«شهید حمیدرضا صنعتی» پیش قدم در جهاد سازندگی/ شهیدی که میخواست همچون حضرت زهرا(س) مفقودالاثر باشد
وی با بیان اینکه حمیدرضا از سن 4 سالگی شروع به یادگیری قرآن و از همان موقع قرآن تلاوت میکرد، افزود: از سن 4 سالگی اهل قران بود با این که سواد نداشت اما کتابهای مذهبی را میتوانست بخواند.
پدرشهید صنعتی با بیان اینکه حمیدرضا اولین نوه خانواده پدرم بود، به همین دلیل پدربزرگش خیلی او را دوست داشت، گفت: حمیدرضا یک جذابیت خاصی در کل اقوام داشت و همه او را دوست داشتند.
وی با بیان اینکه پسرم بیشتر با پدربزرگ، مادربزرگ و مادرش مانوس بود، تصریح کرد: حمیدرضا از کودکی بچه آرام و خوب و در مدرسه هم مدیر و معلم از او راضی بودند.
پدر این شهید بزرگوار خاطرنشان کرد: خانواده من به گونهای بودند که به نماز خیلی اهمیت می دادند، یک شب به خانه آمدم، حمید آن موقع به مدرسه نمیرفت 3 یا 4 ساله بود، گفتم نماز خوانده گفتند نه، او را از خواب بلند کردم گفتم بیا نماز بخوان، دیگر همین یک بار شد از ان وقت نمازهایش را مرتب میخواند که بعد ها این نماز خواندش باعث شد من از او چیزهای زیادی یاد بگیرم.
وی با بیان اینکه حمیدرضا از دوران کودکی از بچههایی که کار بد میکردند و حرف زشت میزدند دوری میکرد، اظهار کرد: اولین روز مدرسهاش که شد، پدرم او را به مدرسه برد ومیگفت حمید از اینکه به مدرسه رفته خیلی خوشحال است و برعکس دیگر بچهها گریه نمیکرد.
پدر شهید صنعتی با بیان اینکه پدرم در مدرسه حمیدرضا همیشه مسئول اولیا و مربیان بود و میگفت همه از دست حمید راضی هستند، افزود: پسرم وقتی از مدرسه به خانه میآمد اول تکالیفش را انجام میداد و سپس یک توپ بر میداشت و مشغول بازی میشد.
وی با بیان اینکه وقتی پسرم دبیرستانی شد، ماهم برای زندگی به خمام رفتیم، گفت: وقتی به خمام آمدیم، حمید بعد از مدرسه بعضی اوقات به مغازه برای کمک به من میآمد.
پدر شهید صنعتی با بیان اینکه حمید مدرسه راهنمایی را در مدرسه امام حسین(ع) و دبیرستان هم در مدرسه استقلال تحصیل می کرد، تصریح کرد: وقتی حمیدرضا راهنمایی بود، جرقه انقلاب زده شد و گهگاهی برای ما از انقلاب صحبت میکرد و اعلامیه امام راحل به دست ما هم رسید.
وی با بیان اینکه پسرم جزء اعضای انجمن اسلامی مدرسه بود، خاطرنشان کرد: با امام جمعه لشت نشاء هم کلاس بود، که او در داودشهر با ما همسایه بودند.
حمیدرضا علاقه خاصی به کتابهای مذهبی داشت
پدر این شهید بزرگوار اظهار کرد: او علاوه بر کتاب های درس به کتاب های مذهبی هم می پرداخت، ما آن موقع در خمام نماز جمعه نداشتیم اما او برای نماز جمعه رشت می رفت و برگشتنی کتاب های مذهبی مانند کتابهای شهید مطهری می خرید، هیچ وقت دست خالی نمیآمد.
پدر شهید صنعتی با بیان اینکه پسر شهیدم هرگز عصبانی نمیشد و همیشه لبخند بر لب داشت، تو دار بود و با کسی جز با ما درددل نمیکرد، گفت: اوقات فراغتش را با خواندن و تحلیل کتابها میگذراند که اکنون تحلیلهایش هم وجود دارد.
