کتاب «ترکش داغ» بر اساس دست نوشته های سردار شهید وحید رزاقی
شنبه, ۰۶ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۴۹
کتاب «ترکش داغ» بر اساس دستنوشتههای سردار شهید وحید رزاقی است که عباس روحی دهبنه (- ۱۳۵۹) آنها را گردآوری، بازنویسی و منتشر کرده است.
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ «ترکش داغ» بر اساس دستنوشتههای سردار شهید وحید رزاقی است که عباس روحی دهبنه (- ۱۳۵۹) آنها را گردآوری، بازنویسی و منتشر کرده است.
شهید وحید رزاقی در ۱۵ فروردین ۱۳۴۷ در لنگرود در خانواده مذهبی و زحمتکش متولد شد. او از دوران دبیرستان بای حضور در جبهه بیقراری میکرد و سرانجام نیز راهی شد. در تابستان ۶۵ هنگام رفتن به خط مقدم مجروح شد و یک چشمش را از دست داد. او در تیرماه ۶۷ که بای عملیات آزادسازی خرمشهر به میدان رفته بود، دچار جراحتی عمیق شد و در بیمارستان خاتم الانبیای اهواز دعوت حق را لبیک گفت. خانواده اش در ۱۵ مرداد ۶۷ او را شناسایی و در ۲۰ مرداد در لنگرود به خاک سپردند. بخشی از کتاب را میخوانیم:
اولین بار او را در پادگان شهید بیگلوی اهواز دیدم. شهید مهدی خوش سیرت، وحید را میشناخت و به من گفت:
این بچه، قاچاقی وارد اتوبوس شده و به جبهه اومده، حواست بهش باشه.
چند روزی نگذشته بود که گردان ما در منطقه جفیر خط پدافندی گرفت و ما هم در آنجا مستقر شدیم. یک روز شهید خوش سیرت با من تماس گرفت و گفت:
وحید رزاقی در منطقه شما مجروح شده. میترسم روحیه شو ببازه. بهش سری بزن تا روحیه ش تقویت شه. اگه هم نیاز بود منتقلش کن پشت جبهه.
به سرعت رفتم سراغ وحید، تا اینکه او را پیدا کردم. وقتی دیدمش، خواستم با شوخی و خنده به او روحیه بدهم که گفت:
من امروز ۱۵ روزه که به سن بلوغ رسیدم و این ترکشی که به من اصابت کرده، گناهان ۱۵ روزه من رو پاک کرده. شما دعا کنید که خداوند من رو شهید کنه.
با حرفهای غیرمنتظره ای که از وحید شنیدم. به جای اینکه من به او روحیه بدهم، روحیه خودم چند برابر شد و برگشتم.
شهید وحید رزاقی در ۱۵ فروردین ۱۳۴۷ در لنگرود در خانواده مذهبی و زحمتکش متولد شد. او از دوران دبیرستان بای حضور در جبهه بیقراری میکرد و سرانجام نیز راهی شد. در تابستان ۶۵ هنگام رفتن به خط مقدم مجروح شد و یک چشمش را از دست داد. او در تیرماه ۶۷ که بای عملیات آزادسازی خرمشهر به میدان رفته بود، دچار جراحتی عمیق شد و در بیمارستان خاتم الانبیای اهواز دعوت حق را لبیک گفت. خانواده اش در ۱۵ مرداد ۶۷ او را شناسایی و در ۲۰ مرداد در لنگرود به خاک سپردند. بخشی از کتاب را میخوانیم:
اولین بار او را در پادگان شهید بیگلوی اهواز دیدم. شهید مهدی خوش سیرت، وحید را میشناخت و به من گفت:
این بچه، قاچاقی وارد اتوبوس شده و به جبهه اومده، حواست بهش باشه.
چند روزی نگذشته بود که گردان ما در منطقه جفیر خط پدافندی گرفت و ما هم در آنجا مستقر شدیم. یک روز شهید خوش سیرت با من تماس گرفت و گفت:
وحید رزاقی در منطقه شما مجروح شده. میترسم روحیه شو ببازه. بهش سری بزن تا روحیه ش تقویت شه. اگه هم نیاز بود منتقلش کن پشت جبهه.
به سرعت رفتم سراغ وحید، تا اینکه او را پیدا کردم. وقتی دیدمش، خواستم با شوخی و خنده به او روحیه بدهم که گفت:
من امروز ۱۵ روزه که به سن بلوغ رسیدم و این ترکشی که به من اصابت کرده، گناهان ۱۵ روزه من رو پاک کرده. شما دعا کنید که خداوند من رو شهید کنه.
با حرفهای غیرمنتظره ای که از وحید شنیدم. به جای اینکه من به او روحیه بدهم، روحیه خودم چند برابر شد و برگشتم.
نظر شما