مصاحبه همسر تنها استاندار شهید کشور شهید
يکشنبه, ۱۰ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۴
شهید علی انصاری استاندار اسبق گیلان ۱۵ تیر ماه سال ۱۳۶۰ یک هفته پس از انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، در مسیر عزیمت به استانداری به همراه شهید علیرضا نورانی، معاون عمرانیاش در خیابان لاکانی رشت به دست منافقان کوردل به شهادت رسید.
به گزارش نویدشاهد گیلان؛ مصاحبه همسر شهید با روزنامه جمهوری اسلامی: در چه سالی شما با شهید آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم در هفدهم شهریور سال 1351 که بود با روز مبعث حضرت رسول اکرم (ص) با هم ازدواج کردیم که ثمره ی ازدواجمان یک دختر به نام سمیه است.
س:درباره ی خصوصیات روحی شوهرتان کمی برایمان توضیح می دهید؟
ج: می توانم بگویم یک اسوه بود، از نظر خصوصیات روحی و ایمان و تقوی در حد بسیار عالی قرار داشت؛ به طوری که گاهی به او شک می کردم و نمی توانستم باور کنم که یک فرد تا به این حد به درجه ی ایمان رسیده باشد. شهید انصاری علاقه شدیدی به شهید آیت الله دکتربهشتی داشت.
وقتی خبر شهادت دکتر بهشتی را به انصاری دادند، من انتظار داشتم که وی دیوانه وار گریه کند، ولی با یک حالت خاصی خندید و گفت: خوش به حالش دکتر سرانجام به آرزویش رسید. آخرین باری که با دکتر صحبت کرد( یک شب قبل از اینکه ترور شود) به دکتر گفته بود من دیگر خسته شدم اصلا حوصله ی زندگی کردن ندارم و دوستانش که در دفترش بودند، چنین نقل قول می کردند که انصاری به دکتر گفته بود که دیگر استخوان در گلویم گیر کرده یعنی به آن درجه رسیده بود که خودش حس می کرد و می دانست که به شهادت می رسد.
دو سه شب قبلش هم که وقتی با من صحبت می کرد یکسال بود که تهدیدش کرده بودند و گفته بودند:حتما می کشیمت . من آن موقع احساس می کردم کردم که دیگر دارد جدا می شود. خودش هم می گفت من عمر طبیعی نمی کنم، از نظر روحی می خواهم بگویم که شاید من لایق نبودم که یک شاگرد خوبی برای او باشم. ولی واقعا او برای من مانند یک استاد بود و او مفهوم آیه هایی را که می خواند من الان متوجه می شوم. وی مرتب این آیه را تلاوت می کرد: «اِنّ الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا». واقعا روح بزرگی داشت و وقتی به خانه می آمد و بیان می کرد که قصد کشتنش را دارند، خیلی با خوشحالی از این حرف استقبال می کرد ولی اوایل برای من خیلی عجیب بود فکر می کردم یک آدم طبیعی نمی تواند این طور باشد که اینقدر برای شهادت عشق داشته باشد ولی با روحیه او آشنا شدم، این را دریافتم که عشق عجیبی به این مسئله داشت و یک بار استعفایش را نوشت و خیلی اصرار داشت که مورد قبول وزارت کشور قرار بگیرد که وقتی من دلیل این کار را از وی جویا شدم، در جواب گفت می ترسم جنگ تمام شود و خداوند ما را به این مهمانی قبول نکند. گاهی اوقات که می نشست و دعا می کرد و مناجات هایی می خواند، از ته دل سوز می زد و اشک می ریخت و از خدا واقعا شهادتش را آرزو می کرد که انشا الله امیدوارم خداوند به من هم آن روح را بدهد و بتوانم مانند او شهادت را بخواهم.
