شهید مقصود رجبی/عاشق امام بود
دوشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۲۱
اگر من به شهادت رسيدم هرگز برايمم گريه نکنيد زيرا من در قبال بقيه دوستان وجواناني که در شهرهاي ديگر به شهادت رسيده بودند فردي به شمار نمي آيم.
به گزارش نویدشاهدگیلان شهید مقصود رجبی کودکي بود که با متولد شدن خود خانواده اش را غرق شادي وشور کرد. همراه با شيطنتهاي کودکي اش در دامنه سرسبز روستاي حبيب آباد رشد کرد او عاشق طبيعت ،عاشق همراه شدن با بزرگترها بود.
همه او را دوست داشتند. بر خلاف کودکان ديگر روستا هرگز به حيوانات آزار نمي رساند وآنها را دوست داشت او دست در دست مهربان خود راهي دبستان شد. باهوش وذکاوت بالا به مراحل ديگر رسيد وهمين طور کمک حال پدر ومادر خود بود تا کلاس ششم قديم درس خواند وهمراه عموي مهربانش(حرمت رجبي) براي کسب درآمد به تهران رفت.عمويش منزلي داشت واقع در مهرآباد به کمک عمويش که حکم پدري او را داشت در کارخانه فلزکاري کلانتري که از دوستان قديمي عمويش بود مشغول به کار شد در محيط وسيع کارخانه با تمامي همکارانش دوست ورفيق بود به طوري که همه در تعجب بودند که با اينکه جوان است ولي رفتار ومنش بزرگان را دارد هميشه هنگامي که در جمع دوستانش مي نشست از خداوند صحبت مي کرد از لطف بي انتهاي او مي گفت او هميشه به ديگران عشق مي ورزيد.
هميشه کمک حال ديگران بود به همين خاطر در تمام مراحل کاري اش موفق بود وهرگاه وقتي دست مي داد با اجازه از عموي بزرگ خود به روستاي حبيب آباد سفر مي کرد به دست بوسي پدر ومادر مهربانش مي رفت با اندک حقوقي که مي گرفت مايحتاج خانواده اش را تهيه مي کرد وبه تمامي اهالي ده سر مي زد بخصوص زن عموي خود که مانند مادرش او را دوست مي داشت زن عمو در خاطره اي مي گويد : با اينکه در ميان جوانان ده بود ولي با همه آنها فرق مي کرد انگار براي اين دنياي فاني ساخته نشده بود مهرباني اش سرآمد ديگران بود. او به مدت 9 سال همراه عمويش در تهران کار مي کرد بدون اينکه گرفتار زرق وبرق آن شود هيچ گاه نمازش ترک نمي شد در نمازهاي شبانه اش هميشه با خداي خود راز ونياز مي کرد.
با دوستانش که در نيروي هوايي مهرآباد جنوبي بودند به تظاهرات مردمي بر عليه حکومت شاه شرکت مي کرد روزهاي اول انقلاب به مدت 1 ماه از کار دست کشيد وبه کمک وامداد خانه هايي که از موشک باران جنگ ويران شده بود با توجه به حرفه اش با شرکت در بسيج مردمي کمک مي کرد.اين کار سبب شد عشق نهفته او شعله ورتر گردد به خدمت سربازي که هميشه منتظرش بود برود وبا اجازه از پدرش وبا بوسيدن پيشاني مادر مهربانش راهي به خدمت مقدس سربازي شد ودر نامه هايش از محل خدمتش صحبت مي کرد هيچ گاه دل ديگران را با آشوبهاي محل خدمت نمي لرزاند. او جواني نترس بود وهميشه به دوستانش مي گفت اين انقلاب وامام را ياري کنيد در خدمت سربازي از افراد فاميل (شهيد فريدون مرادي،سهراب دوستدار) هميشه الگو مي گرفت.
روزي که آنها شهيد شدند در تشييع جنازه هايشان در امام زاده هاشم گيلان بر سر مزارشان نشسته وبا آنها نجوا مي کرد اي عزيزان من از خدا بخواهيد که من نيز مانند شما روزي به جمع عاشقان حق برسم. طولي نکشيد که او هم مانند ديگر همرزمانش به حلقه هاي گلهاي دست چين شده روزگار پيوست ودر کنار ديگر شهيدان در امام زاده هاشم آرام گرفت. وعاقبت عاشقانه جان بر کف نهاد وبراي استوار ماندن انقلاب وکشورش وراه امامش به شهادت رسيد.
