سرباز گارد شاهنشاهی فرمانده نخستین نیروهای اعزامی گیلان شد
سهشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۵۳
شهید محمدرضا تقی پور بعد از سپری کردن آموزشهای مختلف در نیروهای گارد رژیم شاهنشاهی بهکارگیری شد اما یک اتفاق مسیر زندگی او را تغییر داد و بهعنوان فرمانده اولین نیروهای اعزامی گیلان به جبهههای جنوب انتخاب شد و سرانجام در ۹ آذر ۱۳۵۹ توسط گلوله خمپارهای که به ماشین او اصابت کرد به شهادت رسید.
به گزارش نویدشاهد گیلان شهید محمدرضا تقی پور در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مؤمن و مذهبی در بخش واجارگاه شهرستان رودسر دیده به جهان گشود.
او برای کمک به خانواده که در شرایط بد اقتصادی به سر میبرد از کارکردن در باغات چای و مرکبات و مزارع خودداری نمیکرد و همین مشکلات اقتصادی باعث شد تا او علیرغم علاقه به ادامه تحصیل بعد از گذراندن مقطع سوم راهنمایی وارد ارتش شود.
شرایط ویژه جسمی او باعث شد تا بعد از سپری آموزشهای مختلف او را در نیروهای گارد رژیم سابق بهکارگیری نمایند اما یک اتفاق ساده مسیر زندگی او را تغییر داد.
دریکی از شبهایی که او همراه با سایر دوستان گاردی خود در کاخ نیاوران مستقر بودند یکی از فرماندهان آنها از سر مستی به نیروهای گارد مستقل در محل حملهور میشود اما بهمحض اینکه نوبت به تقی پور میرسد او با ضرباتی بهعنوان دفاع از خود مانع کارهای فرمانده مذکور میشود و دراینبین فرمانده مذکور آسیب شدیدی دیده و راهی بیمارستان میشود و شهید تقی پور هم با حکم دادگاه نظامی راهی زندان میگردد.
شهید تقی پور آن زمان به دوستان خود میگفت: ما تا قبل از این ماجرا با توجه به تبلیغاتی که روی ما صورت میگرفت به هر کس که مقابل رژیم میایستاد و به مخالفت میپرداخت خرابکار میگفتیم و خودمان را نیروهای ضدخرابکاری میدانستیم اما آن سال وقتی من را به زندان فرستادند اولین باری بود که با همان نیروهای خرابکار همکلام میشدم و تازه فهمیدم که قضیه چیست و خرابکار واقعی ما هستیم نه آنها.
وی بعد از مدتی به دستور امام خمینی (ره) همراه با سایر زندانیان از زندان فرار کرد و مدتی را در جنگلها و کوههای گیلان گذراند و با پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه و ازآنجاییکه دوستان زیادی را در میان انقلابیون پیداکرده بود به خیل پاسداران پیوست و خود از مؤسسین سپاه رودسر بود.
او با رشادتها، جسارتها و دلاوریهایی که از خود در هنگام مواجهه با عناصر ضدانقلاب و منافقین در درگیریهای مختلف نشان میداد باعث شد تا اعتماد دوستانی را که به دلیل سابقه حضور او در گارد شاه نسبت به او تردید داشتند جلب نماید تا آنجائی که مسئولیت جذب و فرماندهی و آموزش نیروها را در سپاه به عهده گرفت.
اخلاق خوب او باعث جلبتوجه اطرافیان میشد و با تبحر خاصی که در فنون رزمی داشت آموزشهای ویژهای را برای نیروها ترتیب میداد و به این شکل جسم و روح نیروهای خود را پرورش میداد.
شهید تقی پور انسانی بسیار شجاع و ازنظر قدرت بدنی بسیار قوی بود و هیچکس متوجه توانمندی او نمیشد مگر اینکه با او زندگی میکرد تا چالاکی او را در موارد مختلف به عینه ببیند، زیرا او به حدی دارای خضوع و خشوع بود که هیچوقت قدرت خود را به رخ دیگران نمیکشید.
اخلاق او زبانزد خاص و عام بود زیرا بهموقع احساس مسئولیت میکرد و کارهای خود را انجام میداد و از احدی واهمه نداشت و هر آنچه را لازم میدانست انجام میداد.
محمدرضا بنا به سفارش و سنت پیامبر اکرم (ص) در سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دختری شد که به یاد اولین شهید زن اسلام نام او را سمیه گذاشت.
محمدرضا با شروع جنگ تحمیلی بهعنوان فرمانده اولین نیروهای اعزامی از گیلان انتخاب شد و حضور پرنشاط او در بین نیروهای اعزامی باعث تقویت روحیه اطرافیان میشد و او همیشه با خنده به دوستانش میگفت: من با تیر و تفنگ عراقیها از پای درنمیآیم، آنها باید برای از بین بردن من فکر دیگری مانند توپ مستقیم یا خمپاره کنند.
شهید محمدرضا تقی پور سرانجام ۹ آذر ۱۳۵۹ توسط گلوله خمپارهای که به ماشین او اصابت کرد به آرزویش رسید و آسمانی شد، درحالیکه هنوز مدت زیادی از پیوستنش به سربازان اسلام نگذشته بود.
سمیه دوماهه بود که سایه گرم پدر را بهزعم ما از دست داد اما خود باصداقت و اطمینان کامل میگوید: در هرجایی که تابهحال در زندگیام دچار مشکل شدهام حضور او و دعای خیر پدر را همراه خود دیدهام.
