هدفم از آمدن به جبهه دفاع از اسلام است
سهشنبه, ۰۷ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۱۰
شهيد علي داد پيربيگ در تاريخ 7 اسفند 1365 در منطقه ي شلمچه به آرزوي ديرين خود مي رسد و حدود 9 سال مفقود الاثر مي گردد.
به گزارش نویدشاهدگلان؛ شهيد علي داد پيربيگ در تاريخ 4 تیر 1361 در روستاي چوبدر از نواحي قاقازان استان قزوين چشم به جهان گشود. نزديک به 10 سال از عمر شريف آن شهيد در طبيعت کوهستاني چوبدر سپري گرديد.
به جهت مشکلات فراوان و تأمين هزينه ي زندگي آن شهيد مجبور مي شود در 10 سالگي روستا را ترک کرده و راهي تهران شود. او با سن کم و شرايط سخت و غربت تهران، مشکلات فراوان را تحمل کرد. از همان ابتداي کودکي چون مردان کهن سال پخته و با تجربه گرديد. گرم و سرد روزگار را چشيد. در شهر بزرگي مثل تهران بسياري از درس هاي تلخ و شيرين زندگي را تجربه کرد.
زماني که مردم در طليعه پيروزي انقلاب اسلامي، فوج فوج توسط رژيم آمريکايي پهلوي به گلوله بسته مي شدند، همه ي آنها را مشاهده کرد. از آن جا که انقلاب اسلامي، انقلاب پابرهنه ها و محرومان و رنج کشيدهها بود او نيز جذب پيام هاي رهايي بخش انقلاب شد. هم زمان با شادي مردم در سال 1357، او نيز با ازدواج دختري از خانواده درد کشيده، شادي زندگي را براي خد در شهر لوشان به ارمغان آورد. يک سال زندگي با نشاط خود را همراه همسر در تهران گذراند. ولي مشکلات زندگي در تهران باعث شد او در سال 1358 به لوشان هجرت نمايد. در لوشان براي امرار معاش زندگي زحمات زيادي متحمل گرديد، مدتي کار نقاشي ساختمان و مدتي کار در کارخانه چسب لوشان و در نهايت در سال 1360 در کارخانه ي سيمان لوشان مشغول به کار گرديد.
در طول اين مدت شهيد پيربيگ با سعي و تلاش فراوان، زندگي خود را کمي رونق داده بود ولي حمله ي متجاوزان عراقي و اشغال خاک ميهن آرام و قرار را از او گرفته بود. هميشه دنبال فرصتي مي گشت تا بتواند در جبهه حضور پيدا کند. تا اين که در سال 1363 براي اولين بار به جبهه در منطقه ي کردستان اعزام مي گردد.
و در وصيت نامه اي که از خود به يادگار مي گذارد چه زيبا هدف از جبهه رفتن خود را بيان مي دارد: هدف من از آمدن به جبهه دفاع از اسلام است. تا آخرين نفس تا زماني که خوني در رگهايم جريان دارد با کفار مبارزه خواهم کرد از آنجا که احساس کردم، اسلام و قرآن در خطر است، براي صيانت از آيين الهي رهسپار جبهه شدم.} در سال 1365 شهيد پيربيگ دوباره تصميم مي گيرد به جبهه اعزام شود.
در حالي که خداوند دو پسر گل به او عطا کرده است. فرزند بزرگ، آقا عليرضا که سه سال دارد و آقا علي اکبر، که هنوز يک ماه از تولد او نگذشته است. او راهي جبهه مي شود و همسر خود زينب خانم زنگيوند را با کوله باري از مشکلات و به دوش کشيدن سالها يتيم داري تنها مي گذارد. و در تاريخ 7 اسفند 1365 در منطقه ي شلمچه به آرزوي ديرين خود مي رسد. همان طوري که به خاطر آرام و بي آزار بودن، در شهر لوشان ناشناخته و گمنام است، حدود 9 سال مفقود الاثر مي گردد.
شايد اين مفقود بودن حکمتي براي اميد داشتن براي فرزندان بود تا بتوانند، مشکلات اين راه سخت را آسانتر طي کنند. خلاصه هر چه تلخ و شيرين بود گذشت و روسياهي آن براي کساني است که همراه و همگام با مسافران دلشکسته ي اين کاروان نبودند. به لطف خداوند و نظر روح بلند شهيد پيربيگ و خون دل خوردن مادري دلشکسته اکنون آقا عليرضا ازدواج کرده و دانشجوي رشته مهندسي صنايع مي باشد و آقاي علي اکبر هم در رشته ي نقشه کشي و طراحي صنعتي تحصيل مي نمايد. و امروز خداون به من غافل توفيق داد که روايتگر، بزرگترين درس تاريخ شهدا باشم.
نظر شما