جاودانه های تاریخ گیلان(1)؛ خاطراتی از سردار شهید علی گلستانی
شنبه, ۰۷ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۵۷
کتاب فرهنگنامه جاودانه های تاریخ جلد دوم، زندگی نامه فرماندهان شهید استان گیلان، یعقوب توکلی، نشر شاهد، چاپ اول، 1382 در مورد سردار شهید علی گلستانی نوشته شده است.
نویدشاهدگیلان: شهید محمدتقی (علی) گلستانی
کردمحله، در10 تیر 1339 در خانواده ای مذهبی و متدین در محله رودبارتان
شهر رشت به دنیا آمد. خانواده با عشق و علاقه ای که به ائمه اطهار داشتند،
نام او را محمدتقی نهادند و علی صدایش می کردند. او پنجمین فرزند
سکینه و محمدحسن بود که از راه نجاری گذران زندگی می کرد. از همان کودکی
ساکت، مؤدب و بسیار باگذشت بود.
فردیبا هوش، زیرک و اهل نظر بود و با قدرت تشخیص به موقع درک درستی از جریانات انقلاب داشت و مسائل سیاسی را تجزیه و تحلیل میکرد. فردی فروتن ومتواضع بود و مردم را مجذوب خود می کرد. در این باره علی یوسفی می گوید:
جاذبه عجیبی داشت و قدرت جاذبه اش جادویی بود. قدرت کلام و گفتارش در شنونده نافذ بود و قدرت رهبری جمع را داشت ولی هر گز نظر شخصی خود را اعمال نمیکرد، بلکه در کارها مشورت می کرد. در مقابل منکرات سکوت نمیکرد.
علی ابوالقاسم پیوسته نیز در این باره می گوید: روابطش با همه افراد و دوستانش صمیمی بود. جوانی خوش سیما و جذّاب بود، جاذبه اش بیشتر از دافعه اش بود. فرد صبوری بود و در مقابل ناملایمات ایستادگی میکرد. دارای سعه صدر بالایی بود، تواضع و فروتنی او بیشتر از همه بود وهمیشه لبخند و تبسم بر لب داشت و حتی در مقابل مشکلات فردی و اجتماعی اینگونه بود. خوشرویی و تواضع، محبوبیت زیادی را برای او در بین دوستان وخانواده ایجاد کرده بود.
محمدرسول خدادادیان از همرزمان وی برخی از خصوصیات علی گلستانی را اینگونه بر می شمارد:
روحیه بشاشی داشت؛ هیچوقت او را ندیدم که در صورتش اخم و خشونتی باشد. بسیار چهره زیبا و مؤمنی داشت به طوری که انسان از نماز او، از دعای او، از اخلاص او لذ میبرد او عاشق اهل بیت بود. و هرکس یک بار با او برخورد میکرد شیفته اخلاق او میشد. محمدتقی گلستانی در کنار فعالیتهای اجتماعی و مذهبی به تحصیلات خود توجه داشت و توانست تا سال سوم تجربی دردبیرستان امیرکبیر ادامه تحصیل دهد. در جریان مبارزه با گروه هایضدانقلاب فعالیت چشمگیری داشت و در خنثی سازی فعالیتهای آنان آرام و قرار نداشتو خستگی نمی شناخت. در شناسایی خانه های تیمی و محل اختفای منافقین تلاش گسترده ای داشت، به خصوص در محل ساغریسازان که منافقین در آنجا نفوذ داشتند و با تبلیغات و شایعه پراکنی اقدام به تخریب چهره های مذهبی میکردند. برادرش می گوید:
دردرگیری با منافقین و حمله مسلحانه به خانه های تیمی شرکت فعالانه داشت.زمانی که درگیری مسلحانه آغاز شد، گفته بود از امشب غذای گرم نمی خورم تا این درگیریها تمام شود. در آن مدت غذایش یک تکه نان خشک و آب بود. ( این ماجرا را گاهی امام جماعت مسجد محله در بین صحبتهایش یادآوری میکند.) به خاطر همین از سوی منافقین تهدید به ترور شد و اسم او را در لیست سیاه چهل نفره که در رادیو بغداد خوانده شد، قرار داده بودند. در این مدت به خاطر در امان ماندن از ترور، سپاه پاسداران حفاظت از جان او را به عهده گرفت و ما نمی دانستیم کجاست. به خاطر ناراحتی های مادرم که میگفت حتماً او را کشتند و شما چیزی به من نمی گویید به سپاه رفتم و با اصرار موفق شدم برای یک ربع ساعت (تحت الحفظ) او را به خانه بیاورم و مادرم او را ببیند. در این مدت پانزده روز در اطاقی در دانشگاه رشت و سه ماه دیگر را در جایی دیگر تحت مراقبت بود تا غائله به پایان رسید.
