این بچه قاچاقی وارد اتوبوس شده؛ او را به پشت جبهه منتقل کن
شنبه, ۰۶ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۴۸
شهید وحید رزاقی در تاريخ 5 فروردین 1347در لنگرود ديده به جهان گشود با شروع جنگ تحميلي ايران و عراق حضور خود را در جبهه ها ضروري ديد و تا سن 20 سالگي در جبهه حضور داشتند و زخمهاي متعددي از ناحيه هاي مختلف بدن برداشتند و در مرداد 67 به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ شهید وحید رزاقی از دلیر مردان گیلانی لشکر ۲۵ کربلا است که در نوجوانی، با سن و سال کم و با جثه ی نحیف و کودکانه اش به جبهه آمد. اولین بار او را در پادگان شهید بیگلوی اهواز دیدم. شهید مهدی خوش سیرت، وحید را می شناخت و به من گفت:
– «این بچه، قاچاقی وارد اتوبوس شده و به جبهه آمده است. حواست به او باشد.»
چند روزی نگذشته بود که گردان ما در منطقه جفیر خط پدافندی گرفت و ما هم در آنجا مستقر شدیم. یک روز شهید خوش سیرت با من تماس گرفت و گفت:
– «وحید رزاقی در منطقه شما مجروح شده، می ترسم روحیه اش را ببازد، به او سری بزن تا روحیه اش تقویت شود و اگر نیاز بود او را به پشت جبهه منتقل کن.
به سرعت رفتم سراغ وحید، تا این که او را پیدا کردم. وقتی او را دیدم، بعد از سلام و احوال پرسی می خواستم با شوخی و خنده کردن به او روحیه بدهم که گفت: «من امروز ۱۵ روز است که به سن بلوغ رسیده ام و این ترکشی که به من اصابت کرده، گناهان ۱۵ روزه مرا پاک کرده است. شما دعا کنید که خداوند مرا شهید کند.
با حرف های غیرمنتظره ای که از وحید شنیدم. به جای این که من به او روحیه بدهم، روحیه خودم چند برابر شد و برگشتم. بعدها وحید با این روحیه ی ملکوتی اش به شهادت رسید و آسمانی شد.
– «این بچه، قاچاقی وارد اتوبوس شده و به جبهه آمده است. حواست به او باشد.»
چند روزی نگذشته بود که گردان ما در منطقه جفیر خط پدافندی گرفت و ما هم در آنجا مستقر شدیم. یک روز شهید خوش سیرت با من تماس گرفت و گفت:
– «وحید رزاقی در منطقه شما مجروح شده، می ترسم روحیه اش را ببازد، به او سری بزن تا روحیه اش تقویت شود و اگر نیاز بود او را به پشت جبهه منتقل کن.
به سرعت رفتم سراغ وحید، تا این که او را پیدا کردم. وقتی او را دیدم، بعد از سلام و احوال پرسی می خواستم با شوخی و خنده کردن به او روحیه بدهم که گفت: «من امروز ۱۵ روز است که به سن بلوغ رسیده ام و این ترکشی که به من اصابت کرده، گناهان ۱۵ روزه مرا پاک کرده است. شما دعا کنید که خداوند مرا شهید کند.
با حرف های غیرمنتظره ای که از وحید شنیدم. به جای این که من به او روحیه بدهم، روحیه خودم چند برابر شد و برگشتم. بعدها وحید با این روحیه ی ملکوتی اش به شهادت رسید و آسمانی شد.
نظر شما