وی با اشاره به اینکه پسرم مجرد و در دانشگاه شهید بهشتی مشهد تحصیلات عالیه خود را به اتمام رسانده بود، تصریح کرد: حمید به مادیات اصلا توجهی نداشت و میگفت درست است که فقر بلاست اما به مادیات هم نباید دل بست.
پدر این شهید والامقام خاطرنشان کرد: در وصیت نامهاش بعد از حمد خدا وستایش پیامبر، یک شعر نوشته؛ آنکس که تو را شناخت جان را چه کند /فرزند و عیال و خانمان را چه کند/دیوانه کنی رهایم بخشی/دیوانه تو عیال و خانمان را چه کند، بعد هم ناله و راز و نیاز به درگاه خدا که خدایا من روسیاهم من را ببخش و به درگاهت بپذیر و سپس نوشته بود جنگ ما جنگ امام حسین(ع) هست و امام "هل ینصرنی" سر می دهد، آخرش نوشته بود که من به جبهه می روم هروقت می رفت می نوشت.او آخرین باری که رفت جبهه دانشگاه را تمام کرده بود بعد از طریق دانشگاه شهید بهشتی اعزام شد ارومیه که در آنجا هم شهید شد.
وی اظهار کرد: او در ادامه وصیت نامهاش نوشته که من دوست دارم، تشنه بمیرم، بدنم قطعه قطعه شود و بدنم به خانواده ام نرسد و همچون حضرت زهرا(س) مفقودالاثر باشم، بعد در پرانتز نوشته بود اگر احیانا جسدم به شما رسید جسدم را در زادگاهم در پایین محله دفن کنید، چون من دیگر خمام بودم.
حمید بعد از شهادت 13 ماه مفقود شده بود
پدر شهید صنعتی با بیان اینکه حمید بعد از شهادت 13 ماه مفقود شده بود و من در به در دنبالش میگشتم، افزود: آقای طاهریان وقتی به منزل ما آمد گفت؛ حمید روزه گرفته بود، ما نماز غروب را که حدود 125 نفر بودیم، به امامت حمید خواندیم، از پیران شهر تا حاج عمران تپه خیلی بزرگی است که باید رفت، از تپه بالا رفتیم بعد مسئول اطلاعات عملیات برای شناسایی لشکر عراق فهمیده بود که آنها دارند شروع به تیراندازی کنند، ما 3 ساعت در خار و خاشاک خوابیدیم، گلوله ها مثل باران می آمدند، حدود ساعت 1 شب من وحمید برای شناسایی رفتیم، که حمید از شیار رفته بود و با دشمن درگیر شده و دشمن هم یک خمپاره بر سرش زده بود.
حمیدرضا مخالف اسراف بود
وی در ادامه خاطرنشان کرد: در همین بین حاج خانم سفره غذا را آماده کرد و طبق معمول دو نوع خورشت درست کرده بود که حمید گفت؛ شما اینطوری غذا درست کردی میدانی بچه ها انجا چی می کشند!!!بچه ها نان خشک هم ندارند، گفتم حالا غذایت را بخور، شوخی کردم که خشک مقدس نشو گفت نه بابا واقعیت را دارم میگم، یعنی یک اعتقادات عجیبی داشت، الان اگر اسرافات رو می دید برای خودش دق می کرد.
پدر این شهید والامقام اظهار کرد: منزل ما تا مسجد یک کیلومتر فاصله داشت به همین دلیل همه نمازات را به مسجد میرفت و جماعت میخواند، زمانی هم که حمید به مسجد نمیرفت « یک اتاقی داشتیم که الان آنجا را به 60 متر وسعت دادهام و به نام حمید حسینیه احداث کردهام» نمازش را در آنجا میخواند و تمام نافلههای نماز را هم به جا میآورد.