علی، عضو گروه پیش مرگان امام خمینی (ره) رشت بود که در 15 بهمن 1360 به اتفاقشانزده نفر از دوستانش برای مبارزه با ضدانقلاب به کردستان رفتند و او مسئولیت این گروه را به عهده داشت.حدودهفت ماه تا 28 تیر 1361 به عنوان بسیجی مشغول خدمت بود تا اینکه در تاریخ5 مرداد 1361 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رشت در آمد.
حاج محمدحسین گلستانی می گوید:
تمام کارهایش برای خدا بود. قبل از ازدواج حتی یک ریال پس انداز نکرده بود. حقوق خود و یک عده دیگر از دوستانش را جمع می کرد و با آنها مایحتاج مورد لزوم افراد کم درآمد را تهیه می کرد و به اتفاق پسرم محسن -که طلبه علوم دینی در حوزه علمیه رشت بود و در تاریخ 19 شهریور 1363 در عملیات بدر به شهادت رسید- جلوی در خانه افراد محروم می گذاشتند. ما هم متوجه نمی شدیم آنها چکار میکنند. فقط شبها میدیدیم که دیر به خانه می آیند.
علیدر 14 مهر 1361 با خانم فهیمه فتحی فر ازدواج کرد . علی یوسف - یکی از همکارانش- می گوید: او فعالیتش خیلی زیاد بود و کم می خوابید و اعتقادش این بود که باید فعالیت کرد حتی در موقع ازدواج و عروسی مرخصی نگرفت.
همسرش درباره خصوصیات اخلاقی او می گوید:
بامحبت و خو ن گرم و دارای ایمان قوی بود. فرایض یومیه اش را به موقع انجام می داد و نماز شب می خواند. بیشتر اوقات در سپاه یا مسجد محله و انجمن اسلامی بود و اگر در خانه می ماند به مطالعه می پرداخت یا در کارهای خانه کمکم می کرد. نسبت به کسانی که حجاب را رعایت نمی کردند، یااهل طاعت و عبادت نبودند حتی کسانی که نماز را سبک می شمردند حساس بود وناراحت می شد و امر به معروف و نهی از منکر می کرد. نسبت به مادرش و باوالدین من نیز خیلی مهربان و صمیمی بود و به آنها احترامیگذاشت. زندگی ما خوش و خرّم بود و هیچ مشکلی نداشتیم چون هر دو قانع بودیم.
درتاریخ 28 فروردین 1362 به جبهه اعزام و تا 24 خرداد 1362 در واحد تعاون لشکر 25 کربلا انجام وظیفه کرد. بعد از مراجعت، در 25 خرداد 1362 به عنوان مسئول امور جانبازان تعاون سپاه ناحیه شش گیلان منصوب شد. در این ایام در اثر بی توجهی راننده ای روی " پل عراق " رشت دچار سانحه شد و به بیمارستان منتقل گردید. برادرش حاج محمدحسین میگوید:
وقتیکه به بیمارستان رفتیم اولین چیزی که از ما خواست این بود که به راننده که افسرنیروی دریایی بود رضایت بدهیم. گفتیم صبر کن حالت بهتر شود اما گفت: اگر میخواهید از شما راضی باشم اول به او رضایت دهید تا از بلاتکلیفی نجات پیدا کند.
رفتیم و رضایت دادیم. بعد از بهبودی نسبی که او را به منزل آوردیم همان شب اولامام هشتم (ع) را در خواب می بیند که اما م ( ع) به او میگوید به مشهد بیا. روز بعد اصرار کرد که باید به مشهد برود گفتیم تو حالت خوب نیست؛ با این وضعیت چگونه میخواهی به مشهد بروی.گفت: حتماً باید بروم چون امام مرا طلبیده است. ما هم برایش بلیط تهیه کردیم و به اتفاق همسرش به مشهد رفت.
او تعریف میکردکه: در شب اول ( بعد ازتصاد ف) آقا امام هشتم ( ع) را در خواب دیدم که شال سبزی به کمر بسته بود. فوراً از آقا خواستم که آرزویی دارم شما آن را برآورده کنید. آقا دست مبارک خود را روی شانه ام قرار داد وفرمو د : آرزویی که داری بدان خواهی رسید. عرض کردم چگونه بدانم کهبدان خواهم رسید. ایشان شال کمرش را باز کرد و به دور کمرم پیچید.