س: رفتارش با دوستان و آشنایان همچنین با خانواده چه طور بود؟
ج: مردی بود که سعی می کرد یک محیط سالم و اسلامی به وجود بیاورد. روحیه اش همیشه شاداب بود. دوستانش همیشه از اخلاق خوب او صحبت می کردند. پس از شهادت وی وقتی به گیلان رفتم دوستانش می گفتند که استان گیلان یتیم شد. من هیچ وقت سعی نکردم بگویم او چه خصوصیات اخلاقی داشت، چون فکر می کنم این فرد بدی نداشت که بخواهم خوبی هایش را یکی یکی نام ببرم.
س: شهید انصاری فعالیت سیاسی اش را در چه زمانی شروع کرد؟
ج: وی فعالیت سیاسی اش را از زمانی که با هم آشنا نبودیم شروع کرد. در سال 51 که با هم آشنا شدیم. او از گذشته اش که تعریف می کرد به سوابقش پی بردم. وی می گفت که در سخنرانی های امام و جلسات درس آیت الله طالقانی شرکت داشته است. به طور کلی از 15 خرداد 42 فعالیتش را شروع کرده بود. زمانی که امام از ایران خارج شدند، وی در ارتش فعالیت داشت. یک روز پس از هجرت امام، فرمانده گروهی که وی در آن گروه بود، پیر مردی را به جرم بر نداشتن پرچم سیاه از دکه اش کشت، شهید انصاری نیز فرمانده را زخمی کرد. همین مسئله باعث اخراج وی( خوشبختانه) از ارتش شد. در سال 54 که ما به خارج رفتیم محیط برای وی گسترده تر شد. وی فعالیت زیادی در خارج داشت. وی سالی که در انجمن اسلامی خارج از کشور بود، دبیریت انجمن و انتشارات را بر عهده داشت.
س: چه کسی مشوق ایشان بود؟
ج: شهید انصاری به فرد یا گروه خاصی وابسته نبود. چون معتقد بود گروه گرایی انحرافاتی را به وجود می آورد ولی فکر می کنم که وی با شریف واقفی که او را با وضع فجیعی شهید کردند، تماس زیادی داشت، در عین حال که با مجاهدین بود معتقد بود که مجاهدین نیز انحرافاتی دارند. خود وی می گفت: من از کلاس طالقانی لذت زیادی می برم و شاید به خاطر نبوغی که داشت من احساس می کردم خود ایشان مشوق دیگران بود.
س: نظرشان در رابطه با گروهک ها چه بود؟
گروهک ها خودشان می دانند که نظرشان در مورد آنها چه بود، حداقل خود مردم گیلان به خوبی می دانند یکی از آیه هایی که شهید زیاد می خوانده: «اشداء الکفارو رحماءبینهم» بود. وی کتاب عدل الهی نوشته ی استاد مطهری را خوانده بود و زمانی که من آن کتاب را خواندم توانستم با روحیه او مطایقت پیدا کنم.
وی همان قدر که با دوستانش دوست بود با کمونیست ها مخالف بود بعضی ها علت شهادت وی را آخرین سخنرانی اش می دانند که گفت بنی صدر مخلوع، موسی خیابانی کثیف و رجوی خائن اینها از قبل می دانستند که انصاری با آن ها دشمن هست و در عملکردهایش هم دیده بودند. آنها با از بین بردن او خیال خامی را در سر می پروراندند که اگر فردی از بین ببرند دیگر کسی برای انجام کار ها نیست.
س: زمانی که شهید انصاری استاندار گیلان بود چه فعالیت هایی داشت؟
ج: کارهایی را از نظر سیاسی عمرانی انجام می داد، مردم گیلان هستند که باید بگویند، کما اینکه وقتی من در تشیع جنازه ایشان شرکت کردم مردم می آمدند و از او برای من می گفتند و گریه می کردند. وی معتقد بود که گیلان از نظر فقر اقتصادی عقب افتاده نیست؛ فقر فرهنگی در گیلان وجود دارد. از نظر مذهبی معتقد بود که اینها نیاز بیشتری دارند.
س: در مورد چگونگی شهادت ایشان بفرمایید.
