جاودانه های تاریخ گیلان(3)؛ خاطراتی از سردار شهید ذکریا رحیم زاده
نویدشاهدگیلان: سردار شهید ذکریا رحیم زاده در 15 اسفند 1338 در روستای قاسمآباد سفلی از توابع شهرستان رودسر گیلان در خانواده نصرت و ربابه بهبودی متولد شد. پدرش کارگری سادهای بود وزندگی خود را با سختی و مشقت اداره میکرد والدین رحیم زاده چند سالی از داشتن فرزند محروم بودند تا اینکه به گفته خودشان با نذر و نیاز خداوند ذکریا را به آنها هدیه داد.
ذکریا
در هفتسالگی در سال 1345 به مدرسه ابتدایی قاسمآباد سفلی رفت. تحصیلات دوره
راهنمایی رادرمدرسه راهنمایی قاسمآباد علیا آغاز کرد. بعد از اتمام تحصیلات
راهنمایی در سال ۱۳۵۷
در هنرستان کشاورزی لاکان پذیرفته شد و در سال ۱۳۶۰ موفق به اخذ دیپلم در رشته ماشینآلات کشاورزی گردید. در کنار
تحصیل در کارهای کشاورزی دوشادوش خانواده تلاش میکرد.
مادرش میگوید: او اهل سینما نبود، ورزش میکرد و به مطالعه کتابهای مذهبی میپرداخت. رفتارش با همسایهها خیلی خوب بود و آنها همیشه میگفتند که این پسرت خیلی خوب و مهربان است. برای کسی ناراحتی و مزاحمت ایجاد نمیکرد.
زکریا در دوران انقلاب، یکی از نیروهای فعال محله بود و در سازماندهی و رهبری بچههای محل نقش بسیار داشت و در تحولات و دگرگونیهای انقلاب و راهپیماییها حاضر بود. در بسیاری از درگیریها با منافقین در شهرستان لنگرود شرکت داشت. چند بار از ناحیه سر و پا در درگیری در سطح شهر مجروح شد. او برای جذب جوانان زادگاهش به تأسیس هیئت عزاداری امام حسین (ع) اقدام کرد و در کنار آن کلاسهای آموزش قرآن، آموزش عقیدتی، خطاطی و نقاشی دایر نمود.
ذکریا در ۱ شهریور ۱۳۶۱ به عضویت «طرح جنگل» سپاه پاسداران انقلاب درآمد و به مدت سیزده ماه بهعنوان نیروی داوطلب بسیجی در طرح مذکور انجاموظیفه کرد و به مدت یک سال مسئولیت گردان جنگلی را به عهده داشت. در درگیریهای جنگل آمل با ضد انقلابیون حاضر بود.
از ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۲
تا پایان روز ۴ آذر ۱۳۶۲ در جبهههای نبرد حضور یافت و در واحدهای عملیات لشکر ۲۵ کربلا انجاموظیفه کرد. مدتی
نیز در قسمت فرماندهی واحد جنوب حضور داشت. در ۲۴ شهریور ۱۳۶۲
به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پذیرفته شد و چهلوپنج روز دوره آموزش
اطلاعات و عملیات را گذراند و سپس در واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران رودسر
به کار گمارده شد. در سال ۱۳۶۲
در سن بیستوسهسالگی با دخترعمویش خانم زمرد طی مراسمی ساده تشکیل خانواده
داد. پسازآن، بار دیگر در اعزامهای ۱۱
فروردین ۱۳۶۳ و ۲ تیر ۱۳۶۳
به جبهههای نبرد شتافت. در مدت حضور در جبهه چهار بار مجروح شد و در اثر اصابت
ترکشی، پای راست او دچار محدودیت حرکتی گردید.
در سال ۱۳۶۴ دخترش به دنیا آمد برای نامگذاری او به قرآن تفأل زد و اسم مائده را برای او انتخاب کرد. همسرش درباره خصوصیات اخلاقی زکریا میگوید: ایمان قوی و اخلاق خوب و حسنه داشت. در مدت زندگی هیچوقت از من خرده و ایرادی نگرفت و بسیار باگذشت بود. هیچگاه مغرور نمیشد؛ رفتارش با کوچکترها و بزرگترها به یک نحو بود و به همه احترام میگذاشت. با فرزندش خیلی صحبت میکرد. به هنگام نماز و خواندن قرآن او را بر زانوی خود مینشاند و میگفت: تا گوشش شنیده باشد که نماز و قرآن چیست و با آنها انس بگیرد.
