شعر زیبای شهید سلمان نوروزی/ اساس نهضت ما مكتب ماست مدار وحدت ما مكتب ماست+دستخط شهید
شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۱۵
شهید سلمان نوروزی آزادگی در تاریخ 2 اردیبهشت 1347 در شهرستان رودسر دیده به جهان گشود و پس از دلاوری های فراوان در تاریخ 23 دی 1365 به درجه رفیع شهدت رسیدند
بسم الله الرحمن الرحيم
اساس نهضت ما مكتب ماست/مدار وحدت ما مكتب ماست
چنين فرسود آن پير جماران/ تمام مكتب ما مقصد ماست
بر طالع خويش مي زنم خنده هنوز/ كز مهر شهادت ني ام ارزنده هنوز
گشتند عزيزان شهادت نائل/شرمنده منم كه مانده ام زنده هنوز
هر آنكس با خميني بر ستيزد/که خون پاك مظلومان بريززد
چنان سيلي خورد از امت/ حق كه از جا تا قيامت بر نخيزد
آنكه با دانا نشيند در جهان دانا شود/ از پي نادان هر انكس رفت نادان مي شود
هر دلي با كينه و نجل و حسد توام شود/ آن دل تاريك منزلگاه شيطان مي شود
ذكر عرفان را برواج اسم محمد/ او قبله اسلام و علي قبله نا است
ما مهر علي هرچه گران برد خريديم / سر آ برفت از كو و عشق سرجاست
با دست تهي مي خرم آن گنج سعادت/ تا پوچم درياي كرامت سرجاست
تا آنكه دل تنگم با ديدنت احيا شد/ هرجا كه دلي گم بود در پيش تو پيدا شد
در مسلح عشق جزء نكورانكوشند / او به صفان زشت خود را نكوشند
گر عاشق صادقي زمردن نهراس/ مردار بود هر آنكه امرانكوشند
با خود نشين كه همنشين رهزن توست / وز خويش نيز كه آفت توتن توست
خيال كردم با من همدل و همدين و همدردي / به مردي با تو پيوستم ندانستم كه نامردي
اساس نهضت ما مكتب ماست/مدار وحدت ما مكتب ماست
چنين فرسود آن پير جماران/ تمام مكتب ما مقصد ماست
بر طالع خويش مي زنم خنده هنوز/ كز مهر شهادت ني ام ارزنده هنوز
گشتند عزيزان شهادت نائل/شرمنده منم كه مانده ام زنده هنوز
هر آنكس با خميني بر ستيزد/که خون پاك مظلومان بريززد
چنان سيلي خورد از امت/ حق كه از جا تا قيامت بر نخيزد
آنكه با دانا نشيند در جهان دانا شود/ از پي نادان هر انكس رفت نادان مي شود
هر دلي با كينه و نجل و حسد توام شود/ آن دل تاريك منزلگاه شيطان مي شود
ذكر عرفان را برواج اسم محمد/ او قبله اسلام و علي قبله نا است
ما مهر علي هرچه گران برد خريديم / سر آ برفت از كو و عشق سرجاست
با دست تهي مي خرم آن گنج سعادت/ تا پوچم درياي كرامت سرجاست
تا آنكه دل تنگم با ديدنت احيا شد/ هرجا كه دلي گم بود در پيش تو پيدا شد
در مسلح عشق جزء نكورانكوشند / او به صفان زشت خود را نكوشند
گر عاشق صادقي زمردن نهراس/ مردار بود هر آنكه امرانكوشند
با خود نشين كه همنشين رهزن توست / وز خويش نيز كه آفت توتن توست
خيال كردم با من همدل و همدين و همدردي / به مردي با تو پيوستم ندانستم كه نامردي
نظر شما