قصه آه از دل ماه کربلا
چهارشنبه, ۲۸ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۲۲:۳۰
عباس نهتنها در قامت رشید بود و چهرهاش چون ماه میدرخشید؛ بلکه در خِرَد برتر و در جلوههای انسانی هم رشید بود، بهیقین میدانست که برای چه روز عظیمی ذخیرهشده و میدانست که برای عاشورا به دنیا آمده است.
ماه شبهای محرم تویی و دم با توست/ ای علمدار ادب شور محرم با توست
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ قامتی به بلندای سرو، صورتی بهمثابه ماه و سیرتی حیدری داشت و چشمهایش، چشمهایش و تنها چشمهایش بود که او را عباس کرده بود؛ چشمهایی زیباتر از زمرد و باحیاتر از هرچه مرد و باغیرت همچون چشمهای بابا داشت.
بابای عباس، علی (ع) بود آخر، علی مرد مردهای عالم بود، سید و آقای تمام عالم بود علی (ع)، شجاع، نیرومند، مهربان، دلیر، صبور، عاشق و زیبا، زیباییاش هم از صورت بود هم از سیرت، آخر عباس یکدانه بود؛ مگر چند نفر در دنیا عصمت ندارند و بابالحوائجاند.
چه شد که آمدی عباس، علی (ع) که بعد از زهرا (ع) به ازدواج تن نداده بود ازچهرو عاشق امالبنین شد؟ نکند میدانست او مادر چون تویی میشود؟ نکند میدانست قرار است چه شود در کربلا؟ نکند میدانست حسین (ع) اگر که تو نباشی بییاور میشود، علمدار کربلای حسین (ع).
عباس بن علی (ع) مشهور به ابوالفضل و قمر بنیهاشم زاده چهارم شعبان ۲۶ هجری قمری و برادر کوچکتر امام حسین (ع) است، شهرت و محبوبیت این فرزند ولی خدا نزد مسلمانان بهویژه شیعیان بیشتر به خاطر وفاداریاش نسبت به امام حسین (ع) در نبرد کربلا است.
دستهایی که نذر حسین (ع) شد
وقتی عباس به دنیا آمد، امام علی (ع) در گوش او اذان و اقامه خواند، نام خدا و رسول را به گوش او خواند و نام او را عباس نهاد، امام گاهگاهی قنداق عباس را در آغوش میگرفت، بازوانش را میبوسید و گریه میکرد، روزی امالبنین علّت این گریه را پرسید؛ امام در جواب فرمود: این دستها درراه کمک به حسینم قطع خواهند شد.
روزی حضرت علی (ع)، عباس خردسال را در کنار خود نشاند و به او گفت: بگو یک، عباس گفت: یک؛ امام فرمود: بگو دو، عباس از گفتن خودداری کرد، وقتی امام علت را جویا شد، این منیر بنیهاشم جواب داد: شرم میکنم با زبانی که خدا را به یگانگی خواندهام، دو بگویم.
عباس نهتنها در قامت رشید بود و چهرهاش چون ماه میدرخشید؛ بلکه در خِرَد برتر و در جلوههای انسانی هم رشید بود، بهیقین میدانست که برای چه روز عظیمی ذخیرهشده و میدانست که برای عاشورا به دنیا آمده است.
دشواری عباس و تسلای دل اهلبیت حسین (ع)
عباس جان، قمر منیرم، تو در کربلا چه کشیدی که حسین (ع) هم نکشید، به گمانم به تو بیشتر از بقیه سخت گذشت، کسی که گریه میکند به آرامشی هرچند نامحسوس میرسد، اما آنکه بغض گلویش را میفشارد و اشک در پشت پلکهایش میلغزد اما تلاش میکند تا این سیل فراوان به گونههایش نرسد و سرپا بماند در خود میشکند و مچاله میشود.
حال اگر همین فرد بخواهد تسلیبخش اهل خیام باشد وای به حال زارش، میدانی دشواریاش دوچندان میشود، عباس چه کشیدی از اینهمه داغ، چگونه محکم ایستادی و دم برنیاوردی، مانند عمود خیمهای که بخواهد خیمه را برپا نگه دارد اما به قیمت شکست خود، باز؛ تاب بیاورد و بشکند.
و عباس، علمدار حسین (ع)، میوه باغ علی و امالبنین، گرچه خواهر و برادر زادگان را تسلی میدادی اما خود لحظهبهلحظه، ثانیه به ثانیه در هم میشکستی و فرومیریختی، انگار کن که کسی بخواهد با اشک چشم، زخمی را شستشو دهد، خاک و خون را ممکن است اما با گدازههای جگرسوز این داغ چه میکند، انگار کن که مجروحی بخواهد مرهمی بر زخم بگذارد.
تو قرار بوده که سقا باشی
ای قمر، ای ماه تابان دشت کربلا، تو قرار بوده گویی سقاباشی، تو سقا زاده شدی، نکند تو پاسبان مهر زهرا (ع) بودهای، یادت هست جنگ صفین را؟ آنجا نیز تو با سن کمی که داشتی پادررکاب پدر میجنگیدی و علی (ع) چه افتخاری به تو میکرد، ماه زیبای کربلا، تو در صفین نیز به همراه مالک به سمت فرات رفتی و لشگریان را سیراب کردی، چه شد که در کربلا ...
هرلحظه عطش در خیمهها فزون میشد، امام (ع) عباس را به همراه 30 سوار و 20 پیاده با بیست مشک آب به سمت فرات فرستاد، آنان شبانه حرکت کردند تا به شط فرات رسیدند.
عباس رفت تا بزرگترین امتحان زندگیاش را پس دهد، خود را به آب فرات رساند، مشک را پر کرد و با لبهایی تشنه به آب زلال فرات نظاره کرد، جرأت نکرد جرعهای بنوشد، چون حسین (ع) و فرزندانش تشنه بودند و شایسته نبود او قبل از آنها خود را سیراب کند.
شهادت عباس کمر حسین را شکست
در راه برگشت از فرات دشمن به علمدار کربلا حملهور شد، او در نخلستان با دشمن نبرد میکرد و به سمت خیمهها میرفت که «زید بن ورقاء جهنی» از پشت نخلی بیرون پرید و ضربهای به دست راستش وارد کرد، عباس شمشیر را به دست چپش گرفت و به نبرد با دشمن ادامه داد؛ «حکیم بن طفیل طائی» که پشت درختی خود را پنهان کرده بود ضربهای به دست چپش وارد کرد و بعد از آن نیز عمودی بر سر عباس وارد کرد و او را به شهادت رساند.
دشمن نیک میدانست که تا بازوان عباس بر تن اوست، توان برابری با او را ندارند، به همین علّت بازوان عباس هدف قرار گرفت، عباس برای حفظ آب دودست خود را از دست داد و با ضربههای دشمنان از اسب به پایین افتاد، امام حسین (ع) خود را به بالین عباس رساند و او در آغوش برادر به دیدار محبوب شتافت و امام را با کوله باری از غم و اندوه در کربلا تنها گذاشت، امام بهشدت بر بالین این فرشته نگهبان ولایت گریست و فرمود: اَلآنَ اِنکَسَرَ ظَهری وَ قَلَّت حیلَتی: اکنون کمرم شکست و چارهام اندک شد.
نظر شما