سمیه خانم برای اینهمه حضور مصادیقی شنیدنی دارد، از سفارشهایی که پدر در خوابوبیداری در نزد دوستان و آشنایان برای حمایت از او داشته تا زمانهایی که گروههایی در زندگیاش بوده که جز او خدای مهربانش احدی از آن باخبر نبوده و دست گرهگشایی به یاری آمده همه و همه برای او حضور گرم و مؤثر پدر بوده و هست هرچند همه این حضور معنوی برای او خلأ یکبار بابا گفتن را پر نکرد.
او برای کمک به خانواده که در شرایط بد اقتصادی به سر میبرد از کارکردن در باغات چای و مرکبات و مزارع خودداری نمیکرد و همین مشکلات اقتصادی باعث شد تا او علیرغم علاقه به ادامه تحصیل بعد از گذراندن مقطع سوم راهنمایی وارد ارتش شود.
شرایط ویژه جسمی او باعث شد تا بعد از سپری آموزشهای مختلف او را در نیروهای گارد رژیم سابق بهکارگیری نمایند اما یک اتفاق ساده مسیر زندگی او را تغییر داد.
دریکی از شبهایی که او همراه با سایر دوستان گاردی خود در کاخ نیاوران مستقر بودند یکی از فرماندهان آنها از سر مستی به نیروهای گارد مستقل در محل حملهور میشود اما بهمحض اینکه نوبت به تقی پور میرسد او با ضرباتی بهعنوان دفاع از خود مانع کارهای فرمانده مذکور میشود و دراینبین فرمانده مذکور آسیب شدیدی دیده و راهی بیمارستان میشود و شهید تقی پور هم با حکم دادگاه نظامی راهی زندان میگردد.
شهید تقی پور آن زمان به دوستان خود میگفت: ما تا قبل از این ماجرا با توجه به تبلیغاتی که روی ما صورت میگرفت به هر کس که مقابل رژیم میایستاد و به مخالفت میپرداخت خرابکار میگفتیم و خودمان را نیروهای ضدخرابکاری میدانستیم اما آن سال وقتی من را به زندان فرستادند اولین باری بود که با همان نیروهای خرابکار همکلام میشدم و تازه فهمیدم که قضیه چیست و خرابکار واقعی ما هستیم نه آنها.
وی بعد از مدتی به دستور امام خمینی (ره) همراه با سایر زندانیان از زندان فرار کرد و مدتی را در جنگلها و کوههای گیلان گذراند و با پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه و ازآنجاییکه دوستان زیادی را در میان انقلابیون پیداکرده بود به خیل پاسداران پیوست و خود از مؤسسین سپاه رودسر بود.
او با رشادتها، جسارتها و دلاوریهایی که از خود در هنگام مواجهه با عناصر ضدانقلاب و منافقین در درگیریهای مختلف نشان میداد باعث شد تا اعتماد دوستانی را که به دلیل سابقه حضور او در گارد شاه نسبت به او تردید داشتند جلب نماید تا آنجائی که مسئولیت جذب و فرماندهی و آموزش نیروها را در سپاه به عهده گرفت.
اخلاق خوب او باعث جلبتوجه اطرافیان میشد و با تبحر خاصی که در فنون رزمی داشت آموزشهای ویژهای را برای نیروها ترتیب میداد و به این شکل جسم و روح نیروهای خود را پرورش میداد.
شهید تقی پور انسانی بسیار شجاع و ازنظر قدرت بدنی بسیار قوی بود و هیچکس متوجه توانمندی او نمیشد مگر اینکه با او زندگی میکرد تا چالاکی او را در موارد مختلف به عینه ببیند، زیرا او به حدی دارای خضوع و خشوع بود که هیچوقت قدرت خود را به رخ دیگران نمیکشید.
اخلاق او زبانزد خاص و عام بود زیرا بهموقع احساس مسئولیت میکرد و کارهای خود را انجام میداد و از احدی واهمه نداشت و هر آنچه را لازم میدانست انجام میداد.
محمدرضا بنا به سفارش و سنت پیامبر اکرم (ص) در سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دختری شد که به یاد اولین شهید زن اسلام نام او را سمیه گذاشت.
محمدرضا با شروع جنگ تحمیلی بهعنوان فرمانده اولین نیروهای اعزامی از گیلان انتخاب شد و حضور پرنشاط او در بین نیروهای اعزامی باعث تقویت روحیه اطرافیان میشد و او همیشه با خنده به دوستانش میگفت: من با تیر و تفنگ عراقیها از پای درنمیآیم، آنها باید برای از بین بردن من فکر دیگری مانند توپ مستقیم یا خمپاره کنند.
شهید محمدرضا تقی پور سرانجام ۹ آذر ۱۳۵۹ توسط گلوله خمپارهای که به ماشین او اصابت کرد به آرزویش رسید و آسمانی شد، درحالیکه هنوز مدت زیادی از پیوستنش به سربازان اسلام نگذشته بود.
سمیه دوماهه بود که سایه گرم پدر را بهزعم ما از دست داد اما خود باصداقت و اطمینان کامل میگوید: در هرجایی که تابهحال در زندگیام دچار مشکل شدهام حضور او و دعای خیر پدر را همراه خود دیدهام.
سمیه خانم برای اینهمه حضور مصادیقی شنیدنی دارد، از سفارشهایی که پدر در خوابوبیداری در نزد دوستان و آشنایان برای حمایت از او داشته تا زمانهایی که گروههایی در زندگیاش بوده که جز او خدای مهربانش احدی از آن باخبر نبوده و دست گرهگشایی به یاری آمده همه و همه برای او حضور گرم و مؤثر پدر بوده و هست هرچند همه این حضور معنوی برای او خلأ یکبار بابا گفتن را پر نکرد.
نظر شما