يکي از وصاياي شهيد مقصود رجبي به عمويش: اگر من به شهادت رسيدم هرگز برايمم گريه نکنيد زيرا من در قبال بقيه دوستان وجواناني که در شهرهاي ديگر به شهادت رسيده بودند فردي به شمار نمي آيم.
همه او را دوست داشتند. بر خلاف کودکان ديگر روستا هرگز به حيوانات آزار نمي رساند وآنها را دوست داشت او دست در دست مهربان خود راهي دبستان شد. باهوش وذکاوت بالا به مراحل ديگر رسيد وهمين طور کمک حال پدر ومادر خود بود تا کلاس ششم قديم درس خواند وهمراه عموي مهربانش(حرمت رجبي) براي کسب درآمد به تهران رفت.عمويش منزلي داشت واقع در مهرآباد به کمک عمويش که حکم پدري او را داشت در کارخانه فلزکاري کلانتري که از دوستان قديمي عمويش بود مشغول به کار شد در محيط وسيع کارخانه با تمامي همکارانش دوست ورفيق بود به طوري که همه در تعجب بودند که با اينکه جوان است ولي رفتار ومنش بزرگان را دارد هميشه هنگامي که در جمع دوستانش مي نشست از خداوند صحبت مي کرد از لطف بي انتهاي او مي گفت او هميشه به ديگران عشق مي ورزيد.
هميشه کمک حال ديگران بود به همين خاطر در تمام مراحل کاري اش موفق بود وهرگاه وقتي دست مي داد با اجازه از عموي بزرگ خود به روستاي حبيب آباد سفر مي کرد به دست بوسي پدر ومادر مهربانش مي رفت با اندک حقوقي که مي گرفت مايحتاج خانواده اش را تهيه مي کرد وبه تمامي اهالي ده سر مي زد بخصوص زن عموي خود که مانند مادرش او را دوست مي داشت زن عمو در خاطره اي مي گويد : با اينکه در ميان جوانان ده بود ولي با همه آنها فرق مي کرد انگار براي اين دنياي فاني ساخته نشده بود مهرباني اش سرآمد ديگران بود. او به مدت 9 سال همراه عمويش در تهران کار مي کرد بدون اينکه گرفتار زرق وبرق آن شود هيچ گاه نمازش ترک نمي شد در نمازهاي شبانه اش هميشه با خداي خود راز ونياز مي کرد.
با دوستانش که در نيروي هوايي مهرآباد جنوبي بودند به تظاهرات مردمي بر عليه حکومت شاه شرکت مي کرد روزهاي اول انقلاب به مدت 1 ماه از کار دست کشيد وبه کمک وامداد خانه هايي که از موشک باران جنگ ويران شده بود با توجه به حرفه اش با شرکت در بسيج مردمي کمک مي کرد.اين کار سبب شد عشق نهفته او شعله ورتر گردد به خدمت سربازي که هميشه منتظرش بود برود وبا اجازه از پدرش وبا بوسيدن پيشاني مادر مهربانش راهي به خدمت مقدس سربازي شد ودر نامه هايش از محل خدمتش صحبت مي کرد هيچ گاه دل ديگران را با آشوبهاي محل خدمت نمي لرزاند. او جواني نترس بود وهميشه به دوستانش مي گفت اين انقلاب وامام را ياري کنيد در خدمت سربازي از افراد فاميل (شهيد فريدون مرادي،سهراب دوستدار) هميشه الگو مي گرفت.
روزي که آنها شهيد شدند در تشييع جنازه هايشان در امام زاده هاشم گيلان بر سر مزارشان نشسته وبا آنها نجوا مي کرد اي عزيزان من از خدا بخواهيد که من نيز مانند شما روزي به جمع عاشقان حق برسم. طولي نکشيد که او هم مانند ديگر همرزمانش به حلقه هاي گلهاي دست چين شده روزگار پيوست ودر کنار ديگر شهيدان در امام زاده هاشم آرام گرفت. وعاقبت عاشقانه جان بر کف نهاد وبراي استوار ماندن انقلاب وکشورش وراه امامش به شهادت رسيد.
يکي از وصاياي شهيد مقصود رجبي به عمويش: اگر من به شهادت رسيدم هرگز برايمم گريه نکنيد زيرا من در قبال بقيه دوستان وجواناني که در شهرهاي ديگر به شهادت رسيده بودند فردي به شمار نمي آيم.
نظر شما