رحیم زاده در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۳۶۵ وصیتنامه خود را نوشت که در فرازهایی از آن آمده است: ای مردم حزباللهی و امت شهیدپرور اگر دوست دارید آبرومندانه زندگی کنید، اگر میخواهید با عشق به خدا و ائمه اطهار زندگی کنید، اگر دوست دارید با مردانگی زندگی کنید پشتیبان انقلاب اسلامی به رهبری امام عزیز باشید و متوجه باشیم که اصل ولایتفقیه را فراموش نکنیم. ای انسانها! به خود آیید که هر حیوانی و هر انسانی دارای تولد و مرگ است و هیچ موجودی نیست که متولد شود ولی مرگش نیاید، ولی یک تولد است که مرگ ندارد و آنهم تولد شخصیت انسان است و آنهم شهید است که با شهادت خود تازه تولد یافته است. من نمیخواستم وصیتنامه بنویسم چون پیام شهید علی پور و پیام شهید برزگر و وصیتنامههای شهیدان دیگر را که خواندید چه کردید؟ ای امت حزبالله! وصیت همه شهدا وحدت بود پس وحدت خود را حفظ کنید، دست در دست هم دهید و علیه حکام شرق و غرب بپا خیزید تا دل خانوادههای شهدا را شاد کنید. ای برادران و خواهران! شهید برای احیای دین و قرآن رفته و خون داده است نه برای پست و مقام و نه برای مالی دنیوی و نه برای زمین.
ای عزیزانم! پر کردن سنگر مسجد همانند پر کردن جبهه است پس صف نماز جماعت را خالی نکنید.
این جنگ، جنگ بین اسلام و کفر، بین حق و باطلی است و بین روشنایی و تاریکی است. این جنگ برای ما یک نعمت بود برای خالص شدن و عاشق شدن ما به خدا. این حقیر نیز به جبهه رفتم و به ندای رهبرم خمینی، حسین زمان لبیک گفتم. امیدوارم مرا جزو سربازان خود بپذیرد.
ای برادرانم نگذارید اسلحهام در گوشهای بیفتد پس آن را بردارید و به مبارزه ادامه دهید تا پیروز شوید که انشاء الله پیروزی نزدیک است.
ای مادرم از فاطمه آموز اخلاص عمل. فاطمه را زدند؛ فاطمهای که دختر پیغمبر (ص) بود صورتش را سیلی زدند و کبود کردند، فرزند ششماههاش محسن را کشتند و سرش را به دیوار کوبیدند. فاطمهای که همسرش علی (ع) بود، فاطمهای که مادر زینب بود، فاطمهای که مادر حسن و حسین بود، فاطمهای که ۱۸ ساله بود، او را به شهادت رساندند اما او صابر بود. مادر! چه کسی را بالاتر از فاطمه برائت نشان دهم. مادرم! شما بر سر گهوارهام تا صبح بیدار ماندی امیدوارم و از خدا میخواهم که تو را همنشین فاطمه کند.
مادرم! همسرم را مانند پسرت که دوست داشتی، دوست بدار و با او خوب مدارا کن. دخترم مائده را بهعنوان یادگاری از من قبول کن و او را همانند زینب تربیت کن. مادرم! مرا ببخشی که گاهی اوقات مزاحمت برای تو فراهم میکردم.
ای پدرم! من خجالت میکشم که با تو صحبت کنم چون با دستان پینهبستهات مرا بزرگ کردی و تربیت اسلامی کردی و مرا با مسائل اسلامی و قرآن و نماز آشنا نمود.
پروردگارا گناهان پدر و مادرم را ببخش و آن آزارهایی را که از دستم کشیدهاند و رنجهایی که در بزرگ کردنم دیدهاند را بهحساب کفارهٔ گناهان و لغزشهایشان قرار بده؛ اما همسرم! یک یادگاری به دستتو سپردهام پس امانتدار خوبی باش تا ادامهدهنده راهم باشد. همسرم تو در مشکلات زندگی صابر بودی و در مقابل مشکلات مرا نصیحت میکردی که صبر کنم و حالا تو باید صبر کنی. همسرم! تقوا را پیشه خود کن و به دخترم حجاب، قرآن و نماز بیاموز و وقتی بزرگ شد به او بگو که پدرت اگر خدا قبول کند برای اسلام شهید شد. بگو که پدرت با چشمان باز، گوش شنوا و دستباز رفت. بگو که پدرت را ظالمان جور کشتند. به دخترم بگو که پدرت را یزیدان کشتند.
همسرم! دخترم را به مدرسه بفرست تا با قلم خود با ظالمان به نبرد بپردازد و بهجای من بر سرش دست نوازش بکش و مبادا به او توهین کنی و او را همانند زینب به جامعه تحویل بده. همسرم! اگر کملطفی در قبال تو انجام دادهام مرا ببخشی و از من راضی باش.
خواهرانم! حجاب خودتان را حفظ کنید و برایم گریه نکنید، گریه برای امام حسین (ع) کنید. اگر برایم گریه میکنید به یاد اصحاب حسین باشید. اگر برایم گریه میکنید برای علی، برای فاطمه باشد چون برای ائمه گریه کردن ثواب دارد.
