روایت آیت الله خامنه ای از شهادت سیدیونس رودباری اولین شهید نهضت
يکشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۴۷
سید یونس حسینی رودباریدر روستای آغوزبن در شش کیلومتری شرق شهرستان رودبار در جنوب استان گیلان واقع شده، سید یونس اولین شهید نهضت امام خمینی (ره) است که با حق طلبی و باور به حقیقت قیام بنیانگذار کبیر انقلاب، نهال انقلاب را آبیاری کرد و سی و ششمین دهه فجر، بهانه ای است برای بازخوانی دوباره مجاهدت های او که با خون خویش، درخت تنومند انقلاب را بارور کرد.
به گزارش نویدشاهدگیلان شهید سیدیونس رودباری را همه بزرگان و مبارزان انقلاب می شناسند چرا که آغاز مبارزات نهضت امام، با نام این شهید بزرگوار پیوند خورده است. همان طور که مبارزات اسلامی مردم ایران در سال ۱۳۵۶ با شهادت فرزند امام آقاسیدمصطفی خمینی به اوج خود رسید، این مبارزات در سال ۱۳۴۲ نیز با شهادت فرزند معنوی امام سیدیونس رودباری اوج گرفت. آنچه در ادامه می آید بخش هایی از کتاب «شرح اسم» زندگینامه آیت الله العظمی خامنه ای است که در آن به شرح ماجرای حمله ماموران رژیم به مدرسه فیضیه پرداخته است. نکاتی به صورت پررنگ در متن دیده می شود فرمایشات رهبر معظم انقلاب است.
صبح روز دوم فروردین امام در خانه اش مجلس روضه داشت. از طرف آقای شریعتمداری هم در شبستان مدرسه حجتیه روضه ای برپا بود. روز قبل یک گردان نیرو از تهران به قم رسیده بود. طبق برنامه جلو پای آنها گاو کشته، به سرشان گل ریخته بودند. گردان، حدود یک کیلومتر در سطح شهر راهپیمایی کرده بود؛ نمایش قدرت داده بود. آنها در صحن حضرت معصومه (س) هم مراسم صبحگاه اجرا کرده، به سلامتی شاه هورا کشیده بودند. زیارت نامه هم خوانده بودند.
گروهی از این نیروها برای بر هم زدن مجالس یادشده در محل حاضر شدند. در هر دو جا کسانی با ادبیات و منشی که حکایت از گردن کلفتی و تهور می کرد، جلو نیروها درآمدند. در خانه امام خمینی، آقای صادق خلخالی، پشت بلندگو گفت که مأموران اگر جرأت جسارت به طلاب را کنند، بد می بینند. در شبستان مدرسه حجتیه، آقای میری، با آن قد بلندش تا توانست خط و نشان کشید . گفت که اگر اقدامی علیه طلبه ها شود، چنین و چنان خواهیم کرد. «دیدند زمینه آماده نیست … شاید هم واقعاً قصد این کار را نداشتند که آنجا شلوغ کاری بکنند.»
آقای خامنه ای خسته از تحرکات آن روز، در اتاقش تن به استراحت داد و خوابید. چهار و نیم ـ پنج بعد از ظهر آماده رفتن به مدرسه فیضیه بود. آیت الله گلپایگانی مجلسی به پاس شهادت امام صادق (ع) در آنجا برپا کرده بود. سیدجعفر شبیری زنجانی از راه رسید. همراه شدند. برای این که زودتر برسند، از کوچه حرم آمدند. اواخر کوچه بود که دیدند تعدادی طلبه با ظاهری آشفته، در هم و به حال فرار، نزدیک می شوند. یکی عمامه به دست، یکی بی نعلین، دیگری عبا زیر بغل؛ گفتند که برگردید خطرناک است. «ما نفهمیدیم که چرا خطرناک است … یکی دو تایشان [پرسیدند] کجا می روید؟ گفتم مدرسه فیضیه . [یکی از آنها ] گفت نروید… خطرناک است… دارند طلبه ها را می کشند … گفتم برویم آقاجعفر … بی خود می گویند. یکی از طلبه ها که آشنا بود … گفت نمی گذارم بروید، امکان ندارد بگذارم بروید، قتل نفس است، قتل خود است … ما را به زور گرفت. آن وقت بود که احساس کردیم خطر جدی» است. تصمیم گرفتند به طرف خانه امام خمینی بروند. خیابان اصلی خلوت بود . رفت و آمدی دیده نمی شد. تعدادی سر کوچه ارک ایستاده بودند و انگار اجازه ورود به خیابان نداشتند. شبیه قرق هایی بود که برای عبور شاه یا دیگر مقامات می کردند. «بنا کردیم با آقاجعفر… از عرض خیابان عبور کردن. وسط خیابان … یک وقت … نگاه کردم دیدم چهار پنج جوان قدبلند یقه باز… می آیند طرف ما … یکی از آنها در حالی که خطاب به من می کرد گفت [جاوید شاه. می خواست که من تکرار کنم …] تماشا می کردم و ملتفت نبودم. آقاجعفر مثل این که زودتر از من ملتفت قضیه شد و رفت …دیدم با وضع خطرناکی دارد می آید… من راه افتادم طرف کوچه، اما نه با حالت دو؛ آرام . دیدم … دوید دنبال من . فهمیدم که… می خواهد مرا وسط خیابان جلوی مردم بزند.»
