حبیب داوطلبانه به سوریه رفت و مأموریت نداشت/ کمک به مردم از خصوصیات اخلاقی شهید روحی بود
شهید حبیب روحی چوکامی اهل خطه خمام استان گیلان و از پاسداران سپاه بود که حین عملیات مستشاری در سوریه به شهادت رسید، از این مدافع حرم بزرگوار سه یادگار به جا مانده است که کوچکترین آنها در زمان شهادت پدر فقط فقط ۲ماه داشت.
اسکندر روحی، پدر شهید حبیب روحی با بیان اینکه پسر شهیدم متولد سال 1361 بود، اظهار کرد: او از کودکی خیلی بچه خوب و باهوش و درسش هم همیشه خوب بود.
وی با بیان اینکه حبیب از کودکی به مسجد میرفت و نماز میخواند، افزود: وقتی کمی بزرگتر شده بود و به سن 11-10 سالگی رسید، بعد از امام جماعت مسجد هنگام نماز، دعا ها را میخواند.
پدر شهید روحی با بیان اینکه گاهی اوقات که امام جماعت مسجد نمی آمد، او را پیش نماز کرده و پشتش نماز میخواندند و این امر تا شهادتش ادامه داشت، گفت: او مدت 4 سال در ابوموسی زندگی میکرد، در آن مدت، مردم همیشه میپرسیدند که چرا حبیب نمی آید؟ و هر وقت به مرخصی می آمد، باز پیش نماز میشد.
پسرم داوطلبانه به سوریه رفت و مأموریت نداشت
روحی با اشاره به اینکه پسرم داوطلبانه به سوریه رفت و مأموریت نداشت، تصریح کرد: او برای دفاع از حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) رفت و همیشه میگفت: اگر برگردم، برای دفاع از حرم ائمه به کربلا هم خواهم رفت.
وی خاطرنشان کرد: او تا پایان عمرش همچنان با خدا و با نماز باقی ماند و اگر از مردم محله چوکام بپرسید، همه گفته مرا تأیید میکنند، او آنقدر خوب و دوست داشتنی بود که مردم چوکام هر شب برای او مراسم میگیرند.
پدر شهید روحی با اشاره به اینکه او از بچگی تا زمان شهادت علاوه بر ماه رمضان، تمام روزهای خوب را روزه میگرفت، اظهار کرد: وقتی به او میگفتیم بیا غذا بخور، میگفت: میل ندارم و از گفتن اینکه روزه است امتناع میکرد.
وی با بیان اینکه پسر شهیدم در آذرماه سال 94 وقتی پشت توپ نشسته بود هدف اصابت موشک قرار گرفت و به شهادت رسید، افزود: من شبی در خواب دیدم که سر حبیب بلا آمده است، ساعت 2 نیمه شب بود، فردای ان شب که به بازار رفتم، شنیدم که حبیب زخمی شده و در بیمارستان به سر میبرد و در همان شب خبرشهادتش را به ما دادند.
پدر شهید روحی با بیان اینکه وقتی به ما خبر دادند به باغ رضوان رفتیم و جنازه شهید را دیدیم و بسیار گریه کردم و صورتش را بوسیدم ، گفت: شب او را به مسجد محله خودش آوردند و فردا صبح او را در محل خودمان تشییع نموده و به خاک سپردیم.
حبیب جزء نخستین شهدایی است که در مسجد چوکام تدفین شده است
وی با بیان اینکه حبیبم جزء نخستین شهدایی است که در مسجد چوکام تدفین شده است، تصریح کرد: فرماندهاش هر چه به او میگفت شما بچه های کوچک دارید، نروید، قبول نمیکرد، او می گفت: غیر ممکن است که نروم، باید بروم و انتقام حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) را بگیرم، حتی وقتی میخواست به ابوموسی برود، خودش پروندهاش را از مدرسه گرفت.