برادرش نیز میگوید: از امام(ع)، طلب شهادت کرده بود و امام (ع) نیز قول مساعد داده بود، اما همین که محسن پسر من در عملیات بدر (19/6/1363 ) به شهادت رسید، او به منزل خواهرم رفته و با گریه و زاری فراوان گفته بود قرار نبود محسن از من جلو بزند.
درهمین ایام، حجت و فرزاد فتحیفرد قو برادر همسرش به شهادت رسیدند و او که در تب عشق می سوخت به شهدا غبطه می خورد و در احترام خانواده هاشان بیش از پیش میکوشید.
اولین فرزند علی، در 31 شهریور 1362 به دنیا آمد و نام زینب را بر او نهادند. یک سال بعد در همین روز پسرش متولد شد که به یاد برادرزاده اش شهید محسن گلستانی اسم محسن را برای او برگزیدند.
علیگلستانی در تاریخ 4 اردیبهشت 1364 به عنوان جانشین واحد پرسنلی ستاد ناحیه گیلان منصوب و در تاریخ 6 تیر 1364 معاونت اجرایی واحد پرسنلی سپاهناحیه گیلان را عهده دار شد. با افزایش مسئولیتها روحیه معنوی او هم افزون تر گردید و به دعا و نیایش و به مسجد و شب زنده داری بیشتر مقید شد . علی یوسفی میگوید: بدون اغراق در موقع نماز، رنگ و روی او تغییر می کرد. عاشق رفتن به مکه بود و موقعی که حرفی از مکه بر میان میآمد اشک ازچشمانش سرازیرمی شد. وقتی که به وی پیشنهاد شد میتواند به عنوان خدمه کاروان به مکه برود با دل و جان پذیرفت و در سال 1364 توفیق تشرف به مکه معظمه و زیارت مشاهد شریفه در سرزمین وحی را یافت. بعد از بازگشت از سفر حج در میان دوستان به حاج علی اشتهار یافت.
در19 دی 1364 به جبهه اعزام شد و در لشکر قدس گیلان به عنوان مسئول پرسنلیمشغول به خدمت شد. چندی بعد با حفظ سمت به عنوان جانشین ستاد لشکر قدس برگزیده شد. در این ایام حرفش همیشه این بود که: می خواهم مثل یک بسیجی در جبهه بمانم تا به آرزویم شهادت برسم. محمدرسول خدادادیان درباره ایام حضورش در جبهه میگوید: فردی کنجکاو و کارگشا، خستگی ناپذیر و مدیر و مدبر بود و برنامه هایش در بیشتر مواقع مؤثر واقع میشد.
حاج محمدحسین گلستانی می گوید:
وقتی که در جبهه بود فقط نُه روز به مرخصی آمد اما به علّت کثرت کار و مراجعات نتوانست به ملاقات مادرش بیاید. به او گفتم چرا به مادر سر نمی زنی؟ گفت: در جبهه بودن واجب تر است تا سراغ مادر گرفتن و به دیدار او رفتن.
مادرش در تیر ماه 1365 از دنیا رفت. همسرش می گوید:
وقتیاز جبهه برمیگشت، نمیگذاشت به ما بد بگذرد . دست بچه ها را می گرفت و ما را به بیرون می برد و آنقدر خوبی و مهربانی می کرد تا جبران نبودنش در خانه را پر کند. از حال و هوای جبهه تعریف میکرد؛ از شور اشتیاق رزمندگان در شب حمله و وداع آنان با هم، از اینکه چگونه همدیگر را درآغوش میگیرند و اشک می ریزند صحبت می کرد. به فرزندانش عشق می ورزید و درموقع رفتن به جبهه بسیار سفارش آنها را میکرد. اگر از جبهه نامه ای می نوشت دو سطر را ویژه بچه ها قرار می داد وآنها را مورد خطاب قرار می داد.
