سردار شهید بهروز محمد حسینی قائم مقام فرمانده گردان امام حسین(ع) لشکر16قدس گیلان
نویدشاهدگیلان: شهید بهروز محمد حسینی در سال 1335 در خانواده ای مذهبی شهر کلاچای از توابع شهرستان رودسر چشم به جهان گشود و دوران تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در این شهر گذراند. بهروز، دوران تحصیل را در شهرستان کلاچای گذراند و از همان کودکی علاقه شدیدی به فراگیری قرآن داشت. اوقات فراغت را به همراه دوستان و هم بازیها صرف خواندن قرآن میکرد و علی رغم تنگدستی خانواده با علاقه فراوان تکالیف خود را انجام میداد و همواره شاگرد موفقی در مدرسه به حساب میآمد. در ایام تابستان و اوقات بیکاری برای کمک به امرار معاش خانواده در مغازه پدر کار میکرد. حضور مداوم در اماکن مذهبی و مساجد و مطالعه کتابهای مذهبی و دینی سبب شد ازچهارده سالگی با جریان انقلاب اسلامی آشنا شود.
برادر شهید درباره فعالیتهای وی گفته است: قبل از انقلاب در عکاسی مشغول به کار بودم. روزی بهروز نزد من آمد و عکس یک روحانی را به من داد و گفت: از این عکس چند تا کپی تهیه کنم. وقتی پرسیدم این فرد کیست هیچ پاسخی نداد. از آن عکس، فیلم گرفتم و زمانی که فیلمها آماده شد آنها را از من گرفت و به منزل برد و آنها را چاپ کرد تا مشکلی برای من به وجود نیاید. بعدها به هنگام شب مرا به عکاسی می برد و هر بار حدود چهل قطعه عکس از آن روحانی چاپ و در میان دوستان و آشنایان و دیگر افراد محل پخش می کرد. از سال 1353 فعالیتهای انقلابی بهروز شدت گرفت و وارد تشکیلات سیاسی و مذهبی شد. یک بار توسط نیروهای رژیم پهلوی دستگیر شد ولی چون چیزی به دست نیاوردند او را رها کردند. در همین راستا در سفری به همراه دوستش در مشهد، زمانی که مشغول پخش اعلامیه امام خمینی (ره) بود دستگیر شد اما خود را به دیوانگی زد و به همین خاطر پس از مدتی از زندان آزاد شد.
بهروز پس از اخذ دیپلم در رشته طبیعی در سال 1356 خدمت سربازی خود را در یکی از روستاهای ییلاقی اشکور سفلی به نام طلابونک، به عنوان سپاه دانش آغاز کرد. مدت دو سال در آن روستا مشغول به تدریس شد. در کنار تدریس به بدن سازی بسیار علاقه مند بود و در نتیجه تمرینات فراوان از بدنی نیرومند برخوردار شد. در همین ایام در رشته دامپزشکی قبول شد ولی به منظور خدمت به مردم از ادامه تحصیل منصرف شد و در همان روستا به تدریس ادامه داد. در طول حوادث انقلاب فعالیت گسترده ای داشت و چند بار توسط پلیس و ژاندارمری مورد سوءظن واقع شد. با شروع جنگ تحمیلی، اولین کسی بود که از منطقه کلاچای در سال 1359 در اوایل جنگ به جبهه رفت و پس از چند ماهی برای مدت کوتاهی به مرخصی آمد. در این زمان هیچگاه سعی نمی کرد همسر و فرزندش را به مسافرت ببرد زیرا معتقد بود که تشدید علاقه اش به خانواده مانع رفتن وی به جبهه خواهد شد. هر گاه از جبهه به مرخصی میآمد، زمان حرکت را طوری تنظیم می کرد که نیمه شب به منزل برسد. وقتی علّت را جویا شدند، گفت: در طول چند سالی که در جبهه بودم بسیاری از دوستان و همرزمان من به شهادت رسیده اند و خجالت میکشم که دیگران مرا بینند و بگویند بهروز هنوز زنده است، در حالی که دوستان من شهید شده اند. اولین فرزند بهروز مهدی در بهمن 1360 به دنیا آمد. در این زمان چون حضور مداوم در جبهه داشت و نمی توانست در یک زمان در مدرسه هم باشد، معلم راهنما شد. فرزند او چند ماهه بود که در جریان عملیات بیت المقدس از ناحیه کتف چپ به شدت زخمی شد به طوری که نبض دست چپ او درست نمی زد و حتی ناچار بود ساعتش را به دست راست ببندد.
