شهید مدافع حرم درخصوص اینکه قبل خواستگاری خبر اعزام ایشون برای اولین ماموریت به آقاسعید ابلاغ شده بود و این موضوع را در خواستگاری با من مطرح کردند، اظهار کرد: من در وجودم احساس گرما می کردم و ترسیدم از هر اتفاقی میتوانست در آینده بیفتد ولی توکل بر خدا کردم و به ایشان گفتم بروید ان شاالله خداوند و حضرت زینب(س) پشت و پناهتان باشد و منتظرم تا برگردید.
وی با بیان اینکه آقا سعید از من بله را گرفتند و فردایش به منطقه اعزام شدند ،افزود: آقاسعید بسیار مهربان بودند و همیشه مرا عفت جان یا خانمی صدا می کردند. من به او می گفتم؛ تو خیلی مهربانی و این من را خیلی می تریاند که تو را از دست بدهم و آقا سعید به شوخی می گفت «این حرف رونزن و هندوانه زیربغلم نذار».
همسر شهید با اشاره به اینکه من ۲۶ ساله بودم که با آقا سعید ازدواج کردم گفت: او در محبت یک مرد طبیعی و عادی نبود. مردی که موقع صبحانه لقمه را دانه دانه در دهان من می گذاشت یا اینکه هنگامی که کار خانه انجام می دادم، یواشکی اسفند بر می داشت و دود می کرد… وقتی می پرسیدم چکار می کنی؟ می گفت دارم اسفند دود می کنم ما خیلی خوشبخت هستیم و با شوخی ادامه می داد به زندگی ما چشم می زنند.
وی افزود: آقا سعید می گفت دوسالِ پیش و دو هفته قبل از ازدواج ما، رفتم پیش خانم حضرت معصومه(س) و به ایشان گفتم برای من خواهری کنید و یک دختر خوب قسمت کنید که همه جوره با من بسازد و وقتی شما رو دیدم، یک نوری و یک حسی به من گفت که این همسر زندگی من است.
همسر شهید با اشاره به زمان اعزام شهید مسافر گفت: من به ایشان گفتم دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم ولی او تاکید داشت که می توانید و من وقتی پرسیدم چرا میخواهید بروید با اشاره به فرازی از زیارت عاشورا ، بابی انت و امی به من گفتند که این فراز را برای من معنی میکنید؟ و من هم گفتم معنایش که مشخص است یعنی پدر و مادرم به فدایتان ... و ایشان گفت به خاطر همین! و چادرم را در دست گرفت و گفت به خاطر این چادرت می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند.
وی با اشاره به ندای قلبی خود در هنگام اعزام همسرش به منطقه اظهار کرد: چون سال اول زندگی مشترکمان بود مثل همه زوج ها دوست داشتم در کنار هم باشیم و حسی به من دست داده بود که دیگر برنمی گردد و بعد اینکه به ایشان گفتم نمی توانم دوریتان را تحمل کنم و ایشان گفتند می توانی ، یک آن قسمتی از سریال مختار به یادم آمد که زنان کوفی مردان خود را از دور حضرت مسلم(ع) دور کردند تا با ایشان بیعت نکنند، باورتان نمی شود آن لحظه این قسمت از فیلم برایم تداعی شد.
همسر شهید با اشاره به اینکه موقع رفتن شهید چه سفارشی به ایشان کردند گفت: من می روم ولی رسالت زینبی به دوش شماست بانو ، و من بعد شهادت ایشان سعی برآن داشتم که هیچ گاه بلند گریه نکنم و اگر پیش می آمد جلوی خود را می گرفتم تا آقا سعید از دست من ناراحت نشود.
منبع: پرنیان گیل
نظر شما