یکی از همرزمانش در بیان خاطره ای می گوید:
یک شب در کردستان در منطقه عملیاتی والفجر 9 در جوارته عراق با چند نفر در داخل خودرو تویوتا نشسته بودیم. به خاطر حا ل و هوای بچه ها پنج دقیقه ای چند شعر در مصیبت اهل بیت اطهار(ع) خواندم. متوجه شدم اشک از چشمان حاج علی جاری است به طوری که قطرات اشک از روی محاسن به پایین میچکید. به قدری این صحنه زیبا بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم. همچنین روزی با حاج علی و شهید قلی پور، مهیای عملیات کربلای 2 می شدیم و وسایل لازم را فراهم میکردیم. راننده ای مقداری وسایل آورده و حاجی به وی گفته بود که باید این بارها را برگرداند. به خاطر همین ناراحت شده و حرفهای ناجوریبه حاجی زده بود. اما او جوابش را نداد و متواضعانه از کنارش گذشت. حاج علی گلستانی به همراه دیگر همرزمانش از جمله حاج محمود قلی پور (مسئول ستاد)، رضوانخواه، محمدنژاد، قبادی و ... به خط مقدم رفته بودند. در مقر فرماندهی ستاد در حال بررسی چگونگی انجام عملیات بودند که در میان دو کوه در منطقه حاج عمران قرار داشت. در ساعت 25/1دقیقه نیمه شب چادر فرماندهی مورد اصابت گلوله توپ عراقی قرار گرفت و بر اثر انفجار همه
از او دختری سه ساله به نام زینب و پسری دو ساله به نام محسن به یادگار مانده است. برادرش حاج محمدحسینمی گوید:
تاقبل از شهادتش نمی دانستیم او چقدر به محرومان کمک میکرده است. اما بعد از شهادت، بعضی میآمدند با گریه و زاری عنوان میکردندکه: با شهادت حاج علی ما بیچاره شدیم. وقتی علّت را پرسیدیم، می گفتند: چند وقت بود که مخارج زندگی ما را تامین می کرد.
همسر شهید حاج علی گلستانی می گوید:
من چهار سال با او زندگی کردم. خصوصیات اخلاقی او به نحوی بود که من ابعاداجتماعی آن را خوب نفهمیده بودم. بعد از شهادت او متوجه شدم که روابط حسنه ایشان با دیگران چقدر عمیق بوده و چقدر دلها را به دست آورده بود. ما در این چهار سال در خانه پدرش زندگی میکردیم. دراواخر عمر اقدام به بنای خانه ای کرد ولی متاسفانه توفیق نیافت حتی یک شب در آن زندگی کند. شهید حاج علی ( محمد تقی) گلستانی در گلزار شهدای رشت به خاک سپرده شد.
باشروع سال تحصیلی در مهرماه 1346 با شوق و اشتیاق به مدرسه رفت و
دوره پنج ساله ابتدایی را در دبستان فرهنگیان سابق رشت با موفقیت سپری
کرد و پس از تحصیلات سه ساله دوره راهنمایی، دوره دبیرستان را در دبیرستان
نظام در رشته ریاضی به پایان رساند. در این دوران علی برای والدین،
احترام خاصیقایل بود و پاهایش را نزد آنها دراز نمیکرد و درکنار سفره قبل
از اینکه آنها دست به غذا برند، غذا نمی خورد.
دوران نوجوانی را سپری میکرد
که در 17 تیر 1345 پدرش فوت کرد و برادر بزرگش سرپرستی خانواده را به
عهده گرفت. با اخذ مدرک سوم راهنمایی در سال 1355 وارد آموزشکده درجه
داری رشت شد و با شکل گیری نهضت اسلامی در سال 1356 پادگان را ترک و به جمع مبارزه با رژیم پهلوی پیوست.
او در جهت پیروزی انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نکرد. بعد از پیروزی انقلاب، انجمن اسلامی محله رودبارتان رشت را پایه گذاری نمود و مسئولیت آن را به عهده داشت. در همین سالها جهت خدمت به محرومان جامعه با هلال احمر، کمیته امداد امام به عنوان مسئول روابط عمومی همکاری داشت. همزمان در دبیرستان به ادامه تحصیل پرداخت. برای تهیدستان صندوق قرض الحسنه شهدای رودبارتان را تأسیس کرد که دفتر آن در مغازه برادرش حاج محمدحسین و در آن روبروی مسجد محمودآباد در گذر بازار رودبارتان رشت قرار داشت. عمده فعالیت او در همین صندوق قرض الحسنه و انجمن اسلامی مسجد محله بود . او به افراد مذهبی و علما و روحانیون علاقه زیادی داشت. به مسائل سیاسی روز آگاهی داشت. خطوط مختلف سیاسی را می شناخت و به راه و مرام امام خمینی (ره) پایبند بود. به هیچ جناح و گروهی دلبستگی نداشت و فقط به رهبری انقلاب و رهنمودهای او توجه داشت.