در جبهه به قدری شجاع و نترس بود که چمران منطقه خوانده میشد. ابتدا مسئولیت آموزش گردان امام حسین (ع) از لشکر قدس را برعهده داشت. سپس به جانشینی فرماندهی گردان حمزه سیدالشهداء (ع) از لشکر قدس گیلان منصوب شد. یکی از همرزمانش می گوید: در جریان عملیات کربلای 2 در شهریور 1365 وقتی در یکی از مراحل عملیات، نیروها در حال عقب نشینی از خاک دشمن بودند و هر کسی سعی می کرد جان خودش را از مهلکه بیرون ببرد. فردی را دیدم که چند قبضه اسلحه بر دوش انداخته و زیر بغل دو مجروح را گرفته و از سینه کش کوه بالا می رود. گفتم: در این وضعیت این آقا مثل اینکه دیوانه است؛ همه دارند فرار می کنند ولی او تعدادی اسلحه و دو نفر را گرفته و می برد. صدای مرا شنید و برگشت. دیدم محمدحسینی، جانشین فرمانده گردان است. لبخندی زد و گفت: حق داری واقعا دیوانه ام. دلم نمی آید اسلحه را بگذارم تا با آن بچه های ما را شهید کنند. عذرخواهی مرا به راحتی پذیرفت و از آن گذشت.
بهروز، همواره نماز را اول وقت به جا میآورد و قبل از خواندن نماز به کسی اجازه خوردن غذا نمی داد. هنگامی که به نماز میایستاد چنان غرق می شد که متوجه هیچ چیز اطرافش نمی شد. همیشه این قطعه ادبی را زمزمه می کرد:
بالاخره روزی خواهم رفت
گلدانها را آب خواهم داد
گلها جوانه خواهند زد
جوانه ها رشد خواهند کرد
و درخت خونین اسلام را آبیاری خواهند نمود
فرازی از وصیت نامه شهید بهروز محمد حسینی؛
امید است در پاسداری و نگهداری از امانت بزرگ الهی، حکومت جمهوری اسلامی که در سایه الطاف و عنایات خدای متعال در اختیار مسلمانان قرار گرفته است حداکثرکوشش و جدیت را به عمل آوریم. نکند خدای ناکرده روز قیامت، برادران مسئول در مقابل شما باشند و شهدا یک طرف قضیه و شما هم طرف دیگر. زندگی ارزش ندارد و این دنیا مزرعه ای برای آخرت است.
بهروز محمدحسینی در 5 تیر 1366 پس از پنجاه ماه حضور در جبهه ها در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید. یکی از همرزمان، نحوه شهادت او را چنین بیان کرده است: قبل از عملیات نصر 4 در منطقه ماووت عراق، بهروز به مرخصی آمد و گفت: چند روز دیگر عملیات داریم و زمان لیاقت و شایستگی من فرا رسیده است. در همین زمان برای اعزام به حج از سوی لشکر برگزیده شده بود. اما اعزام به حج را نپذیرفت. سرانجام در عملیات، زمانی که نیروهای مجروح را از خط مقدم به پشت جبهه منتقل میکرد بر اثر اصابت خمپاره از ناحیه پشت و شانه به شهادت رسید. جنازه بهروز، پس از انتقال به زادگاهش در گلزار شهدای کلاچای رودسر به خاک سپرده شد. از شهید بهروز محمدحسینی سه فرزند به نامهای مهدی (شش ساله)، ام البنین (پنج ساله) و عیسی (یک ساله) به یادگار مانده است. پس از شهادت بهروز محمدحسینی، یک مدرسه راهنمایی و یک دبستان و یک خیابان به نام او نامگذاری شد. در بخش رحیم آباد نیز آموزش پرورش، کانون فرهنگی را به یاد او نامگذاری کرد.
فرهنگنامه جاودانه های تاریخ جلد دوم، زندگی نامه فرماندهان شهید استان گیلان، یعقوب توکلی، نشر شاهد، چاپ اول، 1382.