وی با بیان اینکه حمید توسلش به اهل بیت(علیهالسلام) زیاد بود و اعتقاد داشت امام راحل هم نائب اهل بیت است، افزود: همیشه یک قرآن همراهش بود، یک روز بعد نماز مدام میگفت خدایای درمندهام، بیچارهام، گرفتارم «الهی العفو، الهی العفو»، که خانواده میخواستند پیشش بروند و نگذاشتم گفتم اجازه دهید با خدا راز و نیاز کند.
پدر شهید صنعتی با بیان اینکه شناخت و دیدگاه شهید نسبت به مسائل اسلام سبب شد تا تصمیم بگیرد و به جبهه برود، گفت: غروب 30 خرداد سالی که عزل بنی صدر شده بود ، داشت برای نماز میرفت که منافقین شروع به شعار دادن کرده بودند، که حمید با سنگ سر یکی از منافقین را شکسته بود، من وقتی از مسجد به خانه آمدم دیدم دو نفر از هم محلیهایمان در خانه ما را میزنند، گفتند، حاج آقا صنعتی از من بدی دیدهاید، که حمید سر مرا شکسته است، گفتم برای چی شکسته، گفت ما داشتیم شعار میدادیم، یک حرف هایی رد و بدل شد و او با سنگ به سرم زد، گفتم شما یک ایده داری حمید هم یک ایده، گفت به حمید بگو خطشو روشن کنه گفتم خط حمید روشنه، روز بعدش رفتم در مغازمو باز کردم که نامه نوشته زیر کرکره ی در مغازه انداخته و نوشته بودند صنعتی خط و مش خودت را با ما روشن کن، با ما هستی یا نه و الا بد میبینی، منم گفتم هرچی میخواهی بکن صبح فردا آمدم دیدم نامه رو برداشته اند.
پسر شهیدم در جهاد سازندگی پیش قدم بود
وی با بیان اینکه فرزندم در جهاد سازندگی پیش قدم بود، تصریح کرد: من تمام خصوصیات حمید را دوست دارم، اگر مشکلی برایم پیش بیاید من به وصیت نامه حمید نگاه میکنم رفع مشکل میکنم یعنی برای من هم یک معلم است.
پدر شهید صنعتی با بیان اینکه حمید امام راحل را به عنوان حسین زمان میدانست و میگفت ایشان دستور داده جبهه ها را پر کنید، خاطرنشان کرد: عاشق شهادت بود و از طرف مشهد هم در عملیات شرکت کرد و به شهادت رسید.
وی با بیان اینکه حمید به خواهرش میگفت حجابت تیری در برابر دشمن است و تو باید آن را همیشه حفظ کنی، اظهار کرد: تنها انتظارم از مسئولان این است که یاد و خاطره شهدا بعد از ما هم در جامعه زنده بماند.
پدر این شهید بزرگوار با بیان اینکه رفتار جمید با زیردستان به گونهای بود که هیچگاه خود را فرمانده حساب نمیکرد و فروتن بود، افزود: جرات زیادی داشت ، اطلاعات جای پر خطری است به همین دلیل او را انتخاب کردند.
وی با بیان اینکه آقایان مهران قانع و ممتاز با او در عملیات کربلای 2 حضور داشتند و چون عملیات لو رفته بود فقط این دو نفر تواسنتند برگردند، گفت: نامهای به حمید داده بودم ولی وقتی نامه برگشت خورده بود متوجه شدم یک اتفاق افتاده به همین دلیل به حاج خانم گفتم من باید به نقده بروم ، رفتم اول در دژبانی گفتم آقا فلانی را می خواهم و اون بی سیم زد قرارگاه گفتند شما بروید از استان خراسان بپرسید، به او نگاه کردم گفتم متاسفم از حرف شماها؛ به بچه 3 ساله این حرف را نمیزنند تو این حرف را به من میزنی، آقا گفت نسبت فلانی با شما چیه مگه!!گفتم پسر منه گفت ماشالله حاج آقا جوان ماندی ، که دوباره زنگ زد قرارگاه ، فرمانده گفت به آن منبع آب بیایید؛ ما رفتیم آنجا و همین که داخل اتاق شدیم دیدم همین مهران قانع آنجا مجروح است و پایش بسته بود، صحبت کردیم و آن فرمانده به تعریف کردن پرداخت که اگر بچه ها نبودند عراق حاجی عمران را می گرفت و ...،گفتم جناب سرهنگ الان چی شده؟گفت الان انجا در نبرد هستند، یکدفعه من رو به آقای قانع گفتم قانع حمید من چی شد؟او هم رک به من گفت حمیدت درحاج عمران ماند، من هم گفتم راضی ام به رضای خدا، یک خورده نشستم و بعد فرمانده هم به قانع گفت چرا یک دفعه به او گفتی!!گفت من ایشان را میشناسم ایشان خانواده ای هستند که صبوری در آنها زیاد است.