آن روز قرار نبود طلبه ای از زیر دست مأموران اعزامی بی ضرب و شتم بگذرد. سربازانی که روز اول فروردین در صحن حضرت معصومه (س) برای شاه هورا کشیده بودند، مأموریت داشتند حق معترضان را کف دست شان بگذارند . ساعتی قبل این نیروها مجلس آیت الله گلپایگانی را در مدرسه فیضیه به هم زده با مشت و لگد به جان طلبه ها افتاده بودند، در اتاق ها را شکسته، تعدادی ا ز طلبه ها را از طبقه دوم به پایین انداخته بودند. سید یونس رودباری را شهید کرده ، دهها زخمی به جا گذاشته بودند…
درسهای حوزه علمیه تا حدود ۴۰ روز تعطیل شد. امام پس از پایان نخستین درسی که در مسجد اعظم پس از تعطیلی حوزه علمیه شروع کرد، برای فاتحه خوانی [برای سیدیونس رودباری] و یاد آن حادثه راهی مدرسه فیضیه شد. «به عقل هیچ کس نمی رسید که امام یک دفعه چنین حرکتی انجام بدهند. راه افتادیم. من بودم آن روز خدمت امام. طلبه ها زیاد بودند. آمدیم توی مدرسه. امام وارد شدند. دست چپ غرفه اول یا دوم … نشستند … طلبه ها هم دور ایشان. غم شدیدی صورت امام را گرفته بود. شدیدا غمگین بودند. یک نفر گفت یکی روضه بخواند … سیدی بنا کرد روضه خواندن و همه گریه کردند…»
این اقدام نیز در بازسازی روحی حوزه علمیه قم بسیار موثو افتاد. از آن روز به بعد بود که پای طلبه ها به مدرسه فیضیه باز شد. همه چیز به هم ریخته بود. احتمال اینکه بار دیگر حمله ای انجام شود طلبه ها را آزار می داد. با این حرکت تصمیم به ترمیم مدرسه گرفتند، حسابی باز کردند تا مردم کمک مالی کنند. «کار دیگری که در قم شد و شاید سرنخش از طرف امام بود لیکن خیلی رواج پیدا کرد، مسئله فاتحه گرفتن برای شهدای مدرسه فیضیه [بود.] … حتی توی محلات دوردست قم فاتحه گذاشتند… ما هم راه می افتادیم می رفتیم … [و] در فواتح سیدیونس رودباری شرکت می کردیم. پدرش هم پیرمردی بود که از قزوین آمد، او را هم … دست به دست می گردانیدند.»
منبع: شرح اسم، هدایت الله بهبودی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، چاپ اول، ۱۳۹۱، ص ۱۱۲-۱۱۳، ۱۲۲٫
برچسبها: رنگ ایمان • رودباری • سید یونس رودباری
ارسال دیدگاه
پنج + = چهارده
سایت های مرتبط
سایت های مرتبط
بنیان گذار کبیر انقلاب
دانشنامه های انقلاب اسلامی و تاریخ ایران
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای
سراج 8
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
صبح روز دوم فروردین امام در خانه اش مجلس روضه داشت. از طرف آقای شریعتمداری هم در شبستان مدرسه حجتیه روضه ای برپا بود. روز قبل یک گردان نیرو از تهران به قم رسیده بود. طبق برنامه جلو پای آنها گاو کشته، به سرشان گل ریخته بودند. گردان، حدود یک کیلومتر در سطح شهر راهپیمایی کرده بود؛ نمایش قدرت داده بود. آنها در صحن حضرت معصومه (س) هم مراسم صبحگاه اجرا کرده، به سلامتی شاه هورا کشیده بودند. زیارت نامه هم خوانده بودند.
گروهی از این نیروها برای بر هم زدن مجالس یادشده در محل حاضر شدند. در هر دو جا کسانی با ادبیات و منشی که حکایت از گردن کلفتی و تهور می کرد، جلو نیروها درآمدند. در خانه امام خمینی، آقای صادق خلخالی، پشت بلندگو گفت که مأموران اگر جرأت جسارت به طلاب را کنند، بد می بینند. در شبستان مدرسه حجتیه، آقای میری، با آن قد بلندش تا توانست خط و نشان کشید . گفت که اگر اقدامی علیه طلبه ها شود، چنین و چنان خواهیم کرد. «دیدند زمینه آماده نیست … شاید هم واقعاً قصد این کار را نداشتند که آنجا شلوغ کاری بکنند.»