ج: شهادت انصاری از طرف مجاهدین کار اشتباهی بود. وی در زمان انقلاب همیشه سعی می کرد مرا برای شهادت خود آماده کند. وی پس از بسته شدن دانشگاه ها و حوادثی که به دنبال آن پیش آمد و تهدیدهایی که می شد، همیشه سعی می کرد مرا بسازد و به من بگوید شهادت چیست. همیشه به من می گفت که گروهک ها دو جای من را هدف قرار می دهند یکی: مغزم و دیگری قلبم. زیرا می دانند که ما فکرمان برای مردم کار می کند و قلبم را هدف قرار می دهند به خاطر این که قلبم برای مردم می تپید و همین طور هم شد. پس از شهادتش سعی کردم طبق درخواست وی که گفته بود که چون کوه استوار باشم عمل کنم.
س: نظر ایشان را نسبت به امام توصیف کنید.
ج: گاهی که در این مورد صحبت می شد، به من می گفت من مرگ مادرم را می توانم تحمل کنم، گاهی اوقات می دیدم در چشمانش اشک جمع شده و می گفت تا می آیم تصور کنم که پس از مرگ چه کسی می خواهم بلرزم، می گفت احساس می کنم نکند خبری از امام برسد... و مرتب اشک می ریخت. در عین حال که عاشق شهادت بود، همیشه می گفت ما عاشقیم اما معشوق اصلی امام است و یکی از دعاهایش این بود که امام خمینی تا زمان ظهوری امام زمان(عج) زنده باشد. آنچنان امام را به خوبی به خانواده ام شناسانده بود که امام را به خوبی می شناختند.
س: به عنوان همسر یک شهید اگر پیامی دارید بفرمایید.
ج: یکی از پیام هایم در رابطه با حرف امام است که فرمودند: « هرکس مسئول است اطراف خانه ی خود را مواظب باشد.» ما هم به عنوان کسی که رهرو راه امام هستیم، بهتر است که اینگونه باشیم. پیام من بیشتر می تواند برای مردم گیلان باشد، چون فکر می کنم یک سال و نیم آخر عمرش را وقف مردم گیلان کرده بود. سعی می کرد گیلان خصوصا از نظر سیاسی مذهبی جلو باشد. چند ساعت قبل از شهادتش تلفن کرده بودند که تو را می کشیم. گفته بود« مرا بکشید ولی با ریختن خون من از هر قطره ی آن یک انصاری می روید»
منبع:استاندار شهید، رشید جعفر پور-حسین قاسم زاده، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،تهران 1392
بسم الله الرحمن الرحیم در هفدهم شهریور سال 1351 که بود با روز مبعث حضرت رسول اکرم (ص) با هم ازدواج کردیم که ثمره ی ازدواجمان یک دختر به نام سمیه است.
س:درباره ی خصوصیات روحی شوهرتان کمی برایمان توضیح می دهید؟
ج: می توانم بگویم یک اسوه بود، از نظر خصوصیات روحی و ایمان و تقوی در حد بسیار عالی قرار داشت؛ به طوری که گاهی به او شک می کردم و نمی توانستم باور کنم که یک فرد تا به این حد به درجه ی ایمان رسیده باشد. شهید انصاری علاقه شدیدی به شهید آیت الله دکتربهشتی داشت.
وقتی خبر شهادت دکتر بهشتی را به انصاری دادند، من انتظار داشتم که وی دیوانه وار گریه کند، ولی با یک حالت خاصی خندید و گفت: خوش به حالش دکتر سرانجام به آرزویش رسید. آخرین باری که با دکتر صحبت کرد( یک شب قبل از اینکه ترور شود) به دکتر گفته بود من دیگر خسته شدم اصلا حوصله ی زندگی کردن ندارم و دوستانش که در دفترش بودند، چنین نقل قول می کردند که انصاری به دکتر گفته بود که دیگر استخوان در گلویم گیر کرده یعنی به آن درجه رسیده بود که خودش حس می کرد و می دانست که به شهادت می رسد.