ذکریا
در ۱۷ بهمن ۱۳۶۵ به جبهه اعزام شد و جانشینی فرماندهی گردان امام حسین (ع) از لشکر قدس را
به عهده گرفت. در این زمان در رشته طرح عملیات دانشگاه امام حسین (ع) پذیرفتهشده
بود اما به دلیل حضور در جبهه موفق به ادامه تحصیلی نشد.
محمدرضا داوطلب از دوستانش درباره خصوصیات اخلاقی او میگوید: ذکریا دارای اخلاق منحصربهفردی بود. اگر برای دوستان و برادران دینی ازنظر اقتصادی یا اجتماعی مشکلی پیش میآمد سعی مینمود که آن را به هر طریقی مرتفع نماید و نسبت به مشکلات دیگران حساس بود و رنج میبرد. در تمام فعالیتهای سیاسی و عبادی با شور انقلابی بسیار شرکت میجست. در روستای ما ستادی در خصوص مراسم شهدا تشکیل داد که هنوز هم باقی است. قبل از اذان به مسجد میرفت و چند تن از نوجوانان را با خود به مسجد میبرد با گشادهرویی با نیروها برخورد میکرد که در جذب نیروهای بسیجی به سمت گردان تحت فرماندهی وی بسیار مؤثر بود. جذابیت او به حدی بود که برخی از دوستان به او غبطه میخوردند. تجربیات او در کارهای بنیادی در کارنامه گردان و تیپ به ثبت رسیده است.
محمدصادق درود یکی دیگر از همرزمانش میگوید: وقتیکه عروسی یکی از نزدیکانش پیش آمد، پیشنهاد کردیم که چند روزی به شمال برود و در مراسم شرکت کند. در جواب گفت: حضورم در این شرایط حساس جنگ ضروریتر است.
وی در بیان خاطره دیگری میگوید: قبل از عملیات برای جمعآوری افرادی که موردنظر گردان بودند به گیلان رفته بودیم. در روز حرکت به منزل زکریا رفتم تا بهاتفاق او بهسوی منطقه جنگی حرکت کنیم. درحالیکه ساک دستی همراه داشت سوار ماشین شد ولی بسیار غمگین و ناراحت به نظر میرسید. وقتیکه جویا شدم، اظهار داشت که امروز صبح وقتیکه حرکت میکردیم صاحبخانه به ما پنج روز فرصت داده تا خانهاش را تخلیه کنیم؛ اما علیرغم این مشکل به توصیه و سفارشات من توجهی نکرد و عازم منطقه شدیم.
رحیم
زاده با مسئولیت جانشین گردان امام حسین (ع) از لشکر قدس در عملیات نصر ۴ در منطقه ماووت عراق شرکت جست و با
توجه به شناختی که از منطقه داشت بهاتفاق گروهی از نیروهای تحت امر توانست در
جبهه دشمن نفوذ کند. بعد از درگیری با نیروهای دشمن به اسناد محرمانه دشمن دست
یافت. با به دست آمدن این اسناد، بخشی از معادلات نظامی منطقه دستخوش تغییر شد هرچند
که احمد پسند پیک نوجوان گردان در این همراهی به شهادت رسید.
در این عملیات، فرمانده گردان مجروح شد و ذکریا فرماندهی گردان را بر عهده گرفت. منطقه بهشدت زیر آتش دشمن بود و نیروهای عراقی با تک بهسوی لشکر پیشروی میکردند. در این هنگام استعداد گردان به شصتوپنج الی هفتاد نفر رسیده بود. برای جلوگیری از پیش روی دشمن و انجام مرحله سوم عملیات، ذکریا با باقیمانده نیروهایش بهسوی دشمن یورش برد.
در مسیر حرکت، همراه با جعفر پور پیک گردان ابتدا مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرار گرفت و همزمان شیمیایی شد. درنتیجه براثر آلودگی مواد شیمیایی و اصابت تیر از ناحیه پهلو در ۴ تیر ۱۳۶۶ بعد از چهلوهشت ماه حضور در جبهه به شهادت رسید. او خطاب به یکی از افرادی که سر او را به هنگام شهادت در بغل گرفته بود این جمله را به زبان آورد:
خیلی دوست داشتم که امام حسین (ع) و کربلا را زیارت کنم ولی اکنونکه به شهادت میرسم قولی به من بده که یکی از برادران پاسدار به روستای ما در قاسم آبادسفلی برود و دخترم را دو بار ببوسد.
صبح روز بعد همرزمانش جنازه او را با همان چهره بشاش و لبخند همیشگی مشاهده میکنند. پیکر او به استان گیلان منتقل و در روستای قاسم آبادسفلی از توابع شهرستان رودسر به خاک سپرده شد.