خاطراتی از شهید «نورالله میرزایی پور»
شهیدمیرزایی پور، سیمایش ترسیمی از معنویت، زهد و خلوص بود. ابتکار و خلاقیت قابل تحسینی داشت. صرفه جویی و قناعت کاربودن را معیار عاقبت اندیشی می دانست. به انجام فریضه صله رحم توجه زیادی داشت و حرمت نهادن به والدین را به نحواحسن در خانواده رعایت می کرد. از دروغگویی و غیبت اجتناب می کرد و اگر دچار لغزش می شد، بلافاصله از خدا طلب استغفار می نمود. به فتوای امام و روزه های مستحبی را فراموش نمی کرد. شهید نورالله ظلم ستیز بود و محرومان را حمایت می کرد و در ثمر رسیدن انقلاب، نقش موثری داشت. به همین منظور با دیگر دوستان، انجمن اسلامی محل را تشکیل دادند و شروع به تبلیغ علوم اسلام یا کلاسهای ایدئولوژیک، کردند تا در راه شناخت انقلاب اسلامی و روشن نمودن افکار جوانان، نقش فعالی داشته باشند. شهید میرزایی پور، درسها و نکات اخلاقی را که از دریای پرگوهر دین رسول خدا آموخته بودند، با کردار پسندیده خویش در جامعه متجلی می ساختند و در اثبات حقانیت دین خدا می کوشیدند.
به کارم ایمان دارم واز شما نمی ترسم
در سال ۵۷ نورالله و چند تن از انقلابیون، برای روشنگری ماهیت پلید اجانب خائن به دین و کشور به مسجد جامع لوشان رفته و پس از خواندن بیانیه ای از فرمایشات امام خمینی با صدایی بلند و رسا بانگ مرگ بر شاه و درود بر خمینی سر دادند. شهید نورالله اولین کسی بود که در ان زمان توانست با قدرت ایمان و شهادت تحسین برانگیزش، این شعارها را بر زبان آورد. در همین بین، مزدوران رژیم داخل مسجد شدند و نورالله و سایر دوستانش از معرکه گریختند. بعد از این جریان نورالله به منزل مراجعت کرد. بعد از شناسایی مبارزان انقلابی بعدازظهر همان روز از سوی پاسگاه شهر لوشان به منزل ما آمدند. حضور نورالله را در منزل جویا شدند! در همین فاصله خود نورالله با لباس منزل، جلوی در حاضر شد و گفت : با من کار دارید؟ ماموران گفتند : آری، شما بازداشت هستید! شهید نورالله بدون آنکه هراسی به خود راه دهد، گفت : بگذارید لباسهایم را بپوشم تا با شما بیایم. هنگام خارج شدن از منزل، ماموران دستبندی بیرون آوردند تا به دستان نورالله بزنند ولی ایشان امتناع نموده و گفتند : احتیاجی نیست، خودم با شما خواهم آمد و به کاری که کرده ام ایمان دارم و از هیچ چیز نمی ترسم.
نقل از برادر شهید
فرازی از وصیت نامه شهید
)هر کس که مرا طلب کند خواهد یافت و هر کس که مرا بیابد خواهد شناخت و هر کس که مرا بشناسد عاشقم خواهد شد و هر کس که عاشقش کردم او را خواهم کشت و هر کس را که بکشم دیه او بر گردن من خواهد بود و هرکس که دیه اش بر گردن من باشد دیه اش را خواهم پرداخت.(
باری پس از مدت های طولانی جنگ با نفس ،شاید کمی بر او غلبه کرده و درک کردم که مرگ یک واقعیتی زیبا در جریان زندگی یک انسان است. دلم قرص شد که یک روز هم به طور اطمینان سراغ من می آید چه بهتر که مردانه آن را بپذیری و آخرین حربه ای که در آن جا می توانی از اختیار استفاده کنی همین مرگ است .
نتیجتاً به این فکر افتادم که اکنون با وضعیت جنگ باید به فکر این باشم که یک وصیت نامه بیشتر چیزهای درونم را منعکس می کند بنویسم تا اگر به درگاه باری تعالی شتافتم شاید و باز بلکه شاید نوری کم سو در میان شعله های فروزان عشق ها و آگاهی های بزرگ دیگر که مردان بزرگ چون محمد(ص)،علی (ع(،حسین(ع) ،تا امروز افروختند برای یکی از افراد خانواده ام روشن باشد. شاید راه به سمت نور یابند و با حرکت و تلاش موفق به دست یابی به مدارج عالیه انسانی شوند.باری می خواهم بگویم که من معتقد به مبداء و معاد بوده و نبوت ،امامت و عدل خدا وقتی است که سابقه ی اعتقادی جامعه و افراد بزرگی که به آن معتقد بودند من در بودنشان شکی ندارم . ولی یک مطلب را بگویم که این عشق و نور به علت این که من قاصر ،بد بخت ،بیچاره،گنهکار چون حاضر بر ترک بعضی از گناهان نبوده وخلاصه هر وضعی که تصور می شود مجبور به انجام آنها می شوم خیلی خیلی از حقیقت که باید در دل من روشن گردد عقب مانده ام. دلم از این مسئله خیلی درد گرفته حتی در موقع نوشتن این ها از شدت درد دارم می گریم ،بلایی بزرگ تر از این برایم نازل نشد. در این مسئله این که در رابطه با انجام عمل نیز ندارم ولی اصلاً نمی دانم که چه طور می شود، شاید گمان کنم که ختم الله شده ام.خدایا در این لحظات از تو می خواهم که اگر این بلای مرا درمان نکنی من چه طور طاقت عذاب قیامت را تحمل کنم خدا کمکم کن.بله برادر یا خواهری که این سطور را می خوانی ،من تا کنون آن طور که باید و شاید دست به حقیقت نیافته ام که در دلم سنگین شده تا با آن آرامش قلب پیدا کنم و حتی بعضی یافته ها را نیز عمل نمی کنم یک گناه مهلک من انجام گناه کبیره است.خدایا خودت می دانی که من این را برای زنده بودن نمی نویسم. ولی خدایا می خواهم دردها و رنج هایم را بنویسم شاید هم اشتباه می کنم که این طور می نویسم .خدایا خودت کمک کن. خلاصه اگر زنده ماندم می روم و می روم و می روم دنبال حقیقت اگر هم … مردم خلاصه نمی دانم تکلیف من چه خواهد شد.