دو سه شب قبلش هم که وقتی با من صحبت می کرد یکسال بود که تهدیدش کرده بودند و گفته بودند:حتما می کشیمت . من آن موقع احساس می کردم کردم که دیگر دارد جدا می شود. خودش هم می گفت من عمر طبیعی نمی کنم، از نظر روحی می خواهم بگویم که شاید من لایق نبودم که یک شاگرد خوبی برای او باشم. ولی واقعا او برای من مانند یک استاد بود و او مفهوم آیه هایی را که می خواند من الان متوجه می شوم. وی مرتب این آیه را تلاوت می کرد: «اِنّ الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا». واقعا روح بزرگی داشت و وقتی به خانه می آمد و بیان می کرد که قصد کشتنش را دارند، خیلی با خوشحالی از این حرف استقبال می کرد ولی اوایل برای من خیلی عجیب بود فکر می کردم یک آدم طبیعی نمی تواند این طور باشد که اینقدر برای شهادت عشق داشته باشد ولی با روحیه او آشنا شدم، این را دریافتم که عشق عجیبی به این مسئله داشت و یک بار استعفایش را نوشت و خیلی اصرار داشت که مورد قبول وزارت کشور قرار بگیرد که وقتی من دلیل این کار را از وی جویا شدم، در جواب گفت می ترسم جنگ تمام شود و خداوند ما را به این مهمانی قبول نکند. گاهی اوقات که می نشست و دعا می کرد و مناجات هایی می خواند، از ته دل سوز می زد و اشک می ریخت و از خدا واقعا شهادتش را آرزو می کرد که انشا الله امیدوارم خداوند به من هم آن روح را بدهد و بتوانم مانند او شهادت را بخواهم.
س: رفتارش با دوستان و آشنایان همچنین با خانواده چه طور بود؟
ج: مردی بود که سعی می کرد یک محیط سالم و اسلامی به وجود بیاورد. روحیه اش همیشه شاداب بود. دوستانش همیشه از اخلاق خوب او صحبت می کردند. پس از شهادت وی وقتی به گیلان رفتم دوستانش می گفتند که استان گیلان یتیم شد. من هیچ وقت سعی نکردم بگویم او چه خصوصیات اخلاقی داشت، چون فکر می کنم این فرد بدی نداشت که بخواهم خوبی هایش را یکی یکی نام ببرم.
س: شهید انصاری فعالیت سیاسی اش را در چه زمانی شروع کرد؟
ج: وی فعالیت سیاسی اش را از زمانی که با هم آشنا نبودیم شروع کرد. در سال 51 که با هم آشنا شدیم. او از گذشته اش که تعریف می کرد به سوابقش پی بردم. وی می گفت که در سخنرانی های امام و جلسات درس آیت الله طالقانی شرکت داشته است. به طور کلی از 15 خرداد 42 فعالیتش را شروع کرده بود. زمانی که امام از ایران خارج شدند، وی در ارتش فعالیت داشت. یک روز پس از هجرت امام، فرمانده گروهی که وی در آن گروه بود، پیر مردی را به جرم بر نداشتن پرچم سیاه از دکه اش کشت، شهید انصاری نیز فرمانده را زخمی کرد. همین مسئله باعث اخراج وی( خوشبختانه) از ارتش شد. در سال 54 که ما به خارج رفتیم محیط برای وی گسترده تر شد. وی فعالیت زیادی در خارج داشت. وی سالی که در انجمن اسلامی خارج از کشور بود، دبیریت انجمن و انتشارات را بر عهده داشت.
س: چه کسی مشوق ایشان بود؟
ج: شهید انصاری به فرد یا گروه خاصی وابسته نبود. چون معتقد بود گروه گرایی انحرافاتی را به وجود می آورد ولی فکر می کنم که وی با شریف واقفی که او را با وضع فجیعی شهید کردند، تماس زیادی داشت، در عین حال که با مجاهدین بود معتقد بود که مجاهدین نیز انحرافاتی دارند. خود وی می گفت: من از کلاس طالقانی لذت زیادی می برم و شاید به خاطر نبوغی که داشت من احساس می کردم خود ایشان مشوق دیگران بود.