او در جهت پیروزی انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نکرد. بعد از پیروزی انقلاب، انجمن اسلامی محله رودبارتان رشت را پایه گذاری نمود و مسئولیت آن را به عهده داشت. در همین سالها جهت خدمت به محرومان جامعه با هلال احمر، کمیته امداد امام به عنوان مسئول روابط عمومی همکاری داشت. همزمان در دبیرستان به ادامه تحصیل پرداخت. برای تهیدستان صندوق قرض الحسنه شهدای رودبارتان را تأسیس کرد که دفتر آن در مغازه برادرش حاج محمدحسین و در آن روبروی مسجد محمودآباد در گذر بازار رودبارتان رشت قرار داشت. عمده فعالیت او در همین صندوق قرض الحسنه و انجمن اسلامی مسجد محله بود . او به افراد مذهبی و علما و روحانیون علاقه زیادی داشت. به مسائل سیاسی روز آگاهی داشت. خطوط مختلف سیاسی را می شناخت و به راه و مرام امام خمینی (ره) پایبند بود. به هیچ جناح و گروهی دلبستگی نداشت و فقط به رهبری انقلاب و رهنمودهای او توجه داشت.
فردیبا هوش، زیرک و اهل نظر بود و با قدرت تشخیص به موقع درک درستی از جریانات انقلاب داشت و مسائل سیاسی را تجزیه و تحلیل میکرد. فردی فروتن ومتواضع بود و مردم را مجذوب خود می کرد. در این باره علی یوسفی می گوید:
جاذبه عجیبی داشت و قدرت جاذبه اش جادویی بود. قدرت کلام و گفتارش در شنونده نافذ بود و قدرت رهبری جمع را داشت ولی هر گز نظر شخصی خود را اعمال نمیکرد، بلکه در کارها مشورت می کرد. در مقابل منکرات سکوت نمیکرد.
علی ابوالقاسم پیوسته نیز در این باره می گوید: روابطش با همه افراد و دوستانش صمیمی بود. جوانی خوش سیما و جذّاب بود، جاذبه اش بیشتر از دافعه اش بود. فرد صبوری بود و در مقابل ناملایمات ایستادگی میکرد. دارای سعه صدر بالایی بود، تواضع و فروتنی او بیشتر از همه بود وهمیشه لبخند و تبسم بر لب داشت و حتی در مقابل مشکلات فردی و اجتماعی اینگونه بود. خوشرویی و تواضع، محبوبیت زیادی را برای او در بین دوستان وخانواده ایجاد کرده بود.
محمدرسول خدادادیان از همرزمان وی برخی از خصوصیات علی گلستانی را اینگونه بر می شمارد:
روحیه بشاشی داشت؛ هیچوقت او را ندیدم که در صورتش اخم و خشونتی باشد. بسیار چهره زیبا و مؤمنی داشت به طوری که انسان از نماز او، از دعای او، از اخلاص او لذ میبرد او عاشق اهل بیت بود. و هرکس یک بار با او برخورد میکرد شیفته اخلاق او میشد. محمدتقی گلستانی در کنار فعالیتهای اجتماعی و مذهبی به تحصیلات خود توجه داشت و توانست تا سال سوم تجربی دردبیرستان امیرکبیر ادامه تحصیل دهد. در جریان مبارزه با گروه هایضدانقلاب فعالیت چشمگیری داشت و در خنثی سازی فعالیتهای آنان آرام و قرار نداشتو خستگی نمی شناخت. در شناسایی خانه های تیمی و محل اختفای منافقین تلاش گسترده ای داشت، به خصوص در محل ساغریسازان که منافقین در آنجا نفوذ داشتند و با تبلیغات و شایعه پراکنی اقدام به تخریب چهره های مذهبی میکردند. برادرش می گوید:
دردرگیری با منافقین و حمله مسلحانه به خانه های تیمی شرکت فعالانه داشت.زمانی که درگیری مسلحانه آغاز شد، گفته بود از امشب غذای گرم نمی خورم تا این درگیریها تمام شود. در آن مدت غذایش یک تکه نان خشک و آب بود. ( این ماجرا را گاهی امام جماعت مسجد محله در بین صحبتهایش یادآوری میکند.) به خاطر همین از سوی منافقین تهدید به ترور شد و اسم او را در لیست سیاه چهل نفره که در رادیو بغداد خوانده شد، قرار داده بودند. در این مدت به خاطر در امان ماندن از ترور، سپاه پاسداران حفاظت از جان او را به عهده گرفت و ما نمی دانستیم کجاست. به خاطر ناراحتی های مادرم که میگفت حتماً او را کشتند و شما چیزی به من نمی گویید به سپاه رفتم و با اصرار موفق شدم برای یک ربع ساعت (تحت الحفظ) او را به خانه بیاورم و مادرم او را ببیند. در این مدت پانزده روز در اطاقی در دانشگاه رشت و سه ماه دیگر را در جایی دیگر تحت مراقبت بود تا غائله به پایان رسید.