آقای خامنه ای خسته از تحرکات آن روز، در اتاقش تن به استراحت داد و خوابید. چهار و نیم ـ پنج بعد از ظهر آماده رفتن به مدرسه فیضیه بود. آیت الله گلپایگانی مجلسی به پاس شهادت امام صادق (ع) در آنجا برپا کرده بود. سیدجعفر شبیری زنجانی از راه رسید. همراه شدند. برای این که زودتر برسند، از کوچه حرم آمدند. اواخر کوچه بود که دیدند تعدادی طلبه با ظاهری آشفته، در هم و به حال فرار، نزدیک می شوند. یکی عمامه به دست، یکی بی نعلین، دیگری عبا زیر بغل؛ گفتند که برگردید خطرناک است. «ما نفهمیدیم که چرا خطرناک است … یکی دو تایشان [پرسیدند] کجا می روید؟ گفتم مدرسه فیضیه . [یکی از آنها ] گفت نروید… خطرناک است… دارند طلبه ها را می کشند … گفتم برویم آقاجعفر … بی خود می گویند. یکی از طلبه ها که آشنا بود … گفت نمی گذارم بروید، امکان ندارد بگذارم بروید، قتل نفس است، قتل خود است … ما را به زور گرفت. آن وقت بود که احساس کردیم خطر جدی» است. تصمیم گرفتند به طرف خانه امام خمینی بروند. خیابان اصلی خلوت بود . رفت و آمدی دیده نمی شد. تعدادی سر کوچه ارک ایستاده بودند و انگار اجازه ورود به خیابان نداشتند. شبیه قرق هایی بود که برای عبور شاه یا دیگر مقامات می کردند. «بنا کردیم با آقاجعفر… از عرض خیابان عبور کردن. وسط خیابان … یک وقت … نگاه کردم دیدم چهار پنج جوان قدبلند یقه باز… می آیند طرف ما … یکی از آنها در حالی که خطاب به من می کرد گفت [جاوید شاه. می خواست که من تکرار کنم …] تماشا می کردم و ملتفت نبودم. آقاجعفر مثل این که زودتر از من ملتفت قضیه شد و رفت …دیدم با وضع خطرناکی دارد می آید… من راه افتادم طرف کوچه، اما نه با حالت دو؛ آرام . دیدم … دوید دنبال من . فهمیدم که… می خواهد مرا وسط خیابان جلوی مردم بزند.»
آن روز قرار نبود طلبه ای از زیر دست مأموران اعزامی بی ضرب و شتم بگذرد. سربازانی که روز اول فروردین در صحن حضرت معصومه (س) برای شاه هورا کشیده بودند، مأموریت داشتند حق معترضان را کف دست شان بگذارند . ساعتی قبل این نیروها مجلس آیت الله گلپایگانی را در مدرسه فیضیه به هم زده با مشت و لگد به جان طلبه ها افتاده بودند، در اتاق ها را شکسته، تعدادی ا ز طلبه ها را از طبقه دوم به پایین انداخته بودند. سید یونس رودباری را شهید کرده ، دهها زخمی به جا گذاشته بودند…
درسهای حوزه علمیه تا حدود ۴۰ روز تعطیل شد. امام پس از پایان نخستین درسی که در مسجد اعظم پس از تعطیلی حوزه علمیه شروع کرد، برای فاتحه خوانی [برای سیدیونس رودباری] و یاد آن حادثه راهی مدرسه فیضیه شد. «به عقل هیچ کس نمی رسید که امام یک دفعه چنین حرکتی انجام بدهند. راه افتادیم. من بودم آن روز خدمت امام. طلبه ها زیاد بودند. آمدیم توی مدرسه. امام وارد شدند. دست چپ غرفه اول یا دوم … نشستند … طلبه ها هم دور ایشان. غم شدیدی صورت امام را گرفته بود. شدیدا غمگین بودند. یک نفر گفت یکی روضه بخواند … سیدی بنا کرد روضه خواندن و همه گریه کردند…»
این اقدام نیز در بازسازی روحی حوزه علمیه قم بسیار موثو افتاد. از آن روز به بعد بود که پای طلبه ها به مدرسه فیضیه باز شد. همه چیز به هم ریخته بود. احتمال اینکه بار دیگر حمله ای انجام شود طلبه ها را آزار می داد. با این حرکت تصمیم به ترمیم مدرسه گرفتند، حسابی باز کردند تا مردم کمک مالی کنند. «کار دیگری که در قم شد و شاید سرنخش از طرف امام بود لیکن خیلی رواج پیدا کرد، مسئله فاتحه گرفتن برای شهدای مدرسه فیضیه [بود.] … حتی توی محلات دوردست قم فاتحه گذاشتند… ما هم راه می افتادیم می رفتیم … [و] در فواتح سیدیونس رودباری شرکت می کردیم. پدرش هم پیرمردی بود که از قزوین آمد، او را هم … دست به دست می گردانیدند.»
منبع: شرح اسم، هدایت الله بهبودی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، چاپ اول، ۱۳۹۱، ص ۱۱۲-۱۱۳، ۱۲۲٫
برچسبها: رنگ ایمان • رودباری • سید یونس رودباری
ارسال دیدگاه
پنج + = چهارده
سایت های مرتبط
سایت های مرتبط
بنیان گذار کبیر انقلاب
دانشنامه های انقلاب اسلامی و تاریخ ایران
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای
سراج 8
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
نظر شما