س: نظرشان در رابطه با گروهک ها چه بود؟
گروهک ها خودشان می دانند که نظرشان در مورد آنها چه بود، حداقل خود مردم گیلان به خوبی می دانند یکی از آیه هایی که شهید زیاد می خوانده: «اشداء الکفارو رحماءبینهم» بود. وی کتاب عدل الهی نوشته ی استاد مطهری را خوانده بود و زمانی که من آن کتاب را خواندم توانستم با روحیه او مطایقت پیدا کنم.
وی همان قدر که با دوستانش دوست بود با کمونیست ها مخالف بود بعضی ها علت شهادت وی را آخرین سخنرانی اش می دانند که گفت بنی صدر مخلوع، موسی خیابانی کثیف و رجوی خائن اینها از قبل می دانستند که انصاری با آن ها دشمن هست و در عملکردهایش هم دیده بودند. آنها با از بین بردن او خیال خامی را در سر می پروراندند که اگر فردی از بین ببرند دیگر کسی برای انجام کار ها نیست.
س: زمانی که شهید انصاری استاندار گیلان بود چه فعالیت هایی داشت؟
ج: کارهایی را از نظر سیاسی عمرانی انجام می داد، مردم گیلان هستند که باید بگویند، کما اینکه وقتی من در تشیع جنازه ایشان شرکت کردم مردم می آمدند و از او برای من می گفتند و گریه می کردند. وی معتقد بود که گیلان از نظر فقر اقتصادی عقب افتاده نیست؛ فقر فرهنگی در گیلان وجود دارد. از نظر مذهبی معتقد بود که اینها نیاز بیشتری دارند.
س: در مورد چگونگی شهادت ایشان بفرمایید.
ج: شهادت انصاری از طرف مجاهدین کار اشتباهی بود. وی در زمان انقلاب همیشه سعی می کرد مرا برای شهادت خود آماده کند. وی پس از بسته شدن دانشگاه ها و حوادثی که به دنبال آن پیش آمد و تهدیدهایی که می شد، همیشه سعی می کرد مرا بسازد و به من بگوید شهادت چیست. همیشه به من می گفت که گروهک ها دو جای من را هدف قرار می دهند یکی: مغزم و دیگری قلبم. زیرا می دانند که ما فکرمان برای مردم کار می کند و قلبم را هدف قرار می دهند به خاطر این که قلبم برای مردم می تپید و همین طور هم شد. پس از شهادتش سعی کردم طبق درخواست وی که گفته بود که چون کوه استوار باشم عمل کنم.
س: نظر ایشان را نسبت به امام توصیف کنید.
ج: گاهی که در این مورد صحبت می شد، به من می گفت من مرگ مادرم را می توانم تحمل کنم، گاهی اوقات می دیدم در چشمانش اشک جمع شده و می گفت تا می آیم تصور کنم که پس از مرگ چه کسی می خواهم بلرزم، می گفت احساس می کنم نکند خبری از امام برسد... و مرتب اشک می ریخت. در عین حال که عاشق شهادت بود، همیشه می گفت ما عاشقیم اما معشوق اصلی امام است و یکی از دعاهایش این بود که امام خمینی تا زمان ظهوری امام زمان(عج) زنده باشد. آنچنان امام را به خوبی به خانواده ام شناسانده بود که امام را به خوبی می شناختند.
س: به عنوان همسر یک شهید اگر پیامی دارید بفرمایید.
ج: یکی از پیام هایم در رابطه با حرف امام است که فرمودند: « هرکس مسئول است اطراف خانه ی خود را مواظب باشد.» ما هم به عنوان کسی که رهرو راه امام هستیم، بهتر است که اینگونه باشیم. پیام من بیشتر می تواند برای مردم گیلان باشد، چون فکر می کنم یک سال و نیم آخر عمرش را وقف مردم گیلان کرده بود. سعی می کرد گیلان خصوصا از نظر سیاسی مذهبی جلو باشد. چند ساعت قبل از شهادتش تلفن کرده بودند که تو را می کشیم. گفته بود« مرا بکشید ولی با ریختن خون من از هر قطره ی آن یک انصاری می روید»
منبع:استاندار شهید، رشید جعفر پور-حسین قاسم زاده، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،تهران 1392
نظر شما