علی، عضو گروه پیش مرگان امام خمینی (ره) رشت بود که در 15 بهمن 1360 به اتفاقشانزده نفر از دوستانش برای مبارزه با ضدانقلاب به کردستان رفتند و او مسئولیت این گروه را به عهده داشت.حدودهفت ماه تا 28 تیر 1361 به عنوان بسیجی مشغول خدمت بود تا اینکه در تاریخ5 مرداد 1361 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رشت در آمد.
علی ابوالقاسم پیوسته می گوید: وقتی که وارد سپاه شد او را شناختم. پشتکار عجیبی داشت و اهل تزکیه و نفس و خودسازی بود. ورود گلستانی به سپاه برای رزم نبود بلکه برای حفظ ایدئولوژی اسلامی و حفظ نظام اسلامی و انقلاب بود.
حاج محمدحسین گلستانی می گوید:
تمام کارهایش برای خدا بود. قبل از ازدواج حتی یک ریال پس انداز نکرده بود. حقوق خود و یک عده دیگر از دوستانش را جمع می کرد و با آنها مایحتاج مورد لزوم افراد کم درآمد را تهیه می کرد و به اتفاق پسرم محسن -که طلبه علوم دینی در حوزه علمیه رشت بود و در تاریخ 19 شهریور 1363 در عملیات بدر به شهادت رسید- جلوی در خانه افراد محروم می گذاشتند. ما هم متوجه نمی شدیم آنها چکار میکنند. فقط شبها میدیدیم که دیر به خانه می آیند.
علیدر 14 مهر 1361 با خانم فهیمه فتحی فر ازدواج کرد . علی یوسف - یکی از همکارانش- می گوید: او فعالیتش خیلی زیاد بود و کم می خوابید و اعتقادش این بود که باید فعالیت کرد حتی در موقع ازدواج و عروسی مرخصی نگرفت.
همسرش درباره خصوصیات اخلاقی او می گوید:
بامحبت و خو ن گرم و دارای ایمان قوی بود. فرایض یومیه اش را به موقع انجام می داد و نماز شب می خواند. بیشتر اوقات در سپاه یا مسجد محله و انجمن اسلامی بود و اگر در خانه می ماند به مطالعه می پرداخت یا در کارهای خانه کمکم می کرد. نسبت به کسانی که حجاب را رعایت نمی کردند، یااهل طاعت و عبادت نبودند حتی کسانی که نماز را سبک می شمردند حساس بود وناراحت می شد و امر به معروف و نهی از منکر می کرد. نسبت به مادرش و باوالدین من نیز خیلی مهربان و صمیمی بود و به آنها احترامیگذاشت. زندگی ما خوش و خرّم بود و هیچ مشکلی نداشتیم چون هر دو قانع بودیم.
درتاریخ 28 فروردین 1362 به جبهه اعزام و تا 24 خرداد 1362 در واحد تعاون لشکر 25 کربلا انجام وظیفه کرد. بعد از مراجعت، در 25 خرداد 1362 به عنوان مسئول امور جانبازان تعاون سپاه ناحیه شش گیلان منصوب شد. در این ایام در اثر بی توجهی راننده ای روی " پل عراق " رشت دچار سانحه شد و به بیمارستان منتقل گردید. برادرش حاج محمدحسین میگوید:
وقتیکه به بیمارستان رفتیم اولین چیزی که از ما خواست این بود که به راننده که افسرنیروی دریایی بود رضایت بدهیم. گفتیم صبر کن حالت بهتر شود اما گفت: اگر میخواهید از شما راضی باشم اول به او رضایت دهید تا از بلاتکلیفی نجات پیدا کند.
رفتیم و رضایت دادیم. بعد از بهبودی نسبی که او را به منزل آوردیم همان شب اولامام هشتم (ع) را در خواب می بیند که اما م ( ع) به او میگوید به مشهد بیا. روز بعد اصرار کرد که باید به مشهد برود گفتیم تو حالت خوب نیست؛ با این وضعیت چگونه میخواهی به مشهد بروی.گفت: حتماً باید بروم چون امام مرا طلبیده است. ما هم برایش بلیط تهیه کردیم و به اتفاق همسرش به مشهد رفت.