پدر شهید صنعتی تصریح کرد: بعد از اینکه پیکر حمید را به سپاه پل عراق رشت انتقال دادند من و حاج خانم رفتیم تا ببینمش، حاج خانم گفت این که سر ندارد حمید من نیست، بعد که به خانه برگشتیم، حاج خانم بعدظهر که خوابید یک دفعه بلند شد و گفت آن پیکر حمید بود، خوابش را دیدم گفت من حمیدم دیگر مامان تو چرا میگویی نیستم.
وی خاطرنشان کرد: با اینکه حمید 13 ماه در جبهه مانده بود، یکی از رفقام گفت فردا اگر جمعیت برای تشییع کم بیاید تو ناراحت نشو، بالاخره برای دیگران کهنه شده است، فردای آن روز ما وقتی حرکت کردیم از همین جاده خشکیبیجار سراسر بسته شده بود و مردم همه استقبال کرده بودند، الان هم من هر سال سالگرد می گیرم هرکسی میآید میگوید مثل اینکه سال اول شهید است.
حمید بسیار مومن و با خدا و نماز شب خوان بود
مادر شهید صنعتی با بیان اینکه فرزندم خیلی مهربان و خوب بود ، اظهار کرد: بسیار مومن و با خدا و نماز شب خوان بود، حتی نماز شب را او به ما یاد داد.
وی با بیان اینکه وقتی میخواست به جبهه برود جلوی او را نگرفتم و فقط به او گفتم سعی کن دوباره برگردی تا برای اسلام خدمت کنی، افزود: یک روز حاجآقا گفت میخواهد به رشت برود و کار دارد، موقع برگشت خیلی دیر کرد وقتی به خانه آمد دیدم ناراحت و پریشان است و گفت پسر یکی از دوستانم سرباز است و خبری از او نشده و میخواهیم به نقده برویم به او سر بزنیم، حاج آقا به نقده رفت و سه روز بعد برگشت و زمانی که در را به رویش باز کردم دیدم چشمانش از گریه پر خون شده بود.
مادر شهید صنعتی با بیان اینکه از چشمان حاج آقا متوجه شهادت پسرم شدم، گفت: حمید آدم صبوری بود، کم حرف بود میگفت حرف "در" هست ولی کم گفتنش بهتر هست.
وی تصریح کرد: پدرش که خواربارفروشی داشت، یک روز حاج آقا بازار کار داشت و حمید به جایش مغازه مانده بود، خانمی به مغازه رفت و چیزی میخواست ولی حمید به او گفته بود که ما این وسیله را نداریم، اما آن خانم گفته بود اینها دارید، و حمید گفته بود صبر کنید آقام بیاد من از ترازو می ترسم بابام نیست من نمی تونم بکشم.
گفتنی است؛ شهید رضا صنعتی، سال 62 عملیات نظامی را به مدت دو ماه در منجیل گذارند، 3 بار و در هر بار، 45 روز در جبهه حضور داشت و جزء نیروی اطلاعاتی بود، شهید در عملیات کربلای 1 و 2 حضور داشت و در عملیات کربلای 2 در منطقه ی حاج عمران در شب 28/2/65 به شهادت رسید.