وی با بیان اینکه او 13 روز در سوریه ماند و بعد به شهادت رسید، اظهار کرد: او در طول مدتی که در سوریه بود هر روز برای مادر و خواهر و برادرش زنگ میزد، ولی از آن شب که خواب دیدم دیگر تماس نگرفت، بعد که نگران شده و جویای حال حبیب شدم به من گفتند که حمله شده و آنها صدمه دیدهاند.
پدر شهید روحی افزود: او قبل از رفتن به سوریه، یک هفته به مرخصی آمده بود، حال و هوای دیگری داشت، مادرش را به بازار برده و برایش خرید کرده بود، مادرش گفت: نکند سوریه هم میخواهی بروی که ایشان انکار کرد.
وی گفت: بعد از شهادتش دوستانش گریه میکردند و میگفتند: او همه شب نماز شب میخواند، ما به او میگفتیم بیا کمی بخواب اما او جواب میداد که من عادت کردهام.
پدر شهید روحی با بیان اینکه هر شب قرآن میخوانم و میگویم پسرم، تو چرا به خواب من نمیآیی؟ اما چند شب پیش مادرش خوابش را دیده بود، تصریح کرد: وقتی دلم برایش تنگ میشود برایش فاتحه میدهم، به مسجد میروم و نماز میخوانم.
کمک به مردم از خصوصیات اخلاقی شهید روحی بود
وی با بیان اینکه حبیبم همیشه میگفت: باید راه امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل (ع) را ادامه دهم، خاطرنشان کرد: او خیلی به مردم کمک میکرد، مثلاً روزی سوار ماشینش بود که خانمی را دید که وسایلش را در فرقون گذاشته و به سختی حرکت میکند، او ماشینش را گذاشت و به کمک آن خانم رفت و فرقون را تا منزل آن خانم برد و موجبات خجالت و شرمندگی ایشان را فراهم آورد، آن خانم پرسید: چرا این کار را کردی؟ گفت: ثواب دارد و خدا را خوش میآید، او همیشه به عاقبت فکر میکرد.
پدر شهید روحی با بیان اینکه بعد از شهادتش هر چند روز به سر، دوستانش به منزلمان میآیند و یادش را زنده میکنند، اظهار کرد: دخترش خیلی شبیه اوست، من به یاد پسرم او را بسیار ناز میدهم.
وی افزود: اگر مدافعان حرم نمیرفتند و نروند، اگر سوریه به اشغال در میآمد ایران هم در خطر بود، پس باید رفت و دفاع کرد و این یک وظیفه است.
خوش اخلاقی از خصوصیات حبیب بود
ساریه نیک نژاد، مادر حبیب روحی گفت: خاطرات زیادی از حبیب دارم اما حافظهام یاری نمیکند که بگویم، فقط می دانم که او بچه بسیار خوب و زحمتکشی بود و به من خیلی کمک میکرد هم مدرسه میرفت و هم در کارهای کشاورزی کمک حالمان بود.
وی تصریح کرد: حبیبم در مدرسه اخلاق خیلی خوبی داشت، وقتی به مدرسه میرفتم تا درسش را بپرسم، معلم میگفت: آدم صد تا بچه مثل این داشته باشد و خیلی از او تعریف میکرد و تنها شکایتی که از او داشت این بود که در کلاس زیاد حرف میزند.
مادر شهید روحی با بیان اینکه یک روز تابستانی خانمش به من گفت: مامان جان، حبیب میخواهد برای سوریه اسمش را بنویسد، من مشغول پختن غذا بودم، گفتم حبیب جان تو واقعا میخواهی به سوریه بروی؟ که انکار کرد و گفت: با وجود سه فرزند کجا میخواهم بروم؟ و حرف خانمش را رد کرد، خاطرنشان کرد: وقتی حبیب برای سوریه می رفت به همسرش سفارش کرده بود که به ما چیزی از رفتنش نگوید.