او تعریف میکردکه: در شب اول ( بعد ازتصاد ف) آقا امام هشتم ( ع) را در خواب دیدم که شال سبزی به کمر بسته بود. فوراً از آقا خواستم که آرزویی دارم شما آن را برآورده کنید. آقا دست مبارک خود را روی شانه ام قرار داد وفرمو د : آرزویی که داری بدان خواهی رسید. عرض کردم چگونه بدانم کهبدان خواهم رسید. ایشان شال کمرش را باز کرد و به دور کمرم پیچید.
برادرش نیز میگوید: از امام(ع)، طلب شهادت کرده بود و امام (ع) نیز قول مساعد داده بود، اما همین که محسن پسر من در عملیات بدر (19/6/1363 ) به شهادت رسید، او به منزل خواهرم رفته و با گریه و زاری فراوان گفته بود قرار نبود محسن از من جلو بزند.
درهمین ایام، حجت و فرزاد فتحیفرد قو برادر همسرش به شهادت رسیدند و او که در تب عشق می سوخت به شهدا غبطه می خورد و در احترام خانواده هاشان بیش از پیش میکوشید.
اولین فرزند علی، در 31 شهریور 1362 به دنیا آمد و نام زینب را بر او نهادند. یک سال بعد در همین روز پسرش متولد شد که به یاد برادرزاده اش شهید محسن گلستانی اسم محسن را برای او برگزیدند.
علیگلستانی در تاریخ 4 اردیبهشت 1364 به عنوان جانشین واحد پرسنلی ستاد ناحیه گیلان منصوب و در تاریخ 6 تیر 1364 معاونت اجرایی واحد پرسنلی سپاهناحیه گیلان را عهده دار شد. با افزایش مسئولیتها روحیه معنوی او هم افزون تر گردید و به دعا و نیایش و به مسجد و شب زنده داری بیشتر مقید شد . علی یوسفی میگوید: بدون اغراق در موقع نماز، رنگ و روی او تغییر می کرد. عاشق رفتن به مکه بود و موقعی که حرفی از مکه بر میان میآمد اشک ازچشمانش سرازیرمی شد. وقتی که به وی پیشنهاد شد میتواند به عنوان خدمه کاروان به مکه برود با دل و جان پذیرفت و در سال 1364 توفیق تشرف به مکه معظمه و زیارت مشاهد شریفه در سرزمین وحی را یافت. بعد از بازگشت از سفر حج در میان دوستان به حاج علی اشتهار یافت.
در19 دی 1364 به جبهه اعزام شد و در لشکر قدس گیلان به عنوان مسئول پرسنلیمشغول به خدمت شد. چندی بعد با حفظ سمت به عنوان جانشین ستاد لشکر قدس برگزیده شد. در این ایام حرفش همیشه این بود که: می خواهم مثل یک بسیجی در جبهه بمانم تا به آرزویم شهادت برسم. محمدرسول خدادادیان درباره ایام حضورش در جبهه میگوید: فردی کنجکاو و کارگشا، خستگی ناپذیر و مدیر و مدبر بود و برنامه هایش در بیشتر مواقع مؤثر واقع میشد.
حاج محمدحسین گلستانی می گوید:
وقتی که در جبهه بود فقط نُه روز به مرخصی آمد اما به علّت کثرت کار و مراجعات نتوانست به ملاقات مادرش بیاید. به او گفتم چرا به مادر سر نمی زنی؟ گفت: در جبهه بودن واجب تر است تا سراغ مادر گرفتن و به دیدار او رفتن.
مادرش در تیر ماه 1365 از دنیا رفت. همسرش می گوید:
وقتیاز جبهه برمیگشت، نمیگذاشت به ما بد بگذرد . دست بچه ها را می گرفت و ما را به بیرون می برد و آنقدر خوبی و مهربانی می کرد تا جبران نبودنش در خانه را پر کند. از حال و هوای جبهه تعریف میکرد؛ از شور اشتیاق رزمندگان در شب حمله و وداع آنان با هم، از اینکه چگونه همدیگر را درآغوش میگیرند و اشک می ریزند صحبت می کرد. به فرزندانش عشق می ورزید و درموقع رفتن به جبهه بسیار سفارش آنها را میکرد. اگر از جبهه نامه ای می نوشت دو سطر را ویژه بچه ها قرار می داد وآنها را مورد خطاب قرار می داد.
پس
از شهادت علی هر گاه که نامه ها را به آنها نشان می دهم خیلی خوشحال
میشوند که بابا در کودکی ما را مورد عنایت قرار می داد. در مورد تربیت
بچه ها خیلی به من سفارش می کرد، همچنین در رابطه با حجاب و نماز، بی نهایت تاکید می کرد که نماز را به موقع بخوانید. دوستانش از تواضع و محبتش تعریف می کردند. اگر احساس میکرد که یک بسیجی در جبهه پولش تمام شده بلافاصله بدون اینکه متوجه شود به او می رساند.
بچه ها خیلی به من سفارش می کرد، همچنین در رابطه با حجاب و نماز، بی نهایت تاکید می کرد که نماز را به موقع بخوانید. دوستانش از تواضع و محبتش تعریف می کردند. اگر احساس میکرد که یک بسیجی در جبهه پولش تمام شده بلافاصله بدون اینکه متوجه شود به او می رساند.
یکی از همرزمانش در بیان خاطره ای می گوید:
یک شب در کردستان در منطقه عملیاتی والفجر 9 در جوارته عراق با چند نفر در داخل خودرو تویوتا نشسته بودیم. به خاطر حا ل و هوای بچه ها پنج دقیقه ای چند شعر در مصیبت اهل بیت اطهار(ع) خواندم. متوجه شدم اشک از چشمان حاج علی جاری است به طوری که قطرات اشک از روی محاسن به پایین میچکید. به قدری این صحنه زیبا بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم. همچنین روزی با حاج علی و شهید قلی پور، مهیای عملیات کربلای 2 می شدیم و وسایل لازم را فراهم میکردیم. راننده ای مقداری وسایل آورده و حاجی به وی گفته بود که باید این بارها را برگرداند. به خاطر همین ناراحت شده و حرفهای ناجوریبه حاجی زده بود. اما او جوابش را نداد و متواضعانه از کنارش گذشت. حاج علی گلستانی به همراه دیگر همرزمانش از جمله حاج محمود قلی پور (مسئول ستاد)، رضوانخواه، محمدنژاد، قبادی و ... به خط مقدم رفته بودند. در مقر فرماندهی ستاد در حال بررسی چگونگی انجام عملیات بودند که در میان دو کوه در منطقه حاج عمران قرار داشت. در ساعت 25/1دقیقه نیمه شب چادر فرماندهی مورد اصابت گلوله توپ عراقی قرار گرفت و بر اثر انفجار همه
افراد
حاضر در چادر مجروح شدند. بلافاصله بعد از انفجار اول گلوله دیگری به
همانجا اصابت کرد و آنها بر اثر این انفجار تکه تکه شدند. برادرش حاج
محمدحسین از قول بنی کاشفی نقل میکند:
روده های حاج علی به بیرون ریخته شده بود. آنها را جمع کردم. بدن حاج
علی پنج قطعه شده بود،سر و پای چپ و هر دو دستش از بدن جدا شده بود. به
این ترتیب حاج علی (محمدتقی) گلستانیکه مسئولیت پرسنلی و جانشین ستاد
لشکر قدس را به عهده داشت بعد از هفده ماه حضور در جبهه نبرد در تاریخ 10
شهریور 1365 ( دو ماه بعد از فوت مادرش ) در عملیات کربلای 2 در منطقه حاج
عمران به شهادت رسید .
از او دختری سه ساله به نام زینب و پسری دو ساله به نام محسن به یادگار مانده است. برادرش حاج محمدحسینمی گوید:
تاقبل از شهادتش نمی دانستیم او چقدر به محرومان کمک میکرده است. اما بعد از شهادت، بعضی میآمدند با گریه و زاری عنوان میکردندکه: با شهادت حاج علی ما بیچاره شدیم. وقتی علّت را پرسیدیم، می گفتند: چند وقت بود که مخارج زندگی ما را تامین می کرد.
همسر شهید حاج علی گلستانی می گوید:
من چهار سال با او زندگی کردم. خصوصیات اخلاقی او به نحوی بود که من ابعاداجتماعی آن را خوب نفهمیده بودم. بعد از شهادت او متوجه شدم که روابط حسنه ایشان با دیگران چقدر عمیق بوده و چقدر دلها را به دست آورده بود. ما در این چهار سال در خانه پدرش زندگی میکردیم. دراواخر عمر اقدام به بنای خانه ای کرد ولی متاسفانه توفیق نیافت حتی یک شب در آن زندگی کند. شهید حاج علی ( محمد تقی) گلستانی در گلزار شهدای رشت به خاک سپرده شد.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ جلد دوم، زندگی نامه فرماندهان شهید استان گیلان، یعقوب توکلی، نشر شاهد، چاپ اول، 1382.
نظر شما