نیک نژاد با بیان اینکه او از همان ابوموسی برای سوریه ثبت نام کرد و ما اصلا خبر نداشتیم، اظهار کرد: ماه محرم به من زنگ زد و گفت میخواهی در مسجد مراسم بگیری؟ گفتم بله، گفت دست نگهدار تا اربعین، من که به مرخصی آمدم مراسم بگیر.
وی در ادامه افزود: بعد از سه چهار روز به من زنگ زد و گفت مادر جان، من میخواهم زودتر بیایم، با خودم گفتم او که میخواست اربعین بیاید چه شد که اینقدر عجله میکند؟
این مادر شهید گفت: یکی از همین روزها با خواهرش در حال رفتن به مسجد بودیم که زنگ زد و گفت من تهران هستم، خواهرش پرسید کی میآیی؟ گفت: شب، من شک کردم و به دخترم گفتم نکند او میخواهد به سوریه برود؟ بالاخره شب شد و او به نزد ما نیامد، عادت همیشگی او این بود که وقتی میآمد، اول به دیدن ما مبادرت میکرد، زنگ زدم و گفتم کجایی؟ گفت: مامان تو بیا اینجا، خانه او با ما کمی فاصله داشت، گفتم نه، من بعد از ظهر مهمان دارم.
نیک نژاد تصریح کرد: او حدود ساعت 4 تنها آمد و من مشغول پختن نان کشتا برای بچههایش بودم چون خیلی دوست داشتند، گفتم چرا تنها آمدی؟ گفت: بعداً میروم و آنها را میآورم، من گله کردم که سابقه نداشت تو اینقدر دیر به دیدن من بیایی، موضوع چیست؟ که گفت: مادر جان، کار داشتم، نگو او آمده بود مقدمات رفتنش به سوریه را فراهم کند.
وی خاطرنشان کرد: او کمی نشست و با من صحبت کرد و بعد به اتاق رفت و از ماجرای رفتن به سوریه به خواهرش گفت و قسمش داد که به من چیزی نگوید و خودش از سوریه با من تماس میگیرد.
مادر شهید روحی اظهار کرد: بعد از اتاق بیرون آمد و به من گفت مادر جان من دو روز دیگر به بندر عباس میروم، من اعتراض کرده و به او گفتم آنها نمیدانند که تو وقتی پیش مادرت آمدی باید حد اقل سه چهار روز بمانی؟ او گفت: میروم و ماه دیگر دوباره میآیم و سپس برای نماز به مسجد رفت، وقتی برگشت من در حیاط مشغول کار کردن بودم، از او خواستم تا بنشیند و گفتم مگر میشود این همه راه را آمده باشی و فقط دو روز بمانی؟ که همان موقع خواهرش با سینی چای به ما نزدیک شد و دیدم دارد گریه میکند، در همان حال سینی چای از دستش به زمین افتاد و وقتی علت گریهاش را پرسیدم پاسخ داد: مامان حبیب دارد به سوریه میرود.
وی افزود: به دست و پایش افتادم و گفتم تو بچه کوچک داری، نرو، بگذار بچهها بزرگ شوند بعد برو، گفت: مامان، آدمهایی مثل شما پیدا شدند که امامان ما همه کشته شدند، بعد گفت خبری نیست که، وقتی حالم را دگرگون دید گفت: فعلا که من پیش تو هستم، هر وقت رفتم تو ناراحتی کن، من کمی آرام شدم، بعد دنبال بچهها رفت و آنها را برای شام به خانه ما آورد.
مادر شهید روحی گفت: من به همسرش گفتم حبیب واقعا میخواهد به سوریه برود؟ که جواب داد دست من نیست، گفتم به من قول داده که نرود، بعد دوباره از حبیب پرسیدم حبیب جان میخواهی بروی؟ گفت: نه.
گفتنی است که پس از شهیدان علیزاده،عطری، خوشه بر، طاهر نیا و
سیرت نیا، حبیب روحی ششمین فرزند گیلان است که در راه اهل بیت تقدیم شده است.